۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۲ : ۲۰
زهدی (همدان) :
به من به عشق به چشم پرآب می خندند
به لحظه های پر از اضطراب می خندند
دراین سکوت فرات و در این هیاهوها
به گریه های عزیز رباب می خندند
...
بشیر زارعی :
در من دوباره طفل غزل پا گرفته است
اذن از نگاه حضرت زهرا گرفته است!
در من دوباره حال و هوایی نگفتنی ست
حافظ درون سینه ی من جا گرفته است:
ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن*
بی تو بهار هم دلش آقا گرفته است
یوسف برای دیدن لبخند های تو
بیش از هزار وقت تماشا گرفته است!
ای معدن تمام فضایل نگاه تو
بال و پر هزار ملک فرش راه تو
شیواترین ترانه ی اشعار مولوی
تفسیر خط به خط احادیث مثنوی!
این مثنوی دوباره غزل شد نیامدی
اسلام هم به کفر بدل شد نیامدی!
آتش گرفت دارو ندار رسول عشق
زهرا میان واقعه حل شد نیامدی!
حتیّ زبیر دست به شمشیر خویش برد
امّ الفتن سوار جمل شد نیامدی!
گفتی برای آمدن من دعا کنید
برعکس گفته هات عمل شد نیامدی
ای آخرین بهانه ی چشم انتظارها
قول و قرار طایفه ی بی قرارها
تقویم بی بهار مرا پاره پاره کن
جان می دهم برای تو ،آقا اشاره کن!
محض رضای خاطر زهرا ظهور کن
با ذوالفقار حضرت مولا ظهور کن
با پرچمی که نام حسین است نقش آن
با مشک ساقی از دل دریا ظهور کن!
یوسف ترین نشانه ی یعقوب اهل بیت
شد پاره پاره قلب زلیخا ظهور کن!
زیباترین بهانه ی نسل بشر بیا
تنها امید شیعه ی اثنی عشر بیا
ای آخرین سلاله ی پاک نبی بیا
آخر تو التیام دل زینبی بیا
اسماعیل سکاک(قزوین):
در زیر دستهای پیمبر بزرگ شد
چون شیر روی دامن مادر بزرگ شد
زینب که بود زینت بابای خویشتن
با خنده ها و بوسه ی حیدر بزرگ شد
طفلی که بیقراری اش از حد گذشته بود
یک عمر روی دست برادر بزرگ شد
تصویر او در آینه ی قامت حسین
با نور فاطمه دوبرابر بزرگ شد
بر پای منبر پدرش سالهای سال
زانو زد و خطیب سخنور بزرگ شد
؟؟؟؟
با خواب های دلهره آور بزرگ شد
او نزد خاندان نبوت بزرگ بود
در کربلا به گونه ی دیگر بزرگ شد
محمد میلانی (ارومیه ):
باید به پای عکس
ضریحت بلند شد
شوخی که نیست صحبت سلطان قلبهاست
از هر طرف که رد بشوم
باز خاطرم
درگیر سمت و سوی خراسان قلبهاست
نقل و نبات و قند و
عسل پیش شاعران
طرح مجاز صبح شبستان قلبهاست
ایران بدون نام شما
ارزشی نداشت
ایران به عشق توست که ایران قلب هاست
از راه شعر سمت شما
پر گرفته ام
زیباترین ردیف، رضا "جان قلبهاست"
دارد بهشت بین حرم
پخش میشود
با این حساب نوبت اکران قلب هاست
"از باغ میبرند
چراغانی ات کنند"
اینجا خود خداست که مهمان قلب هاست
مشهد بلیط رفت به نام
پیاده ها
پای برهنه مورد احسان قلب هاست
حسن اسحاقی (کرج):
آن مشک به دوش از خودش تا که گذشت
با تشنگی از کنار دریا که گذشت
افتاد به روی خاک و با بغضی گفت
ای ابر تو کاری بکن از ما که گذشت
***
مضامین وحی است پا تا سرش
به هم می زند آسمان را سرش
قیامت به پا می کند با سرش
چو بینند در حشر فردا سرش
بلند است مابین سرها سرش
شب قدر آن سال موعود شد
کتاب جهان آنچه فرمود شد
به هر صفحه ای هر چه افزود، شد
نصیب زمین رونق و سود شد
نصیب خودش هیچ...حتی سرش
برای خودش صفحه ای جا گذاشت
خودش را میان خطرها گذاشت
غریب و گرفتار و تنها گذاشت
تنی را رها بین صحرا گذاشت
و یک نقطه چین از تنش تا سرش
برای خودش غم پس از غم نوشت
به اندازه ی داغ عالم نوشت
به عمق هزاران محرم نوشت
چو حس کرد پیش خدا کم نوشت
دلش خواست جبران کند با سرش
به جز عشق چیزی روایت نکرد
نوشت و نوشت و شکایت نکرد
قلم سوخت اما رعایت نکرد
به جان دادن خود قناعت نکرد
پس از پیکرش شد مهیا سرش
ورق زد کمی پیش از آن را نوشت
اسامی آن کاروان را نوشت
چنین می شوند و چنان را نوشت
به سرهایشان امتحان را نوشت
که عاشق به پیکر مبادا سرش
نوشت و همینکه به اکبر رسید
قلم را از این سو به آنسو کشید
به ناخن تن کاغذش را برید
چنان شد که رنگ از جمالش پرید
چه آمد از آن داغ لیلا سرش؟!
شب قدر بود و نوشت از قمر
گرفت از غمش دست را بر کمر
که بی دست ماند و بدون سپر
که افتاد بر خاک صحرا به سر
نوشت و ترک خورد سقا سرش
نوشت آنچه را سهم اصغر شدو
گلویی که یکباره پرپر شدو
به خونش تن آسمان تر شدو
تن کوچکی را که بی سر شدو
سری را که افتاد دعوا سرش
ورق زد کمی بعد از آن را نوشت
مکان را نوشتا نوشت و زمان را نوشت
زمین خوردن آسمان را نوشت
سپس طاقت استخوان را نوشت
سپس سرخ شد دشت سرتاسرش
نوشت از طلبکار انگشترش
نوشت از دوتا گوش یک دخترش
و دور گلو ماندن معجرش
ترک روی پیشانی خواهرش
همینکه به نی رفت بالا سرش
حسین طاهری (زنجان):
دیدم آتش را ولی در را نمی دانم چه شد
خرد شد پهلو ولی در را نمی دانم چه شد
؟؟؟
طفل رفت از دست مادر را نمی دانم چه شد
؟؟؟
بعد از آن در کربلا سر را نمی دانم چه شد
فاطمه در اصل حیدر بود و حیدر فاطمه
فاطمه افتاد حیدر را نمی دانم چه شد
نیمی از جانش میان خاک پنهان شد ولی
بار الها نیم دیگر را نمی دانم چه شد
خواستم تا آخرش این شعر را امضا کنم
آخر این شعر دفتر را نمی دانم چه شد
*****
چشم از سر بر نمی دارد که سرداری کند
تا حسین بن علی را یک تنه یاری کند
کاری از دست کسی که بر نمی آید مگر
او به لطف خطبه های محکمش کاری کند
چادر خونین خود را وا نکرده از سرش
تا که از تندیس عصمت پرده برداری کند
قدرت آل علی اینبار در بازوی اوست
تا به جای حضرت سقا علمداری کند
دست او از مکه کوتاه است اما درعوض
می تواند کعبه را در شام معماری کند
می تواند مثل حیدر فاتح خیبر شود
یا شبیه مادرش زهرا فداکاری کند
آخر این قصه جایی گوشه ی ویرانه ها
باید از یک دختر تنها پرستاری کند
....
ریحانه نوری (همدان):
تیغ چرخاندی و بر طرّه ی تو تاب افتاد
ماه از شوق تماشای تو در آب افتاد
آب می خواست که سیراب شود از تو ، دلت
یاد خشکیِ لب کودکِ بی خواب افتاد
مشکِ غیرت که به دریای دلت طوفان زد،
دشت ، خونین شد و در معرکه سیلاب افتاد
دستهایت چو دو رود از بدنِ دریاها،
بیت بیت از تنِ تو ، ای غزل ناب! افتاد
تیر ، محراب دو ابروی تو را خونین کرد؛
سایه ی ابر به پیشانی مهتاب افتاد
چشم هایت عطشِ قافله را می بارید...
مشک ، شرمنده و درمانده و بی تاب افتاد...
سید علی رکن الدین :
بی صدا آهسته پنهانیم
ما
اشکهای زیر بارانیم ما
فاش می سوزیم اما در سکوت
شمعی از شام غریبانیم ما
اشک از قبل ولادت ریختیم
چارده قرن است گریانیم ما
روی نیزه دیده ای را دیده ایم
دیده ای را دیده گریانیم ما
زلف می افشاند روی نی کسی
باد می آمد... پریشانیم ما
غیر نام او زما چیزی مپرس
غیر نام او نمیدانیم ما
سعدی طالع ببین این تاج را
بندگان خیل سلطانیم ما
ما کجا و بندگی حضرتش
بندگان جون* جانانیم ما
عزت ما بس بود در این جهان
"خاک پای روضه خوانانیم ما"
****
از روبروی چشم ترم رفت به میدان
یا راد یوسف! پسرم رفت به میدان
گویند جگرگوشه بابا پسر اوست
فریاد خدایا جگرم رفته به میدان
عمر دگرم بود در این موسم پیری
ای وای که عمر دگرم رفت به میدان
یک بوسه به من نه، که دو دنیا به پدر داد
این موی شد آقای کرم رفت به میدان
آقای جوانان بهشت از نفس افتاد
آقای جوانان حرم رفت به میدان
محمد بیابانی :
اگر یتیم و فقیر و اسیر آمده ایم
به آستانه ی نعم الامیر آمده ایم
دوباره با سبد دستهای خالی مان
به شوق آن کرم دستگیر آمده ایم
نیامدیم بخواهیم زنده بودن را
برای آن که بگویی بمیر آمده ایم
سر قرار تو هستی همیشه این ماییم
که یا نیامده یا اینکه دیر آمد ه ایم
به غیر اشک کلافی نداشتیم ببخش
از این غم است اگر سر به زیر آمده ایم
مجیر مردم دنیا برای آمدنت
به گریه نزد خدای مجیر آمده ایم
حسین ساده ترین راه سمت قلب شماست
و ما به سوی تو از این مسیر آمده ایم
****
می نویسم عشق و بی
تردید می خوانم جنون
هر کسی دیوانه تر السّابِقونَ السّابِقون
.
می نویسم عشق و بی تردید میخوانم حسین
عاقلان دانند لـٰـکن اکثرا لایـَـعقـِـلون
.
این سرشت ماست؛ از خاکیم، خاک کربلا
سرنوشت ماست پس إنّا إلَیهِ الرّاجِعون
.
صِرف یک دل دادن و عرض ارادت شرط نیست
مُهر باید کرد این دِلنامه را با عَقد خون
.
پرچم او از ازل بالاست؛ بالا تا ابد
باد این پرچم بلند و هرچه جز آن سرنگون
.
.
آی عاشق ها خدای عشق می آید حسین
بعد از این دنیا به جای عشق بنویسد حسین
.
.
عشق او جاری ست حتی در مرام اهل بیت
می توان فهمید این را از کلام اهل بیت
.
ساغر لب های هر معصوم می گوید حسین
بسکه لبریز است نام او ز جام اهل بیت
.
هم شتابش بیشتر هم اینکه جایش بیشتر
کشتی اش هم فرق دارد با تمام اهل بیت
.
در نهایت جمع خواهد گشت با نام حسین
سفره ای که پهن می گردد به نام اهل بیت
.
روز و شب بر او درودِ حق. درود اهل بیت
روز و شب بر او سلامِ حق، سلام اهل بیت
.
.
در تمام قلب ها بی شک تو جا داری حسین
آنچه که خوبان همه دارند را داری حسین
.
.
اشک می ریزیم و با ذکرت عبادت می کنیم
باز هم از راه دور عرض ارادت می کنیم
.
ما همه بیمارهای دوری از شش گوشه ایم
بین هیئت ها ز یکدیگر عیادت می کنیم
.
زودتر راحت کن از درد فراقت خلق را
ما به این دوری مپنداری که عادت می کنیم
.
فرق دارد گریه ی نوزادی ما با همه
ما برایت گریه از وقت ولادت می کنیم
.
هر غمی دیدیم، فرمودند فَٱبْکِ لِلحُسین
بعد از آن هرجا غمی دیدیم یادت می کنیم
.
.
دوستت دارم من ای در جسم عالمْ جان حسین
آذری می خوانمت: "جانیم سَنَه قُربان حسین"
هادی جانفدا:
سگ کویت به دست آرد رگ خواب غزالان را
اگر که سرمه چشمش کند خاک خراسان را
چنان احساسی و پاک و لطیف و مهربان هستی
که شاعر میکند عشق تو لات چاله میدان را
غبار خاک پایت را نسیم آورد تا تهران
بنا کردند بازار طلای سبزه میدان را
تو آن شاهی که برعکس عرب ها با کمی لبخند
بدون جنگ و خونریزی گرفتی خاک ایران را
به پر بشکافت نیل مردم دور ضریحت را
خدای طور! موسی کرده ای انگار دربان را
قسم خوردی که می آیی سه موطن بعد جان دادن
دریغ از بخت! عزراییل هم پس میزند جان را
اگر گریان به دیوار حرم تکیه نمیدادم
کدامین کوه طاقت داشت این حال پریشان را ؟...
گرفته کفش داری جای کفش انگار پایم را
به این ترفند پابند توام باقی دوران را
جواد حیدری :
وقتی خدا به خلقت تو افتخار کرد
ما را برای نوکریت اختیار کرد
کشتی هیچ کس به دل ما محل نداد
امّا حسین آمد و ما را سوار کرد
تا داغ تو جگر بخراشد به سینهها
برق نگاه تو دل ما را شکار کرد
گر روضهات نبود که ما دین نداشتیم
دین را برای ما غم تو استوار کرد
جانم فدای آن که تمامی عمر خویش
بر درگه تو خدمت بی انتظار کرد
هرگز ز یاد حضرت زهرا نمیرود
یک لحظۀ کسی که برای تو کار کرد
دنیا و آخرت همه مدیون زینبیم
ما را صدای نالۀ او بی قرار کرد
گیرم که گریهها شده مرهم به زخم تو
باید به داغ ساقی لشگر چه کار کرد؟