۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۳ : ۱۴
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن ایام سیزدهم ماه رجب ولادت مولی الموحدین امیرالمومنین (ع) عقیق جدید ترین اشعار شاعران آیینی را برای استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند.
محتشم کاشانی :
السلام ای عالم اسرار ربالعالمین |
وارث علم پیمبر فارس میدان دین |
|
السلام ای بارگاهت خلقرا دارالسلام |
آستان رویت بطرف آستین روحالامین |
|
السلام ای پیکر زایر نوازت زیر خاک |
از پی جنت خریدن خلق را گنج زمین |
|
السلام ای آهن دیوار تیغت آمده |
قبلهی اسلام را از چارحد حصن حصین |
|
السلام ای نایب پیغمبر آخر زمان |
مقتدای اولین و پیشوای آخرین |
|
شاه خیبر گیر اژدر در امام بحر و بر |
ناصر حق غالب مطلق امیرالممنین |
|
ملک دین را پادشاه از نصب سلطان رسل |
مصطفی را جانشین از نص قرآن مبین |
|
بازوی عونت رسولالله را رکن ظفر |
رشتهی مهرت رجالالله را حبلالمتقین |
|
هر که در باب تو خواند فضلی از فصل کلام |
در مکان مصطفی داند بلا فصلت مکین |
|
بوترابت تا لقب گردیده دارد آسمان |
چون یتیمان گرد غم بر چهره از رشک زمین |
|
چون سگ کویت نهد پا بر زمین در راه او |
گستراند پردههای چشم خود آهوی چین |
|
مایهی تخمیر آدم گشت نور پاک تو |
ورنه کی میبست صورت امتزاج ماء و طین |
|
آن که خاتم را یدالله کرد در انگشت تو |
ساخت نص فوق ایدیهم تو را نقش نگین |
|
چون یدالهی که ابن عم رسولالله بود |
ایزدت جا داده بالا دست هر بالانشین |
|
آن یدالله را که ابن عم رسولالله بود |
گر کسی همتاش باشد هم رسولالله بود |
|
ای به جز خیرالبشر نگرفته پیشی بر تو کس |
پیشکاران بساط قرب را افکنده پس |
|
فتنه را لشگر شکن سرفتنه را تارک شکافت |
ظلم را بنیاد کن مظلوم را فریاد رس |
|
چرخ را بر آستانت پاسبانی التماس |
عرش را در بارگاهت پاسبانی ملتمس |
|
گر کند کهتر نوازی شاهباز لطف تو |
بال عنقا را ز عزت سایبان سازد مگس |
|
ور کند از مهتران عزت ستانی قهر تو |
سدره در چشم الوالابصار خوار آید چو خس |
|
همتت لعل و زمرد در کنار سائلان |
آن چنان ریزد که پیش سائلان مشت عدس |
|
خادمان صد گنج میبخشند اگر از مخزنت |
خازنان ز اندیشه جودت نمیگویند بس |
|
آسمان از کهکشان وهاله بهر کلب تو |
پیشکش آورده زرین طوق با سیمین مرس |
|
روز کین از پردلی گردان نصرت جوی شد |
مرغ روح از شوق جانبازی نگنجد در قفس |
|
بار هستی بر شتر بندد عماریدار تو |
دل طپد در کالبد روئینتنان را چون جرس |
|
از هجوم فتنه برخیزد غبار انقلاب |
راه بر گشتن ز پیشت گم کند پیک نفس |
|
از سپاه خود مظفروار فردآئی برون |
وز ملایک لشگر فتح و ظفر از پیش و پس |
|
حملهآور چون شوی بر لشگر اعدا شود |
حاملان عرش را نظارهی حربت هوس |
|
بر سر گردنکشان چون دست و تیغ آری فرو |
وز زبردستی رسد ضربت ز فارس برفرس |
|
لافتی الا علی گویند اهل روزگار |
ساکنان آسمان لاسیف الاذوالفقار |
|
ای که پیغمبر مقام از عرش برتر یافته |
ز آستانت آسمان معراج دیگر یافته |
|
هم به لطفت از مقام قاب و قوسین از خدا |
مصطفی اسرار سبحانالذی دریافته |
|
هم به بویت از گلستان ماوحی هر نفس |
شاه با اوحی مشام جان معطر یافته |
|
چرخ کز عین سرافرازی رکاب کرده چشم |
چشم خود را چشمهی خورشید انور یافته |
|
مه که بر رخ دیده از نعل سم رخشت نشان |
تا ابد اقبال خود را سکه بر زر یافته |
|
نعل شبرنگت که خورشید سپهر دولت است |
چرخ از آن روی زمین را غرق زیور یافته |
|
نزد شهر علم از نزدیک علامالغیوب |
چون رسیده جبرئیل از ره تو را دریافته |
|
نخل پیوندت که مثمر گشته ز باغ نبی |
بهر نسبت گوهر شبیر و شبر یافته |
|
حامل افلاک رحمآورده بر گاور زمین |
بر سر دشمن تو را چون حملهآور یافته |
|
طایر قدرت گه پرواز گوی چرخ را |
گوی چوگان خوردهای از باد شهپر یافته |
|
آن که زیر پای موری رفته در راهت نمرد |
دایه از جاه سلیمانی فزونتر یافته |
|
آن که بیمزد از برایت بوده یک ساعت به کار |
کشور اجرا عظیما را مسخر یافته |
|
کاسهی چوبین گدایی هر که پیشت داشته |
از کف دریای خاصت کشتی زر یافته |
|
وه چه قدر است نور درگهت را پایهوار |
دست قدرت با گل آدم مخمر یافته |
|
نور معبودی و آب و گل ظهورت را سبب |
ز آسمان میآمدی میبود اگر آدم عرب |
|
ای وجود اقدست روح روان مصطفی |
مصطفی معبود را جانان تو جان مصطفی |
|
گر نبوت هم نصیبت داد ایزد چون گذشت |
بعد بلغ انت منی از زبان مصطفی |
|
بر سپهر دولت آن نجمی که روشن گشته است |
صد چراغ از پرتوت در دودمان مصطفی |
|
در ریاض عصمت آن نخلی که از پیوند توست |
میوههای جنت اندر بوستان مصطفی |
|
شمسهی دین را درون حجره چون دارد مقام |
از نجوم سعد پر گشت آسمان مصطفی |
|
ای تو شهر علم را در آن که در عالم نکرد |
سجده در پایت نبوسید آستان مصطفی |
|
سایهی تیغت که پهلو میزند در ساق عرش |
ز افتاب فتنه آمد سایبان مصطفی |
|
داد از فرعون دعوای الوهیت نشان |
جز تو هر کس شد مکین اندر مکان مصطفی |
|
گر نباشد حرمت شان نبوت در میان |
فرق نتوان کرد شانت را ز شان مصطفی |
|
من که باشم تا که گویم این زمان در مدح تو |
آن چنانم من که حسان در زمان مصطفی |
|
این گمان دارم ولی کز دولت مداحیت |
هست نام علی در خاندان مصطفی |
|
با چنین حالی که من دارم عجب نبود اگر |
شامل حالم شود لطف تو و ان مصطفی |
|
گوشهی چشمی فکن سویم به بینایی که داد |
نرگست را تازگی ز آب دهان مصطفی |
|
جانم از اقلیم آسایش غریب آوارهایست |
رحم به جان غریبم کن به جان مصطفی |
|
تا دم آخر به سوی توست شاها روی من |
وای جان من اگر آن دم نه بینی روی من |
|
ای سلام حق ثنایت یا امیرالممنین |
وی ثنا خوان مصطفایت یا امیرالممنین |
|
در رکوع انگشتری دادی به سایل گشته است |
مهر منشور سخایت یا امیرالممنین |
|
صد سخی زد سکه زر بخشی اما کس نزد |
کوس سر بخشی ورایت یا امیرالممنین |
|
گشته تسبیح ملک آهسته هر گه در نماز |
بوده رازی با خدایت یا امیرالممنین |
|
دامن گردون شود پرزراگر تابد ازو |
گوشهی ظل عطایت یا امیرالممنین |
|
راست چون صبح دم روشن شود راه صواب |
رایت افرازد چو رایت یا امیرالممنین |
|
روز رزم افکند در سرپنجهی خورشید رای |
پنجهی ماه لوایت یا امیرالممنین |
|
صد ره را از پایهی خود انتهای اوج داد |
رفعت بیمنتهایت یا امیرالممنین |
|
گه به چشم وهم میپوشد لباش اشتباه |
عرش تا فرش سرایت یا امیرالممنین |
|
گه به حکم ظن ستون عرش را دارد بپا |
بارگاه کبریات یا امیرالممنین |
|
چون به امرت برنگردد مهر از مغرب که هست |
گردش گردون برایت یا امیرالممنین |
|
یافت از دست و لایت فتح بر فتح دیگر |
دست در حبل ولایت یا امیرالممنین |
|
جان در آن حالت که از تن میبرد پیوند هست |
آرزومند لقایت یا امیرالممنین |
|
گر مکان برتخت او ادنی کنی جایت دهند |
انس و جان کانجاست جایت یا امیرالممنین |
|
حقشناسان گر به دست آرند معیار تو را |
حد فوق ما سوی دانند مقدار تو را |
|
ای که دیوان قضا قائم به دیوان شماست |
تابع حکم خدا محکوم فرمان شماست |
|
گر ید بیضا چه مه شد طالع از جیب کلیم |
پنجهی خورشید را مطلع گریبان شماست |
|
آن ستون کز پشتی اوقایمندار کان عرش |
در حریم کبریا رکنی ز ارکان شماست |
|
این ندامت گوی زنگاری که دارد متصل |
گردش از چو کان قدرت گوی میدان شماست |
|
خوان وزیرا که قسمت بر دو عالم کردهاند |
مایهی آن مانده یک ریزه از خوان شماست |
|
اژدهایی کز عدو گنج بقا دارد نهان |
چون عصا در دست موسی چوب ردبان شماست |
|
بندهی پیرست کیوان کز کمال محرمی |
از پی پاس حرم بر بام ایوان شماست |
|
عقل اول کز طفیلش میرسد لوح و قلم |
پیش دانا واپسین طفل دبستان شماست |
|
هرکه را کاریست بر دیوان خیرالحاکمین |
نیک چون روی رجوع او به دیوان شماست |
|
من مریض درد عصیانم که درمانم توئی |
دردمند این چنین محتاج درمان شماست |
|
صد شکایت دارم از گردون اما یکی |
بر زبانم نیست چون چشمم به احسان شماست |
|
گر درین دور فلک شهری گدای محتشم |
محتشم را حشمت این بس کز گدایان شماست |
|
دین من شاها به ذات توست ایمان داشتن |
وین به دوران چنین کفر است پنهان داشتن |
|
ای تو را جای دگر در عالم معنی مقام |
درگهت را قبلهایم و روضهات را کعبهی نام |
|
پیکرت گنج نجف نورت در گردون شرف |
مرغ روحت از شرف عنقای قاف احترام |
|
ما برین در زایران کعبهی اصلیم و هست |
حج اکبر زان ما آنست و بس اصل کلام |
|
گر یکی مانع نباشد گویم این بیتالحرم |
نیست در حرمت سر موئی کم از بیتالحرام |
|
گر به قدر اجر بخشی دوستان را منزلت |
باشد از تمکین سراسر عرصهی دارالسلام |
|
ور ز اعدا منتقم باشی به مقداری که بود |
ننهد از کف تا ابد جبار تیغ انتقام |
|
اهل عصیان گر تو را روز جزا حامی کنند |
قهر سبحانی کند تیغ جزا را در نیام |
|
گر گشایی از شفاعت بر گنهکاران دری |
بندد از رحمت خدا درهای دوزخ را تمام |
|
خلق را گر یکسر ایمن خواهی از پیغام موت |
وای بر پیک اجل گر کام بگشاید زکام |
|
در جزای خصم اگر سرعت کنی نبود بعید |
گر شود پیش از محل واقع قیامت را قیام |
|
دین پناها پادشاها ملک دین را بیش ازین |
میتوانی داد در تایید حق نظم نظام |
|
بس که صیاد زمان دام بلا گسترده است |
یک زمان با اهل دل مرغ فراغت نیست رام |
|
راست گویم هست از دست مخالف در عراق |
بر بزرگان حسینی مذهب آسایش حرام |
|
اهل کفر از آتش بغض عداوت پختهاند |
از برای خفت اسلام صد سودای خام |
|
داوری پیش تو میآرند زیشان اهل دین |
یاوری کن ممنان رایا امیرالممنین |
محسن کاویانی:
جدیدترین اثر شاعر
شروع
شعر"در" با ضمه
است نه با فتحه؛
در:نوعی نگین بی رنگ⬇
"در نجف" تبلور
اشک یتیم هاست/
یادآور مرام امام
کریم هاست/
آقای ما امیر همه
دل رحیم هاست/
یک ذره از نم عرقش
درشمیم هاست
حاذق ترین
طبیب
همه دردها علیست/
الگوی زندگی
جوانمردها علیست
دارد فقط
خدا
خبراز ابتدای او/
ای جان فدای قدرت
خیبرگشای او/
گفته سخن خدا به
نبی باصدای او/
کعبه دهان گشوده
به مدح و ثنای او/
کعبه فقط
برای علی
سینه چاک کرد/
ذکرش دل سیاه مرا
پاک پاک کرد
آه از دمی
که رو کند
او ذولفقار را/
هوهوی تیغ تشنه لب
بی قرار را/
دشمن زترس میخرد
عریان ، فرار را/
بس دیده حجب دلبر
دل دل سوار را
از انس و
جن و حور و
ملک دل ربوده است/
استاد رزم حضرت
عباس بوده است
کعبه
اگرچه قبله ی
ما تا به محشر است/
اما طواف صحن
نجف چیز دیگر است/
شاعر بگو که حب
علی حج اکبراست/
ماهرچه گفته ایم
ازآن هم فراتر است
هفت آسمان
به قدرت
بازوش متکیست/
خیبر برای وصف
علی چیزکوچکیست
درکش درون
ذهن
بشر جا نمیشود/
مردی که جانشین
رسول است تا ابد/
وقت حفاظت از
نبی الله جانزد/
اصلأ برای کشتن
عمروبن عبدود
جز او کسی
سه مرتبه
ازجاش پا نشد /
جز مرتضی کسی سپر
مصطفی نشد
قادر به
درک منسب
اوجبرئیل نیست/
هرکس غلام قنبر
اوشد ذلیل نیست/
مستم مرا به غیر
ضریحش دخیل نیست/
نقش ضریح او به خدا
بی دلیل نیست/
بوی شراب
لم یزلی
را گرفته است/
"تاکی" که دور قبرعلی
را گرفته است
اصلأ "علی علی" دم
باران نم نم است/
تنها دلیل محکم خلق
دو عالم است/
مردن به پای او صدو
ده بارهم کم است/
بی خود نبوده اسم
"علی" اسم اعظم است
بین صفات
ناب
خدا نیز منجلیست/
گفتم علی خداست!
ولی نه! خدا علیست
گفتم که
عاشقم
ولی انگارفارغم/
نالایقم اگرچه
بگویند لایقم/
بوی علی چرا
نگرفته دقایقم/
حالا چگونه من
بنویسم که عاشقم؟!
باید
دوباره دوره
کنم این علاقه را/
تاحس کنم کمی
غم نهج البلاغه را...
قاسم نعمتی:
به طوف كعبه زني پاك و محترم آمد
ميان سينه ي او شعله هاي غم آمد
دخيل بست به دامان صاحب خانه
به سوي ركن يماني دو سه قدم آمد
صدا زد اي كه مرا ميهمان خود كردي
بگير روي مرا ، لحظه كرم آمد
همينكه دلنگران شد خدا اجابت كرد
صداي اُدخُلي از داخل حرم آمد
قدم نهاد به عرشي ترين مكان و سپس
شكاف سينه ي بيت العتيق هم آمد
ميان خانه چه ها شد كسي نمي داند
فقط سلام ملك بود دم به دم آمد
سكوت خلق شكست و پس از گذشت سه روز
زمان جلوه نمايي دلبرم آمد
ميان صورت او هر چه نور منجلي است
همين بس است ز مدحش كه نام او علي است
ز داغي لب ساقي خرابمان كردند
ميان كوزه چهل شب شرابمان كردند
محك زدند به ناز نگار اين دل را
براي ناز كشي انتخابمان كردند
قرار شد كه دم مرگ روي او بينيم
به شوق وصل ، همه عمر عذابمان كردند
دعا شديم و سحرها ميان نخلستان
به سجده هاي علي مستجابمان كردند
ابوتراب كرم كرد و بين اين همه خلق
مقابل قدم او ترابمان كردند
چو ذره ايم در اين وادي و به نام علي
بلند مرتبه چون آفتابمان كردند
هميشه بيشتر از احتياجمان دادند
هميشه با كرم خويش آبمان دادند
بداند عالم امكان كه ما علي داريم
چه غم ز فتنه ايام تا علي داريم
ميان بزم خراباتيان قراري نيست
به باده نوش كه برهان عقل كاري نيست
تمام دلخوشي ما محبت علي است
ز هيچكس بجز آقا اميد ياري نيست
كليمِ طور نشين شاهد كلام من است
به پيشگاه علي سجده اختياري نيست
قبولي همه اعمال با ولاي عليست
به هر چه طاعت بي حـُبش اعتباري نيست
حرام باشد اگر رو به غير او بزنيم
كريمتر ز علي هيچ سفره داري نيست
تمام نسل علي يذهبٌ مِن الـرِّجسند
به شأن و عزت اين خاندان تباري نيست
مقابل حرمش آسمان كند تعظيم
به جز مقابل او جاي خاكساري نيست
علي تجلي سبحان ربي الاعلاست
ثواب بردن نامش تبسم زهراست
ببين كه هر چه پس پرده بود افشا شد
دليل خلقت كون و مكان هويدا شد
براي اينكه كسي شك نياورد بعداً
شكاف كعبه نيامد به هم معما شد
دعا كنيد كه امشب خدا خريدار است
دعا كنيد كه درهاي آسمان وا شد
عليست آنكه جهان تحت اختيارش بود
ولي به زُهد و وَرَع بي نياز دنيا شد
عليست آنكه زمان عروج هر سحرش
تمام عرض و سماوات پيش او پا شد
عليست آنكه به معراج پشت پرده نشست
انيس و هم نفس مصطفي در آنجا شد
عليست آنكه نشان تَـعبُّد محض است
فقط مقابل معبود قامتش تا شد
عليست آنكه به هر رقص ذوالفقار او
گره ز ابروي احمد به حمله اي وا شد
نرفته از درِ اين خانه نا اميد كسي
امور خانة اين مرد دست زهرا شد
ز راه آمده حيدر ، همه قيام كنيد
نهاده دست به سينه به او سلام كنيد
دلم گرفته بهانه سلام شاه نجف
كه قبله گاه دلم گشته بارگاه نجف
تمام صحن علي بوي فاطمه دارد
شميم سيب بيايد ميان راه نجف
صفاي هر سحرش ، گريه بر غم زهراست
به گوش ميرسد آرام سوز و آه نجف
قدم زده دل شب در ميان نخلستان
امان ز كوفه و خون آبه هاي چاه نجف
قرار ما همه باب الرضا همان جايي
كه سوي شاه خراسان بُوَد نگاه نجف
قسم به نم نم اشكم پس از اذان صبح
چقدر بوي حسين ميدهد پگاه نجف
شب زيارتي شاه كربلا باشد
دلم هوائي آن صحن با صفا باشد
محمد سهرابی:
ای آنکه ز شوقت جگر خلق کباب است
گر نیم نظر لطف کنی عین ثواب است
در سجده بفرما که به پایت بدهم جان
خم کن سر این شیشه که هنگام شراب است
ای دل نظر شیر خدا حد وسط نیست
یا موج مزن یا که بجوش این چه سراب است
ذکر تو سوار است به سنگ یمن اینجا
یعنی علی از شوق علی پا به رکاب است
تاثیر اگر کرد فغان لطف تو باقی است
یک تار سر زلف تو تکمیل رباب است
اسباب تکامل همه نفی است در اینجا
انگور که چسبد به ضریح تو شراب است
آن نامه که سر بسته فرستند به کویت
گر پاره کند خادم تو عین جواب است
تیغی که تو بستی چو به گلزار ببندند
یک غنچه دمیدن همه جا عالم آب است
شمشیر همان شمه ی شیر است به میدان
جز تو به میان تیغ اگر بست خطاب است
معنی جگر صحبت باشیر ندارد
جز اینکه بگوید به ره دوست تراب است
میثم خنکدار:
دنیا
فقط به عشق شما آفریده شد
اصلاً دم شماست به آدم دمیده شد
آن سیب کال، میوه ممنوعه خدا
تا که شنید نام شما را رسیده شد
از طعم آن لب نمکین شما علی
یک بوسه بود بر لب دریا چشیده شد
روزِ"خدا ز طرح رخت نقش بسته شد
از طرح خال گونه تان شب کشیده شد
لیلای من شدی و شدم قیس قصه ها
تا کار من به مرز جنونت کشیده شد
تو از ازل کنار خداوند بوده ای
هفت آسمان به زیر قدم هات دیده شد
ایوان طلایی حرمت کار دست هوست
از این جهت به هر دو جهان یک پدیده شد
جانم علی علی، مددی یا علی علی
بعد از خدا تو هم احدی یا علی علی
من با علی علی مددی مست می شوم
نه از ازل، بگو ابدی مست می شوم
یک، دو، سه پیکْ، باده نابم دهید، من
اینجا که آمدم، عددی مست می شوم
اصلاً سلامتیِ سرِ یار، باده و
پیمانه را به هم چو زدی مست می شوم
دارم خمار می شوم آقا نگاه کن
از هجرِ تو، چو حُجرِ عدی، مست می شوم
گمراه روزگارم و دلخوش به این شدم
مولای من تو ره بَلَدی، مست می شوم
لیلای من یکیست، خدا هم یکی، علی
گفتم که چون خدا"احدی"مست می شوم
سر تا قدم نیاز، همه خلق روزگار
تو چون خدای خود "صمدی" مست می شوم
اثبات کرده ای که تو جنب اللهی علی
تفسیر نقطه ی "ب" ی بسم اللهی علی
سید مجتبی ربیع نتایج:
من تو را معجزه ی ماه رجب می خوانم
من تو را شیر عرب ، زاهد شب میخوانم
پدر خاک ، نه ، بابای یتیمانی تو
مثل آنان غزل نان و رطب می خوانم
نام زیبای تو از ماذنه ها ، عاقبت از
مکه و مصر،قطر،شام و حلب می خوانم
یک به یک شرح حکایات و قضاوت هایت
خط به خط ،علم و یقین ،بهت و عجب می خوانم
.....
عشق با عقل یکی هست چو مطلق با توست
روی پیشانی تو مهر "مع الحق" با توست
خیبری میطلبد قوت بالله تو را
بر دلم حک کنم " العزة ُ ِلله " تو را
به غلط هر که تو را خواند خدا ، جا داری
"آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری"
هیچ کس چون تو رها گشته و آزاد نبود
هیچکس چون تو چنین جامع اضداد نبود
شب معراج که تمثال تو رویت میشد
او خدا بود که در حال تو رویت می شد
به یقین دست خدا بوده به روی سر تو
مستم از جام رجز های اناالحیدر تو
علی اکبر نازک کار:
آخر مرابه خاک وبه خون می کشانیم
تا اوج قله های جنون می رسانیم
دنبال عشوه های خودت می دوانیم
باشم اسیر عشق شما آسمانیم
تا مفتخر شدم به غلامی و سایلی
دیدم نوشته سر در کوی دلم علی
امشب مرا به خاک درت انتخاب کن
با یک نگاه غوره کالم شراب کن
ای بت شکن میان دلم انقلاب کن
این کاخهای پر ز"من"ام را خراب کن
یا مرتضی علی به دلم کن عنایتی
شکر خدا که نوکرتان شد ولایتی
گاهی بروی منبر عرشی در آسمان
گاهی میان خانه ی ایتام میهمان
یک روز نامتان شده کابوس دشمنان
یک روز ناز دادنتان سهم بی کسان
ای بی کران تر از همه ی آسمانیان
هرگز کسی ندیده شبیه تو این میان
تو آمدی و یوسف کنعان شده حراج
شیرین بیان من نمکت گشته خوش مزاج
بر راه انبیا شده ای هر زمان سراج
لیلی است مانده از رخ زیبات هاج و واج
لبخند تا زدی به خداوند در ازل
شیرین شد از تبسم تو مزه ی عسل
تفریح بوده جنگ عربها برای تو
کعبه درید سینه خود را به پای تو
دل می برد ز حضرت سبحان صدای تو
دنیا نشد "به حضرت عباس" جای تو
حیدر رسید هی در و دیوار سجده کرد
((حتی زمین به دست یدالله تکیه کرد))
ای آنکه برده ای دل عشاق از الست
بودم به دین خویش تو کردیم می پرست
پلکی زدی و مهر شما بر دلم نشست
دارالجنون بزن متقاضی زیاد هست
من می نخورده مست توگشتم به هر اذان
وقتی رسید نام شما بر سر زبان
نازم یگانه دلبر دلدل سوار را
نازم وقار حیدر عالی تبار را
عمربن عبدود کش پرافتخار را
بی درد میکشد دم تیغت شکار را
تو همنشین حق شده از روز اولی
خلقت نمود رب و صدا زد عجب یلی!
من آس وپاس هستم وتومثل رب صمد
هیهات سایلت به کسی جزتو رو زند
چشمم به دست توست فقیرانه تا ابد
هر قدر هم کرم بکنی "یا علی مدد"
ممنون که لطف کرده ای و سرورم شدی
((مُهری به پاکدامنی مادرم شدی))
کاظم بهمنی:
من که دائم پای خود دل را به دریا می زنم
پیش تو پایش بیفتد قید خود را می زنم
در وجودم کعبه ای دارم که زایشگاه توست
از شکاف کعبه گاهی پرده بالا می زنم
این غبار روی لبهام از فراق بوسه نیست
در خیالم بوسه بر پای تو مولا می زنم
از در مسجد به جرم کفر هم بیرون شوم
در رکوعت می رسم خود را گدا جا می زنم
اینکه روزی با تو می سنجند اعمال مرا
سخت می ترساندم , لبخند اما می زنم
من زنی را میشناسم در قیامت... بگذریم
حرف هایی هست که روز مبادا می زنم
محمد قاسمی:
هرکس سر خوان علی نان و نمک خورده
بی شک عیار نوکری او محک خورده
دیوار کعبه ظاهر قصّه ست در باطن
زیر قدمهایش زمین از تُو ترک خورده
نامش نه تنها حک شده بر صفحه ی اشیاء
پرچم به نامش بر فراز نُه فلک خورده
از دسترنج حضرت او نوش جان کرده
هرکس که از محصول پُربار فدک خورده
هرکس ندارد در دل خود حُبّ حیدر را
بر طینتش از حِیث پاکی مُهر شک خورده
سُنّی نمی داند اگر ؛روشن کنیدش که
از مُفتیان مُفت خور عمری کلک خورده
قربان آن خانم که می گویند در کوچه
از دست و از دیوار سیلی ، مشترک خورده
داغی نهاده تا قیامت بر دل مولا
زخمی که بر بال ظریف شاپرک خورده
مهدی رحیمی:
اگر لازم شود حرف از دهان بیرون نمی آید
که بی اذن علی تیر ازکمان بیرون نمی آید
علی را گر که بردارند ازبین شهادت ها
صدا از بند بند این اذان بیرون نمی آید
نگوید گر که ابراهیم در آتش علی جانم
یقینا سربلند از امتحان بیرون نمی آید
چه رزمی می کند حیدر که در هنگام پیکارش
صدا از دوستان و دشمنان بیرون نمی آید
همینگونه به وقت گفتن تسبیح زهرایش
نفس از سینه ی صاحبدلان بیرون نمی آید
دهانم بازشد ذکر علی سوزاند دنیا را
به جز آتش که از آتشفشان بیرون نمی آید
شنیدم شاطر عباس صبوحی گفته بی نامش
به ولله از تنور گرم نان بیرون نمی آید
نجف میخانه ی شیعه ست یعنی مشتری اینجا
بمیرد دست خالی از دکان بیرون نمی آید
به لطف صاحبم راضی ام اینگونه ، که ازخانه؛
_سگ اهلی برای استخوان بیرون نمی آید
چه زحمت می کشی بیهوده عزرائیل، ازاین تن؛
_نخواهد حیدر کرار جان بیرون نمی آید
محمد قاسمی:
لب صیّاد من جز ذکر یاحیدر نمی گیرد
هوایی جز هوای عشق او در سر نمی گیرد
من آن مستم که حتّی از خُماری گر بمیرد هم
ز دست هیچ کس غیر از علی ساغر نمی گیرد
شدم حکّاک تا "نادِعلی"بر سنگ بنویسم
که انگشتر به خود نقشی از این خوشتر نمی گیرد
اگر میلیاردها نوکر بگیرد دور حیدر را
یکیشان ، تاج و تخت از حضرت قنبر نمی گیرد
چگونه عاشق و دلبسته ی شاه نجف باشد ؟
کسی که شیر پاک از دامن مادر نمی گیرد
غدیر این راز را افشا نموده ، جز امیـر ما
کسی جای نبی را بر سر منبر نمی گیرد
مُحبّش نوش خواهد کرد از کوثر زمانی که
به جز زَقّوم از دست علی ، کافر نمی گیرد
حکایت همچنان باقیست امّا غافل از اینکه
فضیلتهای عبدش جا به صد دفتر نمی گیرد
سگ اهلی این خانه شود گر سنگ باران هم
"دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد
محمد قاسمی :
از ناودانْ طلایِ نجف باده جاری است
آن هم چه باده ای که علاج خماری است
میخانه است این حرم و ساقی اش علی ست
پس در نجف عبادت ما باده خواری است
اینجا به التماس می اُفتد ، مِیَ اش دهند
حتّی کسی که از تب مستی فراری است
زائر چگونه چشم ببندد به قصد خواب
جایی که نوح طالبِ شبْ زنده داری است
یک شب نه ، جبرئیل هزاران شب است که
تالحظه ی سحر پیِ حیدر شماری است
خشتِ طلا به گنبد اگر جلوه می دهد
زیباییِ رواق به آئینه کاری است
در اوج عشقبازی خود با ضریح تو
عاشق همیشه ابر نگاهش بهاری است
زانو زدن برابر این آستان خوش است
اینجا گدا شدن سند شهریاری است
"حاجب اگر محاسبه ی حشر با علی ست"
بیچاره من که سهم دلم شرمساری است
حسین ایمانی:
خوشَم که طعنه دراین راه می خورم گاهی
وَ نانِ سفرۀ این شاه می خورم گاهی
عجیب نیست اگر زیرِپایِ این خورشید
به اوج رفته وُ بَر ماه می خورم گاهی
برایِ نوکَرَت این افتخار بس باشد
گِرِه به نامِ یدالله می خورم گاهی
به اعتکاف وُ طوافِ حرم نیازی نیست
که باده از خمِ درگاه می خورم گاهی
مُقَدَّساتِ مَنی ... اهدنا الصِّراطِ مَنی
خودِ قَضا قَدری ... درمُقدَّراتِ مَنی
ابوتراب و اَبَا الحکمت وُ اَبَاالنّوری
تویی ابالحسنین وُ توسرِّ مستوری
تولحنِ زمزمۀ خالقِ شبِ معراج
توامرِ حضرتِ حقّی اگرچه ماموری
توقبله گاهیُّ و قبله شناس وُ قبله نَما
توسَرپناهیُّ و سردار وُ امپراطوری
علیِّ عالیِّ اعلاء ولیِّ دینِ خدا
توراه ورسم نجاتی توشورمنشوری
بیا که دینِ خدا باتو می شود معنا
خلاصۀ همۀ دین علی ولیُّ الله
برایِ شهرِعلومِ نبی علی باب است
علی علی نَفَسِ نابِ مُهرومحراب است
علی برای همه... وَهمه برایِ علی
درآسمان وُ زمین نادِ یاعلی قاب است
حرم حریم خدا و کَرَم کرامتِ حق
علی تجلیِّ حق مقتدایِ آداب است
یکایکِ ضرباتی که ذوالفقارش زد
به هفت پشت نظر کرد وُ منطقش ناب است
نگو خداست علی او برایِ تکبیراست
نباشد او به خدا کارِ دینِ حق گیر است
برایِ نوکرّیَش کلِّ آسمان به صف است
امیر ... راهِ خدا این مسیر یک طرفه ست
کمالِ دینِ خدا بسته بَرولایتِ اوست
علی به سمتِ هدف نه...علی خودهدف است
همین که عارفه را می کنند قربانش
بدان که معنی وُّ مفهومِ واژۀ عرفه ست
دلی که دربه درِ کربلایِ شاهِ کرم... شده هواییِّ ایران والیِّ نجف است
به نوکرانِ حریمت بِده توبالُ و پَری
چه می شود که مرا بازهم نجف ببری
غلامیِّ حرمِ تو وظیفه ام بوده
کشیدنِ عَلَمِ تو وظیفه ام بوده
برایِ مُزد نکردم برایِ تو کاری
که بودم از خَدَمِ تو وظیفه ام بوده
به جانِ زینب وُکلثوم وُمجتبی وّحسین
زیادِ ماست کَمِ تووظیفه ام بوده
به نوکریِّ شما افتخار باید کرد
نگویم از کرمِ تو وظیفه ام بوده
"که خواجه خود روشِ بنده پروری داند"
مرابرایِ سپاهِ ظهور می خواند
علیرضا خاکساری:
غزلی آب دار بنویسم
از صفای بهار بنویسم
نذر چشمان حضرت ساقی
از می و میگسار بنویسم
مثل خورشید ماه را باید
خارج از هر مدار بنویسم
قصد کردم به دور خانه ی تو
حاجیان را خمار بنویسم
مثل میثم "علی مع الحق" را
همه شب پای دار بنویسم
عوض «زلف یار» هم باید
دم به دم ذوالفقار بنویسم
باید اصلا اوائل قرآن
بیتی از شهریار بنویسم
این "علی ای همای رحمت" را
با دلی بی قرار بنویسم
یاعلی را اگر به مکه روم
وسط آن شیار بنویسم
مثل علامه ی امینی تو
مصحفی ماندگار بنویسم
دم علّامه مجلسی هم گرم
روز و شب از بحار بنویسم
همه علامه های دین مست اند
مست نهج البلاغه ات هستند
حضرت حق چه دلپذیر نوشت
تا که ما را به تو اسیر نوشت
نوکران تو را همه آقا
دشمنت را ولی حقیر نوشت
ما که هیچ از نخست فاطمه را
در کنار تو هم مسیر نوشت
بر سه جلدم به عشق تو پدرم
قبل اسمم أناالفقیر نوشت
مادرم روی سینه ام هرشب
صد و ده بار یا امیر نوشت
به امید شفاعتت مولا!
شافعی نیز از غدیر نوشت
شرح حال تو را حماسه سرا
شیر سر تا به پا دلیر نوشت
به فنا رفت عمر شاعری اش
از شما هرکسی که دیر نوشت
کمکم کن که از تو بنویسم
به همانگونه که "صغیر" نوشت
فارغ از شور و شادی وشعفم
تا خمار زیارت نجفم
یاد "الهاکم التکاثر"کن
نهی از نخوت و تکبر کن
ولی آقا تو با حسین و حسن
به زمین و زمان تفاخر کن
"انا اول …"فقط بخوان کافی ست
همه را غرق در تحیر کن
التماس مرا جواب بده
دامنم را فقط خودت پر کن
از سر سفره ات اگر رفتم
نان من را همیشه آجر کن
پیش پای تو دست و پا بزنم
زیر ایوان طلا، تصور کن
مثل اشعار نیر و دعبل
غزل سنگی مرا در کن
چای سنگین...نجف...مسیر حرم
مست مستم، دوباره زد به سرم
مجتبی خرسندی:
این
ذکر را هم عارف آگاه می گوید
هم مست هم دیوانه هم گمراه می گوید
هرکس
به هرجا می رسدازذکرخیراوست
هم بنده می گویدعلی هم شاه می گوید
یک
دم جهان از یاعلی خالی نخواهدشد
چون روزهاخورشیدوشب هاماه می گوید
پیغمبر
از معراج تا روی زمین یکریز
جانم علی جانم علی درراه می گوید
باید
به دامان عفاف مادرش شک کرد
نام علی را هرکه با اکراه می گوید
سخت
است دردغربت این مرد،حق دارد
شاعر اگر این بیت را با آه می گوید
درد
علی را غیر زهرا کس نمی فهمد
درد ِ دلش را بعد او با چاه می گوید
با
خواندن آیات فهمیدیم حق دارد
هرکس به او ((آیینه ی الله))می گوید
*****
از
نسل سلمانیم و با تمار مأنوسیم
آری که ماازکودکی با دار مأنوسیم
دلدارماازروزاول
مرتضی بوده است
تا روز آخر با همین دلدار مأنوسیم
مقصودما از ذکرهای مختلف مولاست
با یا حق و یاهو و یا کرار مأنوسیم
جانم
علی ،جانم علی ،جانم علی جانم
ازصبح تا شب با همین تکرار مأنوسیم
تنها
به خلوت حق مطلب را ادا کردیم
با عشق این آیینه ی اسرار مأنوسیم
مانندماهی
که فقط با آب مأنوس است
ما نیز تنها با حریم یار مأنوسیم
نشر
فضیلت های مولا کاروبارماست
عمری اگر با کاغذ و خودکار مأنوسیم
هرروز
نخل خویش را با گریه می بینیم
تا مرگ ، از عشق علی با دار مأنوسیم
منبع : وبلاگ شاعران ، اشعار ارسالی، وبلاگ حدیث اشک و وبلاگ های دیگر