خاطره - صفحه 185

پایگاه اطلاع رسانی هیات‌ها و محافل مذهبی
خاطره

ماجرای جالب دعوت از یک مداح به مراسم عروسی در باغ

وارد باغ که شدم، دیدم چند زن در حال خوانندگی هستند. عبایم را در دستم گرفتم و از کنار درختان باغ بیرون آمدم. صاحب باغ دوید و گفت کجا می‌روی؟!
کد خبر: ۷۳۷۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۰۸

ماجرای لبخندیک شهیددرآخرین لحظات عمرش

"حاج مصطفی تقی جراح در گیرودار نبرد شدید با این که فرمانده توپخانه قرارگاه بود خودش بالای دکل می‌رفت و دیدبان‌ها و آتش‌بارها را کنترل می‌کرد. وقتی نیروهایش اعتراض می‌کردند که چرا به خط رفتی؟ می‌گفت: به محضر با صفا و پر عشق بچه‌های خط مقدم نیازمندم."
کد خبر: ۷۳۶۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۰۷

  • پربازدید ها
  • تازه ها