خاطرات شهدا|
گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو سه متری، میپاشیدیم روی آتش جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت میسوخت، اصلاً ضجه و ناله نمیزد.
کد خبر: ۱۲۲۵۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۵
خاطرات شهدا:
مادر میپرسید آیا سیدی در بین اسرا هست که تو او را شکنجه کرده باشی؟ دیشب حضرت زینب (س) را در خواب دیدم که میگفت چرا فرزندت اذیت میکند؟
کد خبر: ۱۲۰۵۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۴
خاطرات شهدا:
پاهایم را تا آخر روی ترمز فشار دادم، چند نفر با لباس مبدل بسیجی و اسلحه اطراف جاده ایستاده بودند. ناگهان دو سه نفر آرپیجی به دست وسط جاده ظاهر شدند.
کد خبر: ۱۲۰۴۵۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۰
خاطرات شهدا:
حضرت آیتاللهنوری همدانی نزد مادر شهید میروند؛ قرآنی را به او میدهند که بخواند، به راحتی همه جای قرآن را میخواند.
کد خبر: ۱۲۰۲۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۱۹