خاطره - صفحه 208

پایگاه اطلاع رسانی هیات‌ها و محافل مذهبی
خاطره

اسیری نیروی عراقی توسط بسیجی17ساله

روزی به همراه رزمندگان وارد شهر فاو شده بودیم، هنگام نماز با آن که اطرافم چند سنگر عراقی بود که فرار کرده بودند و هنوز احتمال خطر وجود داشت، تصمیم گرفتم اذان بگویم.
کد خبر: ۶۵۸۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۱/۰۳

خاطره شنیده نشده از شیخ رجبعلی خیاط

آن مرد مبلغ 30 تومان بابت اجرت دوخت پیراهن به پدرم داد. شیخ رجبعلی، پول را نگرفت و گفت: «من هیچ دخل و تصرفی در این اجرت ندارم؛ چون به وعده خود عمل نکرده‌ و پیراهن شما را در وقت مقرر تحویل نداده‌ام.»
کد خبر: ۶۵۷۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۸/۱۹

  • پربازدید ها
  • تازه ها