روزی به همراه رزمندگان وارد شهر فاو شده بودیم، هنگام نماز با آن که اطرافم چند سنگر عراقی بود که فرار کرده بودند و هنوز احتمال خطر وجود داشت، تصمیم گرفتم اذان بگویم.
کد خبر: ۶۵۸۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۱/۰۳
آن مرد مبلغ 30 تومان بابت اجرت دوخت پیراهن به پدرم داد. شیخ رجبعلی، پول را نگرفت و گفت: «من هیچ دخل و تصرفی در این اجرت ندارم؛ چون به وعده خود عمل نکرده و پیراهن شما را در وقت مقرر تحویل ندادهام.»
کد خبر: ۶۵۷۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۸/۱۹