۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۰ : ۰۷
محمد جواد پرچمی :
میل باران، تب رطب داریم
صد و ده کوزه می به لب داریم
از گریبان پاره مان پیداست
از همه بیشتر طرب داریم
ما پیاله به دست مشهوریم
همه از میکده نسب داریم
از کرامات چشمهای کسی است
اگر ایمان به نام رب داریم
آنچنان والِهیم در خورشید
پنج وعده نماز شب داریم
ما عجم زاده ها به برکت عشق
رتبه بالاتر از عرب داریم
اگر از واجبات می پرسی
مست حب؛ فیض مستحب داریم
ما همه بنده و تو باب نجات
السلام ای حقیقت صلوات
زیر پایت بهار ریخته است
دانه دانه انار ریخته است
پای مژگان چشم مشکینت
شصت و سه آبشار ریخته است
بهر قربانی قدمهایت
چند ایل و تبار ریخته است
طاق کسری که ریخته پای
طاق ابروی یار ریخته است
پای اسم غلام های شما
چقدر اعتبار ریخته است
آمدی و به پای آمدنت
سالها انتظار ریخته است
حضرت مصطفی سلام آقا
خاتم الانبیا سلام آقا
روح دنبال تن، بلند شده
جگر سرخ من بلند شده
در تکاپوی دیدن رویت
صد اویس قَرَن بلند شده
آتش عشقت آمد و زرتشت
ز آتش افروختن بلند شده
کعبه دور سر تو می چرخد
آخرین بت شکن بلند شده
منجیِ دختران زنده به گور
حامی شأن زن بلند شده
نه فقط فاطمه که از صُلب
تو حسین و حسن بلند شده
ای سراسر ظهور ذات الله
أشهدُ أنَّکَ رسول الله
آمدی تا پیمبرت سازند
شب معراج سرورت سازند
زیر پای تو قدسیان بهشت
اولِ عرش، منبرت سازند
از میان فرشتگان باید
جبرئیلی کبوترت سازند
صد هزاران چو هاجر و مریم
خاک درگاه مادرت سازند
کاسه کاسه شراب کوثر را
هدیه بر عشق همسرت سازند
فاطمه نور بود و گفت خدا
در سپاس از تو دخترت سازند
تو حبیب خدایی و باید
جانشینی چو حیدرت سازند
هر چه گفتی تو با علی گفتی
شصت و سه سال یا علی گفتی
امام صادق(ع) :
من همان باده نوش جام توام
بلبل مست روی بام توام
بی نگاهت غزل نمی خوانم
شاعر فیض مستدام توام
ششمین آینه سلام آقا
آرزومند یک سلام توام
به پر زخمی ام نگاه کنید
آه؛ محتاج التیام توام
باز همسفره باش با سائل
دوستدار همین مرام توام
مست قال الامام صادق من
من مسلمان شده به نام توام
روی قبرم سپرده ام آقا
بنویسند من غلام توام
من غلام محبت یارم
به خم گیسویت گرفتارم
می نویسم فقط حقایق را
ماجرای عروج عاشق را
با تو فهمیده ام مفهوم و
معنی آیه های ناطق را
می شود دید در نگاه شما
عکس زیبای وجه خالق را
معنی یا بصیر در بَصَرت
با بصیرت کنی هر عاشق را
با بیانات روشن و نابت
تو شکستی صف منافق را
ما به عالم نمی دهیم هرگز
تار موی امام صادق را
السلام ای رئیس مذهب ما
ای دمادم ترانه ی لب ما
دلمان را تو حیدری کردی
مست انوار کوثری کردی
در لباس امامت ای آقا
به خدا که پیمبری کردی
با احادیث و گفته های خودت
تو عجب فتح خیبری کردی
زنده کردی تو علم را تا حشر
بسکه شاگرد پروری کردی
ما کجا؟! مهر مادرت زهرا
دل ما را تو مادری کردی
مهرتان را به سینه دارم من
آرزوی مدینه دارم من
کاش ما را دعا کنی آقا
خرج این روضه ها کنی آقا
چشم های مرا به پای حسین
نذر خیرالنّسا کنی آقا
بانی روضه های عاشورا
کاش روضه به پا کنی آقا
کاش ما را شبی به خرج خودت
راهیِ کربلا کنی آقا
یاد جدّ غریب خویش کنی
یاد آن سرجدا کنی آقا
روضه ی زینبیه می خواهیم
روزیِ فاطمیه می خواهیم
وحید قاسمی :
دل رها شده از محنت خلايق را
دلي که پر زده تا آستان احسانت
که غرق نور اجابت کني دقايق را
بر اين کوير ترک خوردهي دل خسته
ببار جرعه اي از کوثر حقايق را
مريد صبح نگاه تو مي برد از ياد
مگر ترنم «قال الامامُ صادق» را؟
نگاه لطف تو آقا به دل بها داده
و با رضای تو دارم رضای خالق را
تویی که ضامن صبح سعادتم هستی
تویی که روشنی هر عبادتم هستی
پر از شميم بهشت است منبرت آقا
به برکت نفحات معطرت آقا
هنوز عطر مليح محمدي دارد
گُلِ دميده ز لبهاي أطهرت آقا
شبيه حضرت خاتم مدينة العلمي
شنيدني ست کرامات محضرت آقا
و ديده ايم به وقت جهاد انديشه
هزار مرتبه ما فتح خيبرت آقا
چهار هزار حکيم و فقيه و دانشمند
رهين مکتب انديشه گسترت آقا
نگاه روشنت آقا ستاره پرور بود
شکوه بي بدل تو زُراره پرور بود
تو آمدی و جهان غرق در خِرَد می شد
دلیل ها همه با عشق مستند می شد
تو آمدی پر و بالی دهی به دلهامان
به پای درس تو هفت آسمان رصد می شد
خوشا به حال دلی که عروج را فهمید
مسیر روشن تو از بهشت رد می شد
میان آن همه شاگرد شد سعادتمند
کسی که مذهب عشق تو را بَلَد می شد
نفس زدي و جهان را حيات بخشيدي
تجليات الهي الي الابد مي شد
جهان نشسته سر سفرهي رواياتت
شهود مي چکد از جلوه زار ميقاتت
سر ارادت ما و غبار صحن بقيع
همان حريم بهشتي همان بهشت بديع
همان ديار الهي که از نسيم خوشش
شده ست شهر مدينه پر از شميم ربيع
«و يطعمون علي حبّه ...» نمايان است
کرانه هاي کرامت چه بي کران و وسيع
گدائي حرمت اعتبار هر عاشق
اميد ماست توسل در اين سراي رفيع
چه غم ز غربت دنيا و حسرت عقبا
نگاه روشنتان تا براي ماست شفيع
کليد معرفت اينجا ارادت و عشق است
سر ارادت ما و غبار صحن بقيع
مگير از دل من يارب اين سعادت را
گدائي حرم اهل بيت عصمت را
غبار مقدم تو عطر آشنا دارد
برای دیده ام اعجاز کیمیا دارد
گدای خانه به دوش توام قبولم کن
گدای تو به جز این آستان کجا دارد؟
دگر چه جای گلایه ز فقر می ماند
کسی که در دو جهان، مهربان! تو را دارد
دل شکستهي من حرفهاي ناگفته
دل شکستهي من شوق التجا دارد
کسی که بوده تمام وجودش از جودت
در آستانه ات امشب دو خط دعا دارد
همیشه آرزوی پر زدن به سوی بقیع
همیشه حسرت دیدار کربلا دارد
چه می شود همهي عمر با شما باشم
غبار صحن تو و صحن کربلا باشم
سروده یوسف رحیمی
***
پيربزرگ طايفه بود و كريم بود
در اعتلاي نهضت جدش سهيم بود
مسندنشين كرسي تدريس علم ها
شايسته صفات حكيم و عليم بود
نوح و خليل جمله مريدان مكتبش
استاد درس حكمت و پند كليم بود
برمردمان تب زده ی شهرشرجي اش
عطر مبارک نفسش چون نسیم بود
زحمت كشيد وباغ تشيع شكوفه داد
مسئول باغباني باغي عظيم بود
قلبش شبيه شيشه ی تنگ بلور بود
عمری به فکر نان شب هر یتیم بود
از ابتداي كودكي اش تا دم وفات
نزديكي محله ی زهرا مقيم بود
منت نهاد و آمد و ما پيروش شديم
امروز اگر نبود شرایط وخیم بود
تازه سروده ام غزل مدحتش ولي
يادش ميان قافيه ها از قديم بود
غلامرضا سازگار :
ای روح صداقت از دم
تو
ای گوهر علم از یم تو
زیبنده ی تو است نام صادق
الحق که تویی امام صادق
بر هر سخنت ارادت علم
در هر نفست ولادت علم
میلاد تو ای ولی سرمد
شد روز ولادت محمد
در هفدهم ربیع الاول
شد نور تو بر زمین محول
از صبح ازل امام علمی
تا شام ابد تمام علمی
دانش زدم تو راست قامت
استاد علوم تا قیامت
قرآن به دم تو خو گرفته
ایمان ز تو آبرو گرفته
با نطق تو زنده تا قیامت
توحید و نبوت و امامت
ای در دهنت زبان قرآن
قرآن همه جان تو جان قرآن
روید چو به بوستان شقایق
از لعل لبت در حقایق
وصف تو هماره بر لب ماست
راه و روش تو مکتب ماست
با تو همه جا مدینه ی ماست
این گفت تو نقش سینه ی ماست
هرکه شمرد سبک صلاتش
فردا نبود ره نجاتش
دور است ز خط طاعت ما
بر او نرسد شفاعت ما
تو مخزن علم کبریایی
تو وارث ختم الا نبیایی
حق را نفس تو نوشخند است
قرآن به دمت نیازمند است
قرآن که در کلام سفته
با نطق تو حرف خویش گفته
هر آیه که جبرئیل آرد
بی نطق شما زبان ندارد
او راه و شما چراغ راهید
ناگفته و گفته را گواهید
تو بر تن پاک علم جانی
استاد مفضل و ابانی
دانشگه نور حق پیامت
صدها چو زراره و هشامت
دارند جهانیان بصیرت
از مؤمن طاق و بو بصیرت
ای زندگیم هدایت تو
دین و دل من ولایت تو
مهر تو همه عقیده ی من
مشی تو مرام و ایده ی من
روزی که گل مرا سرشتند
بر لوح دلم خطی نوشتند
این خط نوشته را بخوانید
من جعفریم همه بدانید
دلباخته ای ز اهل بیتم
خاک ره عبدی و کمیتم
فریاد دوازده امامم
نور است به هر دلی کلامم
باشد که به خاک پای میثم
میثم بشود فدای میثم
قاسم رسا :
چون از افق برآید
انوار صبح صادق
در پاى سبزه بنشین با همدمى موافق
شد موسم بهاران پرلاله کوهساران
بستان پر از ریاحین صحرا پر از شقایق
بلبل که در غم گل مى کرد بى قرارى
شکر خدا که معشوق آمد به کام عاشق
یک سو نشسته خسرو در بزمگاه شیرین
یک سو نهاده عذرا سر در کنار وامق
ابر بهار گسترد دیباى سبز در باغ
باد از شکوفه افکند بر روى آب قایق
بر آستان معشوق تسلیم شو که آن جا
صاحبدلان نهادند پا بر سر علایق
زد بلبل سحرخیز فریاد شورانگیز
کاى مست خواب غفلت و اى بنده ی منافق
شد وقت آن که خوانند حمد و ثناى معبود
شد گاه آن که نالند در پیشگاه خالق
از بوستان احمد بگذر که بلبل آن جا
بر شاخ گل سراید وصف جمال صادق(علیه السلام)
نور جمال صادق چون از افق برآمد
شد صبح عالم آراش بر شام تیره فایق
از شرق و غرب بگذشت نور فضایل او
چون آفتاب علمش طالع شد از مشارق
تن پیکر فضایل، جان گوهر معانى
دل منبع عنایات رخ مطلع شوارق
همچون صدف ز دریا دُرهاى حکمت اندوخت
چون گوهر وجودش شایسته بود و لایق
بر پایه کمالش محکم اساس توحید
از پرتو جمالش روشن دل خلایق
خورشید برج ایمان، شمشاد باغ امکان
گنجینه کمالات، سرچشمه حقایق
هادى شوند یکسر گر لحظه اى بتابد
نور هدایت او بر جسم هاى عایق
بر لوح سینه اوست آیات حق هویدا
وه! وه! عجب سوادى است با اصل خود مطابق
افکار تابناکش روشن تر از کواکب
اندیشه هاى پاکش خرّم تر از حدایق
آیین جعفرى را بگزین که دردمندان
درمان خویش جویند از این طبیب حاذق
شاها «رسا» ندارد جز اشتیاق رویت
بنماى رخ که خلقى است بر دیدن تو شایق
در عرصه قیامت دست از تو برنداریم
کاندر شفاعت توست ما را رجاى واثق
منبع : حسینیه ، شعر شاعر