۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۲ : ۱۷
عقیق: دوازدهمین همایش ادبی سوختگان وصل در مقام صبر/ نکوداشت پدران شهدا به همت دفتر ادبیات و هنر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه تهران در تالار علامه امینی برگزار شد.
گزیده سخنان سعید حدادیان(دبیر همایش) :
ما تا کنون 11 همایش ادبی با عنوان سوختگان وصل در راستای ادبیات مقاومت برگزار کردیم که به ترتیب از سال 81 تا کنون بوده و با موضوعات زیر اجرا گردیده است:
سال اول: تجلیل از جانبازان شیمیایی سال دوم : تجلیل از شهدای تفحص با عنوان قاصدک های سوخته سال سوم: تجلیل از آزادگان با عنوان فصل صبوری سال چهارم : تجلیل از مفقودین سال پنجم : تجلیل از همسران جانباز با عنوان اگر غم لشگر انگیزد سال ششم: با موضوع شلمچه سال هفتم : با موضوع هویزه سال هشتم : با موضوع مجنون سال نهم: تجلیل از جانبازان شهید با عنوان سیر و سلوک آسمان سال دهم : تجلیل از شهدای علمی با عنوان راز منور و سال یازدهم : تجلیل از مادران شهید با عنوان آب و آینه و امسال تجلیل از پدران شهدا با عنوان در مقام صبر که از شعر حافظ گرفته شده که گویند سنگ لعل شود در مقام صبر / آری شود ولیک به خون جگر شود. امسال یادیس خواهم کرد از زنده یاد حسن حسینی ، قیصر امین پور،و استاد عزیز تازه سفر کرده مشفق کاشانی
گزیده اشعار خوانده شده در این همایش:
مصطفی محدثی خراسانی:
نبض آسمون ،فرشته
تو زمین، تب پریدن
شور پر کشیدن از خود
شوق تا خدا رسیدن
دلتون پنجره ای که
روشن از مهرویقینه
عاشقي، حس غریبی
كه با خونتون عجينه
شعله ور توی رگاتون
خون غیرت و حماسه
دنیا ایران بزرگو
به حماسه می شناسه
حالااز اون طرف شب
حالا از خونه خورشید
دارید این پرچمو بازم
روی قله ها می بینید
اگه ما قله نشینیم
اگه سربلند خاکیم
واسه اینه که هنوزم
آشنای اون پلاکیم
حسین اسرافیلی:
کسی نگفت از میان توفان، چــــگونه آن
شب گذشته بودی؟
ز گردباد و تگرگ و باران، چــــــــــگونه آن شب گذشته بودی؟
کسی نگفت از میان آتش، مـــــــــیان آن شعله های سرکش
بهانه در دل، شراره در جــــان، چگونه آن شب گذشته بودی
نه ردّپایی، نه گرد راهی، فقط تــــــــــــــفنگی شکسته دیدم
تو بی نشان از کنار یاران، چـــــــــگونه آن شب گذشته بودی؟
به بال سرخت که بسته بود آن نــــــــــــشان پرواز آسمان را؟
بگو که از خطّ و خون یاران، چــــگونه آن شب گذشته بـودی؟
کسی نگفت از دل هیاهو، زخــــــــــون و سنگر، زموج و بـاران
تو بی قرار از نهیب توفان، چـــــــــگونه آن شب گذشته بـودی؟
فقط شنیدم که بال خــــــــــــود را، گشادی از این کرانه رفـتی
کسی نگفت از فراز میدان، چگونه آن شب گذشـــــته بـودی؟
گرفتم از تو سراغ، گفتند: گذشتی از شب، شـــــــــهاب گـونه
و من به حیرت که با شهیدان، چگونه آن شب گذشته بـودی؟
شلمـــــــــــــچه بود و نگاه تیزت، که می گشودی به دیـده بانی
چه گویم امّا، به شــوق ایمان، چگونه آن شب گذشته بـودی؟
چو ابر و باران، ره تمـــــــاشا، گرفته بود اشک و خون چشـمم
ندیدمت با لبان خندان، چــــــــــــگونه آن شب گذشته بـودی؟
زهرا مرتضایی:
قدت خمیده ولی سر بلندتر شده ای
پسر نمانده ولی بیشتر پدر شده ای
شکوه صبر تو یعقوب را به حرف آورد
در امتحان خدا رو سفیدتر شده ای
از آن زمان که امیدت به آسمان خندید
تو نیز بال گشودی و همسفر شده ای
خبر رسید که پرپر شده گل سرخت
از آن زمان تو هم از خویش بی خبر شده ای
به لحظه لحظه داغت قسم که می بینم
شهید نه چه بگویم شهیدتر شده ای
عباس براتی پور:
به دست عشق سپردم تو را که برگردی
نه آنکه از من دل خسته بی خبر گردی
از آن به پشت سرت آب دیده پاشیدم
که شاید از سفر رفته زود برگردی
بگو که دل به که دادی که دل ز ما بردی
چه می شد آنکه مرا نیز همسفر گردی
زحال خسته ی ما کی دل تو آگاه است
مگر که جان پدر صاحب پسر گردی
به سوز و ساز تو می سازم و دمم خون است
مباد در سفر عشق خونجگر گردی
همیشه در نظرم روی ماه تو پیداست
مباد آنکه مرا دور از نظر گردی
...
برای شهید سید مهدی اکرمی:
کوله باری که پیش ما مانده است
یادگاری است کز تو جامانده است
آن تن پاک تر از عطر نسیم
کس چه داند که درکجا مانده است
درمیان هزارها گل سرخ
یا که در بین لاله ها مانده است
سایه آفتاب برسر اوست
آن ذبیحی که در منا مانده است
نازم آن عاشقی که در ره عشق
ازهمه جز خدا، جدا مانده است
«مهدی » ما که زایر عشق است
خسته در راه کربلا مانده است
تا که بازآید آن عزیز، ز راه
مادرش دست بر دعا مانده است
فاطمه نانی زاد:
این ها که رفیق خاک و زخم و دردند
دنبال پلاک و چفیه ات می گردند
یک بار دگر سرود خاک جبهه
یک قطعه غزل که بیت بیت آوردند
****
از خم این کوچه ها با خود خبر آورده است
آن نسیمی که مرا تا پشت درآورده است
پرکشیدی آسمان را از نفس انداختی
صبح از پرواز تو یک مشت پر آورده است
عطر تو می پیچد و این باغچه گل می دهد
یادگار توست انبوهی که برآورده است
روزگار بعد تو داده عصایی دست من
در سحر ها هم برایم چشم تر آورده است
عصر هر جمعه مزارت آب و جارو می شود
غنچه های ناز نرگس را پدر آورده است
مرتضی امیری اسفندقه:
این، چفیهی پاره بود در خاک؟
یا ابر بهاره بود پنهان در خاک؟
باور کن استخوان پوسیده نبود
یک مشت، ستاره بود پنهان در خاک
علیرضا قزوه:
کار کار حضرت عشق است، کار لاف نیست
عشق وقت امتحان، خون میدهد، حراف نیست
اینک این سیمرغ آتش بال قاف قُرب عشق
عین این سیمرغها هرگز به کوه قاف نیست
مطلع حُسن فتوت، نور «نصرالله» داشت
آن که مانندش در این اطراف و هیچ اطراف نیست
صافی «چمران» غیرت، دُرد «موسی صدر» صبر
کمتر از این وصف، توصیف تو را انصاف نیست
عارف قرآن و معنای کمیل و ندبه بود
شرح حالش غیر شرح سوره اعراف نیست
میشود آیینه شد عین «حسام خوشنویس»
هیچ سرمشقی چنین خط غبارش صاف نیست
با شهادت میتوان خود را، خدا را دید و ماند
غیر از این آیینه هیچ آیینهای شفاف نیست
* باید بروم راه من از کوه و کمرهاست
هرچند که پایان شبم غرق سحرهاست
ساقی! به خدا دور غریبی ست بگردان
دیری ست که در ساغر ما خون جگرهاست
پیمانه به من دادی و گفتی به سلامت
می نوشم از این زهر که لبریز شکرهاست
رفتم به تماشای جمال تو در آتش
دیدم که در آن سوی قیامت چه خبرهاست
وقت است که از آینه بیرون بزنم باز
آیینه ندانست که در من چه سفرهاست
چشم پسران است به اندوه پدرها
اشک پدران است که در خون پسرهاست
دیروز به دست من و تو آینه دادند
امروز ولی نوبت رقصیدن سرهاست