۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۹ : ۰۷
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت سالروز ولادت امام
حسن عسکری، عقیق جدیدترین اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت را به
منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند:
غلامرضا سازگار:
لشکر شادی گرفت ملک جهان را
کرد مسخّر همه کون و مکان را
برد به یک حمله دل پیر و جوان را
داد به جسم وجود روح و روان را
خیز و بپایش فدا کن سرو جان را
داری اگر کن نثار خوبتر از جان
وجد و سرور و شعف گشته عبادت
مهر فلک داده با خنده شهادت
آمده بر شیعیان دور سیادت
دور سیادت مگو صبح سعادت
صبح سعادت مگو روز ولادت
ولادت حجّت قادر منان
یازدهم اختر برج ولایت
ماه محمد جمال شمس هدایت
ابر کرم فلک جود بحر عنایت
قصّة فضل ورا نیست نهایت
کار نمیآید از شعر و حکایت
لال در اینجا بود منطق انسان
عروس زهرا حُدیث قرص قمر زاد
هشتم ماه ربیع پاک پسر زاد
بهر امام دهم نور بصر زاد
از شجر احمدی طرفه ثمر زاد
بلکه برای همه خلق پدر زاد
خلق به خاک درش در خط فرمان
او که به صلبش بود مصلح عالم
او که به خاکش بود چهرۀ آدم
او که ثنایش کنند آدم و خاتم
او که مدیحش بود ذکر دمادم
جنّت بی جلوهاش خانۀ ماتم
دوزخ در سایهاش روضۀ رضوان
اهل ولا سرخوش از ساغر اویند
خلق خدا جمله در محضر اویند
جن و ملک سر به سر عسگر اویند
پیر و جوان چون گدا بر در اویند
خیل نبیّین ثنا گستر اویند
بلکه خدا وصف او گفته به قرآن
علی اکبر لطیفیان:
ای حضرت معشوق ای لیلاترینم
من از همه پروانه ها شیدا ترینم
سنگ ملامت خوردۀ عشق تو هستم
یعنی میان عاشقان رسوا ترینم
تو آیه های مصحف پیغمبرانی
بهر تلاوت كردنت شیواترینم
ای كیسه بر دوش سحرهای محله
مرد كریم سامرا؛ آقاترینم
ما ریزه خوار دولت عشق تو هستیم
ای حضرت معشوق ای لیلاترینم
اندازه ی ما چشم تو دیوانه دارد
مجنون میان خانه ی ما خانه دارد
تو آشنای کوچه های آسمانی
بالاتر از فهم اهالیِ جهانی
فهمیدن شأن و مقام تو محال است
تو سرّ الاسرار نهان، اندر نهانی
رد قدم های همیشه جاری ات را
تا مرزهای بی نهایت می رسانی
وقتی که می آیی کنار جانمازت
دنبال خود خیلی ملک را می کشانی
تو ابتدا و انتها اصلاً نداری
مثل خدائی و همیشه جاودانی
ای روشنی مطلق شب های تارم
پروردگار بی مثال هر چه دارم
قاسم نعمتی:
آسمان در طلوع یک خورشید
می کند روزهای خود تمدید
این چه نوریست در افق پیدا
این چه نوریست نور عشق و امید
در سحر جلوه اش که می گوید
نور او فاطمیست بی تردید
در میان سکوت سرد حجاز
گوش دل یک صدای ناز شنید
خبری آمد از سرادق عرش
گل بریزید فاطمه خندید
پدرش دور خانه می گردد
بر لبش ان یکاد یا توحید
چشم در چشم کودکش دائم
می نماید خدای خود تمحید
تا که دستی برد به گیسویش
هر چه دلداده را کند تهدید
دیدگان حدیث روشن شد
تا که نور جمال او را دید
جبرئیل آمد و تبرک کرد
بال خود را به صورتش مالید
مثل گردونۀ زمین و زمان
با ملائک به دور او چرخید
او که باشد امیر انس و جان
سومین نسل حضرت سلطان
وحید قاسمی:
السلام علیک یا ساقی
گوشه چشمی، خراب آمده ام
اشک هایم دخیل دامنتان
زائر بارگاه میکده ام
دارم اذن دخول می خوانم
های و هوی مرا نگاه نکن
به دلم دست رد نزن امشب
روزگار مرا سیاه نکن
به سبوخانه ی نگاهت من
یازده جام می بدهکارم
چوب خطِ مرا نگاه نکن
آمدم باز نسیه بردارم
در حجاز خمار چشمانت
باغ انگور عسکری داری
باده ات کهنه کار می خواهد!
عده ای خاص مشتری داری
«بسم رب الشراب»؛ می نوشم
چه شرابی! سرت سلامت باد
همه جا را بهشت می بینم
باغت آباد، خانه ات آباد
رحمان نوازانی:
از پنجشنبه های دل من عبور كن
یك روز جمعه چشم مرا غرق نور كن
آقای پنجشنبه؛ مرا هم نگاه كن
چشمان خیس و غم زده ام را مرور كن
چیزی دگر نمانده به هنگامهٔ ظهور
ما را در این دقایق آخر صبور كن
با آخرین ستاره شب های انتظار
با یازده ستاره تو در ما ظهور كن
با اشك صیقلی بده ما را و بعد از آن
سنگ سیاه سینهٔ ما را بلور كن
ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن
آدم کشیده بود خودش را به التجا
غم هم نشسته بود لب جادهٔ فنا
کشتیِّ نوح هم به تکسّر رسیده بود
و می طنید یک سره دور و بر بلا
موسا که رفته بود به دریا عصا به دست!
عیسا مریض بود و به ذکر هوالشفا
آتش به قهقهه همه جا گـُـر گرفته بود
آن سو خلیل بود و دو چشمِ پر از دعا
آن غصه ها و این همه غم ها یکی یکی
گشتند کو به کو همه جا را جدا جدا
تا این که چشم شان همه افتاد سمت تو
یا نه! نگاه لطف تو افتاد ابتدا
آن سو نگاه زرد و غم انگیز غصه بود
این سو نگاه سبز و سرور آور شما
از آن به بعد سائل چشمان تو شدیم
و خوانده ایم نام تو را "سُـرّ مَـن رای"
از آن به بعد غم که به ما روی می کند
مائیم و یک نگاه تو آقایِ سامرا
ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن
محمد بیابانی:
دوباره پای غزل سویتان دوان شده است
حروف واژه عشقم ترانه خوان شده است
ردیف و قافیه هایم فقط به ذوق شماست
که اینچنین همه همرنگ آسمان شده است
زبان رو به سوی قبله مانده طبعم
به جان رسیده و انگار پرتوان شده است
فضای آبی شعرم نثار مقدمتان
بهار هم به قدوم شما جوان شده است
نَمی ز بارش حُسن شما و آل شما
کتاب شعر و غزلهای شاعران شده است
فضای شعر، پر از لطف بی کرانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
چه منتی به سر خلقت خدا داری
اگر به چشم زمین پای خویش بگذاری
سحاب رحمتی و پای آسمان خدا
کنار می کشد آن ساعتی که می باری
فرشتگان همه مبهوت جلوۀ رویت
چه دلربایی... عجب دلبری... چه دلداری...
تو آخرین گل یاسی که نقش هایت را
به کوچه باغ قدیمی شهر می کاری
پس از تو صبح مدینه دگر نخواهد دید
طلوع نسل خدا را زمان بیداری
لبان حضرت هادی پر از ترانه توست
کرم نما و فرودآ
که خانه خانه توست
مجید لشگری:
بارها بار با دو چشم دلم، دیده ام رسم دلبری تان را
در نمازم شنیده ام گه گاه، ذکر الله اکبری تان را
من یتیم ندیدنت هستم، ای زحل! دست من به دامانت
می شود ماه! سامرا بدهی، نسیه یا نقد مشتری تان را؟
درد عشقی کشیده ام آقا! از خودم هم بریده ام آقا!
دانه دانه چشیده ام آقا! طعم انگور عسکری تان را
گرچه در کنج قلعه محصورید، گرچه از شیعیان خود دورید
بادها در بغل به عاشق ها، می رسانند رهبری تان را
گرچه زندانتان شکنجه نداشت، غیر درد و به غیر رنجه نداشت
در و دیوار قلعه می دیدند، رنج موسی بن جعفری تان را
در کنار زلال منبرتان، دوش بر دوش "احمدِ اسحاق"
عاقبت شعرواره ام آموخت، شیوه ی ذرّه پروری تان را
جواد پرچمی:
پَرِ شکسته به بالا نمی رسد هرگز
تلاش می کند اما نمی رسد هرگز
کبوتری که هوایی نشد در این وادی
به آسمان تمنا نمی رسد هرگز
اگر اجازه نیاید که تا ابد معشوق
به سوی خانه لیلا نمی رسد هرگز
چنان مقام به عشاق می دهد الله
به فکر مردم دنیا نمی رسد هرگز
مقام و سلطنت و پادشاهی عالم
به پای رعیتی ما نمی رسد هرگز
و بی ولای تو و خانواده ات آقا
کسی به عالم معنا نمی رسد هرگز
بدون گوشه ی چشم تو شیعه در محشر
به خاک بوسی زهرا نمی رسد هرگز
مسیح آل محمد ، مسیح زهرایی
به گرد پای تو عیسی نمی رسد هرگز
پَرَم به شوق هوای تو وا شده آقا
کبوتر تو به سویت رها شده آقا
زمان مستی ما انتها ندارد که
مریض عشق تو بودن دوا ندارد که
بهشتِ من تویی آقا، بهشت را چه کنم
بهشت بی گُلِ رویت صفا ندارد که
نمی دهم به بهشت خدا حریم تو را
بهشت قد حریم تو جا ندارد که
فدای بنده نوازی و مهربانی تو
سرای لطف تو شاه و گدا ندارد که
کجاست حاتم طایی ببیند اینجا را
کسی شبیه تو دست عطا ندارد که
سرای توست پذیرای آرزومندان
کسی به قدر تو حاجت روا ندارد که
میان این همه القاب نیک هیچ اسمی
صفای کنیه ابن الرضا ندارد که
تویی که آینه حی ذوالمَنَنت خوانم
عزیز قلب رضایی تو را حسن خوانم
محمد بیابانی:
دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز می گیرد سر راه نگاهم را
کدام آغوش بین خویش جا داده است ماهم را
که برگردانده امشب سوی دیگر قبله گاهم را
من امشب حاجی این قبله این قبله نما هستم
من امشب بندۀ مولای سر من رئا هستم
درون سینه ام انگار شور دیگری دارم
به لطف ساقی امشب در سبویم کوثری دارم
به دستی زلف یار و دست دیگر ساغری دارم
شرابی ناب از انگورهای عسگری دارم
من امشب عشق را تکرار در تکرار می خوانم
حسن جانم حسن جانم حسن جانم حسن جانم
وزیده از پگاه شهر پیغمبر نسیمی که...
...رسیده سالهایی قبل همراه شمیمی که...
...تمام شهر را پر کرد آن فیض عظیمی که...
...خبر داده است باز از جلوه دست کریمی که...
...همان خلق و همان خو در جمالش منجلی باشد
و مثل آن حسن آرام جان یک علی باشد
نگاهت چون مسیحاییست که بر مرده ها جان است
که گاهی لرزه بر اندام مأموران زندان است
و یا ابریست که در آسمان هم حکم باران است
بگو این چشم انسان است یا از آن یزدان است
تو هم جسمی و هم جانی، تو هم ابری و بارانی
صفاتت گفت یزدانی، خدایی یا که انسانی؟
رکاب سامرا را گنبد زرد تو مروارید
حریمت کعبه آمال، قبرت قبله امید
گدایان! هرکجا هستید، امشب هرچه می خواهید
دخیل عشق بندید از همان جا بر در خورشید
اگر که سائل شهر مدینه مجتبی دارد
کسی چون عسگری را هم گدای سامرا دارد
محمد بختیاری:
عقل مجنون شود از این همه لیلایی تو
من و از دور تماشای تماشایی تو
از قدم های تو روشن شده این قلب سیاه
نیست حتا خود خورشید به زهرایی تو
دومین آینه ی حسن خدای حسنی
وقت پیدا شدنت کیست به زیبایی تو؟
باید از دین خود اعراض کند آن کس که
مست وحدت نشد از باده ی یکتایی تو
نور مطلق تویی و نیست کنارت نوری
جز خدا کیست در این پهنه به تنهایی تو
سامرا قبله ی اصحاب گدایی شده است
خوب پیداست در این معرکه آقایی تو
در حریم تو عجب نیست نباشد مرگی
مرگ هم زنده شده از دم عیسایی تو
محمود ژولیده:
مهربانا مهربانی كرده ای
خشت و گل را آسمانی كرده ای
حكمت از دل دُرفشانی می كند
با قلم قلبم تبانی می كند
چشم صحرا را مزیّن كرده ای
نور زهرا را مُبیَّن كرده ای
نُه فلك مجذوب یك دلدار ماند
هفت اقلیم از هبوط یار ماند
آن زمانی كه نه گِل نه آب بود
با تو نَه خورشید نَه مهتاب بود
دستِ ذاتت هستِ مسطور آفرید
از صفاتت چارده نور آفرید
چار و دَه مبهوت یكدیگر شدند
عَلَّم الاَسماء را از بَر شدند
نور واحد چارده تقسیم شد
سال و ماه و هفته ها ترسیم شد
چون نظر كردند بر حالات خویش
ذات را دیدند در مرآت خویش
تا مهّی ، هفته ، از اِعراب یافت
قصّة سبع مثانی باب یافت
تا دل افتد روز و شب در دامشان
ثبت شد ساعات هم بر نامشان
بوی گلهای معطّر می وزد
شنبه ها عطر محمد می رسد
یاس و سُنبل هدیة یكشنبه هاست
عطر زهرا و علی در جان ماست
گُل كند در هر دوشنبه نور عین
گاه از نور حسن گاهی حسین
هر سه شنبه می وزد عطر سه گل
سین و یاء و صاد اندر هر سُبُل
چهار شنبه موسوی گردد فضا
از رضا و باب و دو ابن الرضا
می شود لب تر ز جام عسگری
هر شب جمعه به نام عسگری
ذكر آب و ذكر باد و ذكر خاك
یا امام عسگری روحی فداك
دوستان محتاج لبخند تو اَند
جمع موجودات در بند تو اَند
غلامرضا سازگار:
ای قبله حرم، حرمِ سامرای تو
بیت الولای دل حرم با صفای تو
قرآن یگانه دفتر مدح و ثنای تو
روح ملک کبوتر صحن و سرای تو
آیینۀ جمال خداوند سرمدی
فرزند پاک چار علی، سه محمدی
رضوان بدان جلال و شرف سائل درت
خورشید سجده برده به صحن مطهرت
روح رضاست در نفس روح پرورت
نامت حسن نه بلکه حسن پای تا سرت
میراث زهد و نور هدایت ز هادیت
علم امام هشتم و جود جوادیت
معصوم سیزده ولی الله ذوالمنن
ابن الرضای سومی و دومین حسن
گل ریزد از بهشت به خاکت چمن چمن
شرمنده در ثنای تو از کوچکی سخن
دُر کلام و لعل لب گوهری کجا
وصف ابا محمدنِ العسگری کجا
انوار ده امام درخشد ز روی تو
یادآور رسول خدا خُلق و خوی تو
زیباترین دعای ملک گفتگوی تو
مسجود جنّ و انس بُود خاک کوی تو
بحری که در صدف، دُر جان پَروَرد تویی
در دامنش امام زمان پرورد تویی
کمیل کاشانی:
زمین چشم تماشا شد امام عسگری آمد
بهشت آرزوها شد امام عسگری آمد
هوای سامره گلپوش از عطر نفس هایش
گل ایمان شکوفا شد امام عسگری آمد
سروش هاتف غیبی بشارت داد "هادی" را
گره از کار دل وا شد امام عسگری آمد
حسن خویش حسن رویش حسن بویش حسن مویش
تمام حسن پیدا شد امام عسگری آمد
چنان پیچید در صبح ازل گلبوی لبخندش
که عقل از شوق، شیدا شد امام عسگری آمد
صفا دارد سرور اهل دل در عالم معنا
بساط سور بر پا شد امام عسگری آمد
تجلی کرد در برق نگاهش هیبت حیدر
طلوع مهر زهرا شد امام عسگری آمد
صدای پای او در کوچه باغ زندگی پیچید
حضورش عالم آرا شد امام عسگری آمد
زمان، امشب "کمیل" از شوق سر از پای نشناسد
که - خلقت - باز معنا شد امام عسگری آمد
منبع : وبلاگ حسینیه