۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۴ : ۲۱
شهید علی رضا رودگر
نام پدر : ابراهیم
تاریخ تولد 1341/10/03
تاریخ شهادت 1366/03/31
محل تولد : نور
محل شهادت : کردستان
طلوع زیبای شهید
درسپیده دم
یکی از روزهای سال۱۳۴۱ فرزندی چشم به جهان گشود که چراغ دل خانواده ای را با آمدنش
روشن نمود.پس از مدتی پدر ومادرش برای او نامی را انتخاب کردند و اورا حمیدرضا صدا
می زدند وبعدها نام شناسنامه ای اش علیرضا شد.ایشان در روستایی بنام علی آباد از
توابع بخش چمستان نور متولد شد.از خانواده ای روستایی و
بسیار ساده و با صفا،نام پدرش ابراهیم بود،ایشان فردی مومن،با تقوا و مناجات ونغمه
های شبانه او هنوز در دل وجان روستائیان وبستگان آرامش می بخشد.علیرضا از اول
کودکی شخصیتی بسیار صامت و ساکت داشت انسانی خونسرد ولی بسیار خوش اخلاق و خوش رو
بود.
کسب علم و دانش همراه با تجربه زندگی
آرام آرام
بزرگ شد و برای آموختن علم ودانش،با حمایت خانواده اش در مدرسه ابتدایی روستا ثبت
نام نمود.دوران ابتدایی و راهنمایی اش را در همان روستا به کسب علم ومعرفت
پرداخت،در کنار درس و تحصیلات بهمراه پدرش به کشاورزی و باغداری مشغول می شد و همگام
خانواده برای تامین هزینه های خانواده،ازجان مایه می گذاشت.در برخی روزها وپس از
فراغت از مدرسه بهمراه پدر و هم محلی ها به جنگل کنار روستا می رفتند و برای مردم
و خودشان هیزم تهیه می کردند ویا برای فروش بهمراه پدرشان به شهر آمل می رفتند.در
منزلشان دو واحد دامداری تاسیس کردند و در آن تعداد ۱۰ رأس گاو شیری پرورش می دادند واز فروش
ماست،شیر و پنیر بخشی از هزینه تحصیل و زندگی را تأمین می کرد.
ایشان برای
ادامه تحصیلات به شهر آمل عزیمت و در مدرسۀ طبری آمل ثبت نام نمودند.علیرضا به علم
وتحصیل بسیار علاقه داشت و هر روز با پای پیاده از روستای علی آباد تا شهرستان آمل
را در شرایط جوی خاص،بهمراه همکلاسی هایش کیلومترها طی می نمودند تا به محل تحصیل
بروند و به معلومات خودشان بیفزایند.در رشته اقتصاد ثبت نام کرد ودر برخی روزها
بهمراه دوستانش به جنگی می رفتند و محصولات وحشی جنگلی را از جمله
ازگل-زالزالک-آلوچه و… را می چیدند و صبح اول وقت به بازار آمل می بردند تا قبل ازاینکه زنگ
کلاسشان به صدا درآید آنها را می فروختند و هزینه کتاب،دفتر ولباسشان می نمودند.
فعالیتهای مذهبی وانقلابی شهید
ایشان
قبل از اینکه به سن تکلیف برسند نماز می خواندند و روزه شان را کاملا می گرفتند،به
دعا وقرآن اهمیت بسیار می دادند و همیشه نماز وقرآن را با صدای بلند می خواندند و
دیگران را تشویق به خواندن قرآن می کردند.
کم کم رنگ
وبوی انقلاب،تظاهرات و راهپیمایی های انقلابی در شهرهای مختلف(تهران-مشهد-اصفهان
و…)همچنین در شهرستان آمل به مشام همگان رسید.ایشان که از خانواده ای مذهبی وروحانی
متولد شده بودند و تحت تاثیر افکار و عقاید مذهبی و اعتقادی بودند مجذوب حرکت های
انقلابی شدند و بهمراه برخی دوستان در تحرکات وراهپیمایی ها و مراسمات انقلابی
حاضر شدند.ایشان تحت تاثیر رفتار و گرایشهای مذهبی وانقلابی برادر بزرگوارشان که
روحانی مبارز و انقلابی در شهر قم مشغول تحصیل
بودند قرار گرفت ودر روستای علی آباد با راهنمایی های ایشان و حضور اخوی
بزرگوارشان جلسات انقلابی و بحث و گفتگو تشکیل می دادند.
بالاخره در
سال ۱۳۵۷
انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و ایشان در روستا به اتفاق برخی از هم محلی ها و
جوانان پاک و با تقوا،انجمن اسلامی را تأسیس نمودند ودر آنجا مشغول فعالیتهای
انقلابی شدند.در مقابل آنان،با توجه به اینکه روستا جمعیت زیادی داشت و افکار
وعقاید خاصی حکمفرما بود و با نفوذ برخی از عناصر ضد انقلاب در داخل و خارج
روستا،تعدادی از جوانان را به سمت گروههای مخالف انقلاب هدایت می کردند،لذا ایشان
به اتفاق برادران انقلابی در داخل روستا به روشنگری وتبلیغ می پرداختند وچه بسا
گاهی با گروههای ضدانقلاب و کمونیست در روستا درگیر می شدند.آنها روزها به مدرسه
میرفتند و شب ها را تا صبح در روستا نگهبانی می دادند و یا در انجمن اسلامی
وکتابخانه مذهبی روستا حضور داشتند و جوانان را بسوی اسلام،نظام وانقلاب دعوت می کردند.در
همان اثنا،جنگ تحمیلی علیه نظام جمهوری اسلامی شروع شد و شروع جنگ و روحیه دفاع از
مرز وبوم و انقلاب ونظام وامام(ره)باعث شد که ایشان بهمراه تعدادی از هم محلی ها
وارد بسیج مستضعفین شوند و در شهرستان نور خود را ثبت نام کردند.
شهید مداح و قاری قرآن
شهید رودگر
سنگر درس،تعلیم وتربیت را در سال چهارم رشته اقتصاد رها کرده و به سنگر ایثار،جهاد
و از خودگذشتگی ملحق شدند.ایشان با توجه به اینکه صدای خوب ورسایی داشتند و قرآن و
نواهای مذهبی را با صدای با صدای بسیار لطیفی می خواندند لذا در قسمت فرهنگی بسیج
و سپاه مشغول شدند.استعداد زیادی در هنر خطاطی،خوشنویسی و نقاشی داشتند.تصاویر حضرت
امام(ره)شهید بهشتی و شهیدان رجایی وباهنر و تصاویر رزمندگان و شهدا را بسیار
طبیعی نقاشی می کردند و هنوز تعدادی از این تصاویر بصورت یادگار مانده است.
صدای
دلنشین دعای کمیل و دعای توسل ایشان هنوز در کوچه پس کوچه ها ومساجد شهر وروستاهای
اطراف در گوش همگان طنین انداز است.پس از مدتی در قسمت تبلیغات سپاه نور و متعاقب
آن بعنوان مسئل روابط عمومی و تبلیغات ستاد ناحیه بسیج چمستان مشغول به فعالیت
شدند.شب و روز مشغول تبلیغات و شعارنویسی و پخش سخنان امام(ره)و مسئولین از طریق
بلندگو در سطح شهر و روستا برای جذب کمک های مردمی برای جبهه و اعزام وثبت نام
رزمندگان و بسیجیان بودند.شب های جمعه و سه شنبه بصورت نوبتی در مساجد وتکایای شهر
وروستاهای اطراف برنامه دعای کمیل و دعای توسل و مداحی و روضه خوانی برپا می
نمودند.در برخی از شبهای زمستانی که برف همه جا را سفید پوش کرده بود با پای پیاده
از روستای علی آباد بهمراه برادران و خواهران حزب اللهی به روستاهای اطراف می
رفتند هم برای آنها دعا می خواندند و هم فیلم های جبهه و جنگ بوسیله دستگاه های
آپارات که از سپاه تحویل ایشان بود فیلم پخش می نمود ودر برخی از مواقع فیلم ها را
برای آنان توضیح می داد.
شهیدی که با هنرش خستگی را،خسته کرده بود
انسانی
خستگی ناپذیر،صبور و بسیار پرانگیزه بود.فعالیتهای فرهنگی و تبلیغاتی ایشان به
شکلی وسیع شده بود که همگان را به حیرت وا داشت وچندین بار نام ایشان برای اعزام
به جبهه برای شهرستان مخابره شد ولی بجهت نیاز ضروری ایشان بر ای انجام امورات
فرهنگی و اعزام به جبهه مسئولین از اعزام ایشان منصرف می شدند.بالاخره ایشان در
چندین مرحله به جبهه ها اعزام شدند.حتی یکبار بمیزان ۱۷ ماه پشت سرهم در منطقه عملیاتی حاضر
بودند ودر اهواز و پادگان شهید بیگلو وگردان مالک اشتر و چنگوله و زبیدات حاضر
بودند ودوباره به جبهه ها اعزام می شود ودر اعزام سپاهیان حضرت محمد(ص)(اعزام ۱۰۰ هزار نفری رزمندگان)ایشان بعنوان
نیروی فرهنگی و مد اح برای اعزام نیروها بمدت ۱۰ روز به جبهه اعزام شد و در ورزشگاه
ساری و قائمشهر آنقدر مداحی و شعارهای حماسی و مذهبی می خواند که همه انگشت به
دهان ماندند و تصاویر ایشان در لحظه رژه اعزام سپاهیان محمد(ص) در بالای خودروی
فرهنگی سپاه که در حال خواندن مرثیه و مداحی است در آرشیو صدا وسیمای استان محفوظ است.ایشان
علاقه زیادی به حضرت اباعبدالله الحسین(ع)و حضرت ابوالفضل(ع)داشتند و مرثیه آنها
را زیاد می خواندند.در مداحی و مراثی خوانی تحت تاثیر مداحی آقای حاج صادق آهنگران
قرار گرفت و صدای ایشان کاملا شبیه آقای آهنگران بود و حتی چندین مرحله در پادگان
شهید بیگلوی اهواز با همدیگر دعای کمیل خواندند و به ایشان(آهنگران)علاقه شدیدی
داشت تا جایی که در شهرستان وروستاهای تابعه به آهنگران شماره ۲ معرفی شده بود.در تشییع جنازه شهداء
گرانقدر شهرستان نور و حتی آمل بعنوان مداح و شعارخوان حضور فعال داشت.
آخرین نماز شبهای عاشقانه شهید
یک به یک
دوستان و همرزمان خود را در جبهه ها از دست می داد.وقتی از مرخصی بر می گشت عکس
های به یادگار گرفته از جبهه را در بین فامیلان،دوستان وخانواده مرور می کرد و
عکسهای دوستانی را که با آنها خاطره داشت به همگان معرفی می کرد.وقتی شهید
رمضانعلی عبدی و پسر عموی نازنینش به شهادت رسیدند دیگر ایشان حال و هوای دیگری
داشتند،برخی مواقع شب ها در منزل طبق گفته خانواده اش بیدار می شد و نماز می خواند
و برای خودش و دل تنگی یاران و همسنگرانش گریه و برای پیروزیشان دعا می کرد.وقتی
در جبهه بود همسنگرانش تعریف می کردند که برخی شبها ایشان را گم می کردیم وقتی در
پی ایشان می رفتیم می دیدیم که به اتفاق یکی از دوستانش در نزدیکی مقرشان چاله ای
را کندند(قبر)ودر داخل آن می رفتند و راز ونیاز می کردند و گریه واشک می ریختند
ویا در میان چادرهای گروهی می دیدند که از گوشه صدای گریه می آید وقتی توجه می
کردند می د یدند که ایشان چفیه را را بر سر وصورت خودشان گذاشته ودر حال خواندن
نماز شب می باشد.
تازه دامادی که به حجله شهادت رفت
او بسیار
خوش اخلاق و خوش رو بود،همیشه سیمایش خندان و بشاش بود و حرف های ناروا
و زشت از زبانش ساطع نمی شد و همیشه زمزمه های عرفانی و عاشقانه داشت.هم محلی ها و
دوستانش از ایشان راضی بودند و مظلومیت وصبور بودن،خوش رویی و تواضع ایشان از
الگوهای مثال زدنی در بین روستائیان و خانواده می باشد.
ایشان در
آخرین مرحله ای که می خواستند به جبهه اعزام شوند دو ماه قبل ازآن به اصرار دوستان
و خانواده اقدام به ازدواج نموده و با خانواده ای از اهالی شهر چیشتان
وصلت نمود
و دوماه از صیغۀ عقدش نگذشته بود که نام ایشان برای اعزام به جبهه اعلام شد.زمان
اعزامش ماه مبارک رمضان سال۱۳۶۵بود.پنج شب دعای افتتاح را در مسجد
روستای علی آباد با صوت دلنشین ومحزون خود قرائت کرد و آخرین مداحی و دعارا برای
همه خواند و در روز ۵ ماه رمضان با همگان خداحافظی و وداع نمود وبه جبهه ها اعزام
شد.
به منطقه
هفت تپه رفت ومدتی در آنجا بود وبرای عملیات به منطقه بانه اعزام شد.ایشان در آن
زمان بعنوان مسئول تبلیغات گردان مالک از لشکر۲۵کربلابود.در هنگام عملیات،ایشان قرار
بود که برای مرخصی به پشت جبهه برگردند ولی با اصرار خودشان طبق گفته فرماندهان و
همسنگران ایشان در منطقه ماند و آرزویش این بود که در آن عملیات شرکت
نماید.بالاخره عملیات نصر۴ در تاریخ۶۵/۴/۳ در محور عملیات بانه شروع شد.ایشان
طبق اظهارات فرماندهان شب عملیات با مداحی و راز ونیاز عقدۀ دل خود ورزمندگان را
وا نمود ودر روز عملیات فداکاری ورشادت های زیادی از خود نشان داد وبالاخره بر اثر
اصابت و انفجار مین گوجه ای مچ پای چپ ایشان قطع شد و دیگر قادر به رزمیدن نشد
وایشان را بهمراه تعدادی از مجروحان در داخل کانال قرار دادند ولی متاسفانه
رزمندگان اسلام با عملیات سنگین وآتش سنگین دشمن قرار گرفتند که منجر به عقب نشینی
رزمندگان شد و تعدادی از رزمندگان شهید شدند و مجروحان جنگی از جمله شهید بزرگوار
علیرضا رودگر در آن خاکریز وکانال جا ماندند وپس از ۷ساعت دوباره آن منطقه توسط رزمندگان
باز پس گرفته شد.دیگرهیچ آثاری از ایشان بجا نماند و ایشان در همان تاریخ
مفودالاثر شدند.
دیداری تازه با خانواده و دوستان در نوع بی نظیرش
تا سال ۱۳۸۴ که رژیم بعث کاملا سقوط کرد و درب
زندان های عراق کاملا باز شد هیچ خبری از آنان نشد و از سوی بنیادشهید شهرستان
نور،خبر و نامه شهادت ایشان را به خانواده تقدیم نمودند ودر همان سال یعنی روز
هفتم ماه محرم،خانواده شهید رورگر،لباس و پوتین و یادمان عزیزش را با شکوه خاصی
وبا استقبال پرشکوهی تشییع نمودند و در گلزار شهدای روستای علی آباد ودر کنار دیگر
شهیدان به خاک سپردند.
یادش گرامی
و نامش سربلند باد.
منبع : ندا / گفتگو با برادر شهید ( جناب آقای محمد رضا رودگر)
ممنون از اینکه مطلب بوریا رو در سایتتون منتشر کردین