گزارش تصویری
سرویس شعر آیینی عقیق: شب شعرآیینی« نُه دَه» به همت فرهنگ
سرای رازی با حضور جمعی از شعرای برجسته آیینی از جمله علیرضا قزوه، ،
ناصر فیض، علی محمد مودب، محسن عرب خالقی، علی داوودی، میلاد عرفانپور و
محمود حبیبی کسبی برگزار شد.
اشعار خوانده شده در این برنامه:
علیرضا قزوه:
این همه آتش خدایا شعله اش از گور کیست؟
شهوت این بی نمازان، نشئه ی انگور کیست؟
پرده دانان طریقت در صبوری سوختند
این صدای ناموافق زخمه ی تنبور کیست؟
شیخ بازیگوش ما از بس مرید خویش بود
عطسه ای فرمود و گفت این جمله ی مشهور کیست!
پنج استاد حقیقت حرف شان با ما یکی ست
راستی در پشت این دستورها دستور کیست؟
آب نوشان ادّعای خضر بودن می کنند
رنگ پیراهان اینان وصله ی ناجور کیست؟
دست این پاسور بازان هر که دل را داد باخت
دوستان چشم شما در انتظار سور کیست؟
دین و دل دادند یارانم در این شرب الیهود
شیخ ما در باده گم شد ، مست ما مستور کیست؟
این که خضرش خوانده اید، اسکندر مقدونی است
این که دریایش لقب دادید چشم شور کیست؟
این که بر آن گوش خود بستید، صور محشر است
این که شیطان می دمد دائم در آن شیپور کیست؟
آن که می زد روز و شب پیوسته لاف اختیار
این زمان ترس از که دارد؟ این زمان مجبور کیست؟
بعد طوفان جز کفی در کیسه ی امواج نیست
شاه ماهی های این دریا ببین در تور کیست!
جوحی به حج واجب ماه رجب رسید
همراه شیخنا که به درک رطب رسید
می خواست تا شراب طهوری دهد به ما
جوشید آنقدر که به آب عنب رسید
صبحی به منبر آمد و فرمود باک نیست
گر واجبات رفت به ما مستحب رسید
از نو صلا زدند که ما را وجب کنند
از رای ها به شیخ همان یک وجب رسید
مشت و وجب برای همین آفریده شد
بی آنکه انتخاب شود منتخب رسید!
جمعی وضو نکرده دویدند در صفوف
آخر نماز جمعه نخواندند و شب رسید
صفین و نهروان و جمل نوش جانشان
این کوفیان که مِهر علی شان به سب رسید
هر کس که دم زد از ادب مرد حرف بود
هر کس که فحش داد به فیض ادب رسید
بعد از سه ماه شعبده رنگ و ننگ و زنگ
آیینه شکسته شان از حلب رسید
شکر خدا که عابد و زاهد به هم شدند
این از جلو در آمد و آن از عقب رسید
دنبال کرسی اند بر این سنگ آسیا
دندان کرم خورده شان تا عصب رسید
با غرب و شرق مسخره بازان یکی شدند
نوبت به ریشخند سران عرب رسید
گوساله های سامری از طور آمدند
با سبز اشتری که بر آن بولهب رسید
چیزی نبود حاصل شان از هجوم وهم
جز مشت ریسمان که به کام حطب رسید
خاموشی ام مبین که در این آتش نفاق
روحم به چشم آمد و جانم به لب رسید
میلاد عرفان پور:
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامده است بهجز ما کسی به یاری ما
به رنج راه بیامیز تا بیاموزی
به مشق آبله اسرار پایداری ما
مدام داغ جوان دیدهایم و در تشییع
ندیده است کسی اشک سوگواری ما
به سربلندی سرویم و استواری کوه
به رودهای جهان رفته بیقراری ما
نمانده جای شکایت که در پی هر زخم
بلندتر شده تومار بردباری ما
بگو به بولهبان، نور مصطفی با ماست
مسیر روشن عشق است یادگاری ما
غروب غیرت ما را کسی نخواهد دید
قسم به روشنی راه شهریاری ما...
نه ! امیدی به شما نیست، حقارت ، آزاد
هرچه خواهید بگویید جسارت ، آزاد
آبروی وطنم یوسف بازار شده ست
ثمن بخس ، فراوان و تجارت ، آزاد
شیختان با همه شیرینی و شهرآشوبی
فتویِ فتنه فرستاد : شرارت ،آزاد
راه بر مشت گره کرده ی مردم بستید
تا به دشمن شود انگشت اشارت، آزاد
حرم از دست حرامی نگرفتیم که باز
پیک و پیغام فرستید که غارت، آزاد
پاکدامن وطنم را به کسی نفروشید
خاصه این فرقه ی از قید طهارت ، آزاد
بی وضو زائر این خاک نباید! چه کسی
گفته این قوم نجس را که زیارت ، آزاد؟
الغرض معنی آزادی اگر این باشد
وقت آن است بگوییم اسارت آزاد
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
ما رود مدامیم، بگویید به تیغ
ما شیشه ی عطریم، بگویید به سنگ
قادر طهماسبی:
ز چشم فتنه هلا مهر خواب بردارید
به دفع فتنه قدم با شتاب بردارید
سپاه تفرقه بر طبل اتحاد زده است
ز پیش چشم جهان بین٬ حجاب بردارید
به نور بینش خورشید رهبری آنک
ز چهره های منافق نقاب بردارید
گذار ما به بیابان شور خواهد بود
هلا ز چشمه ایثار٬ آب بردارید
در این مراجعه با درد و داغ همسفریم
به قدر تنگ کفایت شراب بردارید
به راستی که در این استقامت خونین
مباد یک سر مو پیچ و تاب بردارید
به پشتوانه تعقیب تا شناسایی
چراغ شب شکن آفتاب بردارید
بس است لحظه شماری٬ به نام عدل علی
نقاب از رخ روز حساب بردارید
ز چشم اگر نستانید خواب را٬ فردا
سر بریده ز بالین خواب بردارید
*****
روشنان را روشنی از آفتاب رهبری است
از گل خورشید گلدان سحر خالی مباد
محسن عرب خالقی:
دیروز یا امروز یا فردا همین است
شیطان همیشه این طرفها در کمین است
این بار اگرچه در لباس نو ولی کن
فتنه رفیق کهنه ی این سرزمین است
ماهرچه خوردیم از خودی بود نه غیر
این مار سی سال است که درآستین است
چون سخره باید بود پیش موج سرکش
سیلی جواب این هجوم سهمگین است
اینجا نه کوفه نه مدینه نه فلسطین
این مملکت ملک امیرالمومنین است
سردادن وسر به ذلت خم نکردن
هرکس حسینی زندگی کرده این چنین است
قسم به ذات تو كه لایزال می ماند
زبان زمان بیان تو لال می ماند
تو پیر عالم و سلمان چند صد ساله
كنار تو پسری خورد سال می ماند
چنان كه آمده ای هیچ كس نیامده است
شكوه آمدنت بی مثال می ماند
به روی سینه ی كعبه اِلی الأبد آقا
نشان آمدنت چون مدال می ماند
در آخر غزل ای پاسخ سئوالاتم
برای من فقط این یك سوال می ماند
از این علی كه چنین آمده است در دنیا
چقدر فرق بود تا علیّ عرش خدا
كه بود آمد و رفت و كسی نفهمیدش
چه كرد او كه بشر چون خدا پرستیدش
صدای ساده ی نعلین پاره اش رفت و
فلك ندید كسی را به گَرد تقلیدش
خدا كه گفت علی هست سوره ی اخلاص
خدا كه گفت علی هست عین توحیدش
چو دید مزّه ی او را كسی نمی فهمد
به شاخسار زمین دست برده و چیدش
خلاصه خسته شد از نور دل خفاش
علی الصباح پلیدی شكست خورشیدش
به عرش حك شده نامش به نام آب ترین
همین كه هست زمین را ابوتراب ترین
اگر چه شیعه ی مانند من فراوان است
كسی كه مورد طبع علی است سلمان است
كسی كه پای ولایت تمام قد مانَد
كسی كه در ره رهبر گذشته از جان است
كسی كه مثل علی پیش دشمنان طوفان
كسی كه مثل علی پیش دوست، باران است
دعا كنید بصیرت دهد خدا ما را
بصیرت است كه میزان كفر و ایمان است
اگر بصیر نباشید بعد پیغمبر
به روی مسند او جایگاه شیطان است
اگر بصیر نباشید باز می بینید
كه مثل فاطمه ای پشت درب سوزان است
اگر بصیر نباشی امام بر حق را
به سجده كشته و گویی مگر مسلمان است؟!
اگر بصیر نباشی ببینی آن دم را
كه چوب تو به لب قاریان قرآن است
حسین را بخدا بی بصیرتان كشتند
كنار آب لب تشنه بی امان كشتند
محمد مهدی سیار:
از حلقه هایمان به در افتاد رازها
با قیل وقال بی ثمر عشقبازها
دوشید فتنه ای شتران دو ساله را
بر دوششان نهاد به بازی جهازها
شوخی شده ست و عشوه نماز شیوخ شهر
رحمت به بی نمازی ما بی نمازها
خیل پیاده ایم، کجا بازگو کنیم؟
رنجی که برده ایم ز شطرنج بازها
ماییم و زخم خنجر و دست برادران
ماییم و میزبانی این ترکتازها
در پیش چشم کوخ نشینان غریب نیست
از کاه، کوه ساختنِ کاخ سازها
قرآن به نیزه رفت...خدایا مخواه باز
بر نیزه ها طلوع سر سرفرازها
در گنبد کبود زمان ما کبوتران
بستیم چشم و بسته نشد چشمِ بازها
ما را چه غم ز هرزه گیاهی که سبز شد
بر خاکمان مباد هجوم گرازها
علی محمد مودب:
حاجت به آب گونه نمی بینم
با رنگ لاله چهرة ایران را
اصلاح میکنند غلطفکران
مشق درست خون شهیدان را
روز به یمن بهمنی از ایمان
بستان ما بهار جدیدی شد
یک خانه بینصیب نماند از عشق
هر کوچهای به نام شهیدی شد
یعنی شکستهبالترین مرغان
از گنبد کبود هوا رستند
تا شاخساز سبز بقا رفتند
از مرغزار زرد فنا رستند
آنگاه همچو خون خدا بر خاک
رفتند عاشقان و کجا رفتند
ماندند دیگران به چرا ماندند
ماندند دیگران به «چرا رفتند؟»...
ناصر فیض:
زنده مى مانَد بهار امّا تو صادق نیستى
با بهاران آنقَدَرها هم موافق نیستى!
زنده ماندن را برایت شرح مى كردم،تو نیز
گوش مى دادى اگر چه اهل منطق نیستى
روز و شب در خواب هم حتّى سخنرانى كنى
باز هم از دیدگاه عقل ، ناطق نیستى !
نسخه مى پیچى براى هر كه مى خواهد دلت
دكترى بى شك، ولى آن قدر حاذق نیستى
عدّه اى گفتند؛ او مردم فریب و فاسق است
بنده امّا خاطرم جمع است ، فاسق نیستى
در بهار ما مگر عیبى به چشمت دیده اى!؟
پاسخى روشن بفرما،گر منافق نیستى
اى كه در افعال این و آن تجسّس مى كنى
اهل تحقیقى ، ولى اصلاً محقّق نیستى !
با خدا شوخى مكن اندازه ات را حفظ كن!
چون به الطاف خداوندى تو واثق نیستى
اوّل كارَت چه صاف و ساده بودى،حیف شد!
هفت سالى مى شود مانند سابق نیستى
اوّل كارٓت كه از آزادگى دم مى زدى
بارها گفتى كه در بند علایق نیستى!
گاو نر مى خواهد و مرد كهن، هر خرمنى
تو در این مسند كه داراى سوابق نیستى
حرف ما را لا اقل در خلوتت تصدیق كن
گر چه مى دانم شما هرگز مصدّق نیستى
این خلایق هر چه لایق صحبت بیهوده ایست
از خلایق خواستم ،گفتند؛لایق نیستى
باید از بطن حقایق با خبر باشى،ولى
حیف حتّى آگه از متن حقایق نیستى
زنده مى مانَد بهار،عاشق اگر باشد كسى
از بهاران دم مزن، وقتى كه عاشق نیستى
مى توانى گر چه از آیینه روشن تر شوى!
تو براى خلق جز آیینه ى دق نیستى
علی داودی :
سی خرداد
دختری در خیابان کارگر روی زمین خوابیده است؛
و شبکه های جهانی خون میبینند؛
تیر ماه
هنوز شلیک میشود؛
مرداد
خس و خاشاک سطل های زباله را میسوزاند
شهریور
در کهریزک میمیرد؛
مهر ماه
سه قلوها متولد میشوند؛
آبان ماه روسیه و چین به جای امریکا مینشیند؛
9دی دریا شکاف میخورد
در همین میدان انقلاب؛
و فرعونیان غرق میشود؛
با این همه
مسئله نه تیر بود نه مرداد نه مهر نه آذر
نه حتی 22 خرداد؛
مسئله 22 بهمن بود؛
به قول قزوه: ابتدای کربلای غدیر بود
مسئله قبله نمایی بود که قطب ها را عوض کرد و قدس را نشانمان داد؛
مسئله او بود
که خیابان ها را به کربلا برد
آنهایی میفهمند چه میگویم که هنوز نام خیابانها را عوضی میگویند: رضا شاه، سلطنت اباد، تخت جمشید، فرح
اصلا بگو ندا؛
مسئله شهیدانی هستند که نام خیابانها را انتخاب کرده اند
و گرنه چهار راه استامبول که مشکلی ندارد؛
دیگ ها جوشند
و برنج دانه بلند برای انقلابشان از سفارت بریتانیا میآید
در چهار راه استامبول در اجتماع دلار فروش ها و فرقه سازها همه چیز شدنی است؛
میتوان با چشم های عوضی جور دیگر دید؛
میشود به استودیوها مدرن پیامبری ساخت با ریزترین جزئیات
و بیانیه هایی پی در پی نازل میشوند پیامبری مثل علی محمد باب
یا دست کم قدیسه ای شهید با خون انگلیسی
...
مشکل از میدان هفت تیر بود
از میدان ولی عصر
از میدان انقلاب
مسئله 22 خرداد نبود
مسئله 22 بهمن بود.