عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین منتشر می کند
به مناسبت ایام اسارت آل الله عقیق جدیدترین اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند.
سرویس شعر آیینی عقیق : به مناسبت ایام اسارت آل الله  عقیق جدیدترین اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند.




محسن عرب خالقی :

ای آنکه نیست غیر خدا خون بهای تو

خون سر شکسته ی من رو نمای تو

زینب سرش شکسته ولی سر شکسته نیست

سر خم نکرده پیش کسی جز خدای تو

قرآن بخوان اگر چه تو را سنگ میزنند

دین خدا نفس بکشد با صدای تو

زینب نفس نمی کشد ای نفس مطمئن

یک لحظه در هوای کسی جز هوای تو

تو سربلند بر سر نیزه بخوان بدان

زینب هم ایستاده بمیرد برای تو

من پای نی تو بر سر نی گریه می کنیم

تو مبتلای عشقی و من مبتلای تو

فاطمه معصومی:

خورشید که شد چشمه خون جان زمان رفت

تا شام به سر آمد و صبحی پی آن رفت

گلبرگ به گلبرگ گلی در خطر افتاد

از پیکر پرپر شده اش هرچه نشان رفت

دلواپس امنیت ناموس خدا بود

همراه اسیران حریمش نگران رفت

چشم همه اهل حرم بود بهاری

از داغ شقایق که به هنگام خزان رفت

آه از دل لیلا و رباب و دل نجمه

آن لحظه که بر نیزه همه حاصلشان رفت


سید محمد جوادی :

چشمم از داغ تو ای گل پر شبنم شده است

لحظه هایم همگی رنگ محرّم شده است

مرهمی نیست که بر داغ عظیمت بنهم

اشک، تنها به دل سوخته مرهم شده است

حق بده پشتم اگر خم شده از غصه حسین

قامت نیزه هم از ماتم تو خم شده است

چند روزی است که از حال لبت بی خبرم

چه شده موی تو آشفته و درهم شده است

لب و دندان و سر و صورت تو خونین است

چشم هایت چقدر چشمه ی زمزم شده است

پیش از این لهجه ی زهرائی ات اینگونه نبود

چند دندان تو ای قاری من کم شده است

 

مجتبی شکریان همدانی :

دل می برد ز من نظر آسمانی ات

قربان این همه اثر آسمانی ات

خورشید من به نیزه تو تنها نمانده ای

دارد هوای تو قمر آسمانی ات

با دیدن ملائکه بهتم نمی زند

سجده کنند اگر به سر آسمانی ات

گفتی خدا اسیری مان را نوشته است

جانم فدای این خبر آسمانی ات

هل من معین تو جگرم را کباب کرد

می سوزد عرش از شرر آسمانی ات

هر روز دخترت ز  سرت می کند سوال

پایان ندارد این سفر آسمانی ات؟

مهتاب هر شبم چه به روز تو آمده؟

زخمی شده دو چشم تر آسمانی ات

آقا رباب سینه اش از شیر پر شده

حالا کجاست گل پسر آسمانی ات

 

سودابه مهیجی :

پیراهن خونین تو را پاره به پاره

دیباچه ی سوسوی خودش کرده ستاره

"سر" تا "سر" شب مردم بیدار نشسته ند

از قله ی خون سر زدنت را به نظاره

چون روز برای همه روشن شده ای ، ماه !

بیهوده نگیر از لبه ی بام کناره !

امشب چه شبی بود که با سر تو دویدی

از خاک به افلاک فقط با یک اشاره؟

امشب چه خبر بود که پشت سرت ای ماه

تا صبح اذان رویید از هرچه مناره؟

شب هست و تو هستی و سرت شمس شبانه ست

معراج  سر افراشته!  "اسرا" ی دوباره !

پشت  " سر"  کوچ تو چه شب ها که ازین پس

افلاکِ زمین گیر و بیابان سواره ،

هی آه به آه ، اشک ستاره بشمارند

تا عمر نفس هاشان افتد به شماره ...

ای ماه شبت خوش ! که پس از تو شب دنیا

شامی ست به طول غم تاریک هزاره...

 

محمد جواد شیرازی :

از آن طرف قمرش روی نیزه کامل شد

از این طرف سرت از روی نیزه نازل شد

غروب روز دهم بود عمه ام افتاد

عبای خونی تو تا به دوش قاتل شد

تمام اهل حرم را سوار محمل کرد

عمو نبود... پدر، کارِ عمه مشکل شد

میان کوفه همه زیر لب به هم گفتند:

عقیله همسفر مشتی از اراذل شد

تمام دشت بهم ریخت آن زمانی که

نگاهت از روی نی سوی عمه مایل شد

چکید خون سرت... خواهرت دلش خون شد

گواه این سخنم خون و چوبِ محمل شد

به جای تک تک ما عمه کعب نی خورده

برای تک تک ما مثل شیر حائل شد

خدا کند که پدر جان ندیده باشی تو

چگونه دختر حیدر به شام داخل شد

هزار خطبه ی قرّاء خوانده خواهر تو

جواب این همه خطبه فقط کف و کِل شد

عقیله، کعبه ی غم، قبلةُ البرایا* بود

ز اشک نیمه شبش خاک دشت ها گِل شد

میان نافله ها یاد مادرش می کرد

همیشه روضه ی او برکت نوافل شد

اگرکه پیر شدم، عمه ام مقصر نیست

گمان نکن که دمی از رقیه غافل شد


مهدی مقیمی :

 

کوفی و شامی یکی از دیگری بدچشم تر

مانده ام گویم امان از کوفیان یا شامیان

رفتن و ماندن به یک اندازه داغم می کند

مانده ام گویم بران ای ساربان یا که مران

دیدنت بر نی هم آتش زد هم آرامم نمود

مانده ام گویم بمان پیشم حسین جان یا نمان

صوت تو دل می بَرد اما امان از سنگها

مانده ام گویم بخوان قرآن حسین جان یا نخوان

اشک تو بر نیزه هم از دیده جاری می شود

مانده ام گویم بدان از حال زینب یا ندان

 

سید هاشم وفایی :

به خون نشسته چرا ای حسین من رویت

سفیدتر ز  سپیده شده چرا مویت

هلال من که غروب تو زود و خونین بود

کبود گشته چنان روی مادرم رویت

نسیم چون که به تو می رسد شود خوشبو

شمیم باغ جنان می وزد زگیسویت

به روی نیزه سرت را به کوفه می بینم

ز کربلا دل من بوده در تکاپویت

بخوان دوباره تو قرآن که جان دهد برمن

صدای روح نوازی ز لعل دلجویت

وضو ز خون جبین می کنم در این محمل

نماز عشق بخوانم به طاق ابرویت

اگرچه بر سرنیزه نمی رسد دستش

سه ساله دخترتو می کند چوگل بویت

مکن نهان رخ خود را هنوز فرصت هست

که چند لحظه ببینم جمال نیکویت

به هرکجا که رَوی ای گل سرنیزه

در این سفر دل زینب بود پرستویت

به جان زینب خود کن عنایت و کرمی

که عاشق است «وفائی» به دیدن کویت

 

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین