خاطره - صفحه 199

پایگاه اطلاع رسانی هیات‌ها و محافل مذهبی
خاطره

خاطره خواندنی شهید مطهری و راننده تاکسی

راننده گفت: آن آقایی که آن روز آوردی و سوار ماشین ما کردی، که بود؟. گفتم: برادرم بود. گفت: باز هم به فریمان می ‌آید؟ گفتم: تابستان ‌ها می ‌آید. گفت: می ‌خواهم دهانش را ببوسم، پایش را ببوسم...
کد خبر: ۶۹۷۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۰/۲۷

خاطراتی کوتاه وخواندنی ازحجت الاسلام قرائتی

سال ۵۸ در خدمت شهید بهشتى بودیم، عدّه‌‏اى از مهمانان خارجى هم حضور داشتند و با وی گرم صحبت بودند. تا صداى اذان بلند شد، شهید بهشتى از حضّار معذرت‌خواهى کرد و گوشه‌‏اى سجّاده‌‏اش را انداخت و مشغول نماز شد.
کد خبر: ۶۹۷۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۰/۲۳

  • پربازدید ها
  • تازه ها