بغض بر گلو ها چنگ انداخته و اشک بر دیده ها نشسته ، رفتنش در باور ها نمی گنجد .
اینجا خانه استاد اخلاق شهر ماست . جایی که چشم ها بر در سبز رنگش خیره مانده تا مگر باز هم مهربانانه از آن بگذرد و دست یتیمی بر سر شاگردان بکشد.
چهارشنبه ها همیشه برای ما رنگ و بوی او را داشت اما هرگز این چهارشنبه تلخ را باور نمی کنیم.
کد خبر: ۳۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۱/۱۰/۱۳
چهرهها از دیدار با استاد اخلاق شهر می گویند
میخواستم دستی را ببوسم که همیشه پس میکشید و نمیگذاشت اما حالا توان حرکت نداشت و از سوزنهای بیمارستان مجروح شده بود. دستی که بر سر پرتگاههای خطرناک و «علی شفا جرفٍ»های فراوان، به دعا، نصیحت و عتاب و مهر دیده بودم. به آن چهره ملکوتی و تابناک خیره شدم و اشکهایم آرام و بیاختیار سرازیر شد
کد خبر: ۳۳۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۱/۱۰/۰۴