۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۳ : ۰۰
مهدی نظری:
دنیا اگر چه مثل پیمبر نداشته
قطعاً نبی مثال تو همسر نداشته
دادی تمام ثروت خود را به راه دین
دین خدا شبیه تو یاور نداشته
وقتی وجود پاک تو شد مهد فاطمه
یعنی کسی شبیه تو مادر نداشته
بی بی خوشا به حال تو، چون هیچ مادری
داماد، مثل ساقی کوثر نداشته
چشمش همیشه دوخته بر دست ها بُود
هر کس ز خاک خانۀ تو بر نداشته
سلطانی اش ز خادم دربار کمتر است
آن کس که منصب خود از این در نداشته
جن و ملک به خاک درت غبطه می خورند
بر ذکر و سجدۀ سحرت غبطه می خورند
تو در میان خیل زنان بهترین شدی
ام الائمه، لایق صد آفرین شدی
تو در گذشت عمر خودت با رسول ما
بالاتر از همه، به خدا یار دین شدی
بسیار با دعای تو مؤمن شدند و بعد
تو مادرانه مادر این مؤمنین شدی
حُسن جهان به بودن عرش برین اوست
بی بی تویی که زینت عرش برین شدی
از جان و مال و هستی و عمرت گذشتی و
با حضرت رسول امین همنشین شدی
بی بی چه شد که خسته شدی از زنان شهر
بی بی چه شد که با غم و غصه عجین شدی
بی بی چه شد که درد و اَلَم کم نداشتی
هنگام مرگ خود کفنی هم نداشتی
محسن ناصحی:
سرمایه ات خرج مسلمانی ما شد
حق مسلمانی ما با تو ادا شد
دستت کلید قفل های بسته بوده
پیغمبر از دستان تو حاجت روا شد
اسلام بی تو بی گمان در شعب می مرد
دین خدا با همتت دین خدا شد
تو اجر زحمت های احمد بودی اما
مزد تو بانو! حضرت خیرالنسا شد
مادر بزرگی مثل تو دارد،جز این نیست
زینب اگر آیینۀ زهرا نما شد
ای داغ تو بر سینۀ خاتم نشسته
بی تو درون قلب زهرا غم نشسته
در عفتت مریم کنیز صبح و شامت
آسیه خدمت می کند، هاجر سلامت
مال و منال و هستی ات شد خرج اسلام
احمد به حیرت مانده در نوع مرامت
زهرا فقط در دامن تو رشد کرده
ای مادر زهرا همین بس در مقامت
طرز جهاد تو زبان زد مانده بانو
خلق خدا ماندند در نوع قیامت
حق است اگر در رتبه ات عمری بگوئیم
دین خدا یکجا سند خورده به نامت
با این که بر عرش خدایت پا نهادی
رفتی و داغی بر دل زهرا نهادی
حاج محمود ژولیده:
بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو
برای بی كسیِ فاطمه بمان بانو
به جان دختر مظلومه ات مرو از دست
مَساز اشك یتیمانه را روان بانو
بمان و فاطمه را خود عروس كن آری
که دختران همه محتاج مادران بانو
برای غربت من جان به لب شدی امّا
بدان كه غربت زهراست بعد از آن بانو
به باغ یاسِ تو سیلی زدند، باور كن
بمان كه یاس نمیرد جوان جوان بانو
میان این در و دیوار فضه را طَلَبد
مرو كه مشكل او را كنی نهان بانو
بیا و یاریِ خود را تمام كن بر من
اگر چه هیچ نمانده تو را توان بانو
بمان برای همیشه، همیشه یارم باش
مرا هنوز غریب وطن بدان بانو
برای دین خدا هر چه داشتی دادی
جهادِ كامله كردی به مال و جان بانو
تو در محاصره درس مقاومت دادی
نداد كار تو تحریم را اَمان بانو
نمانده هیچ برایت كه یك كفن بخری
عبای ختم رُسُل بر تو ارمغان بانو
فقط به بی كفنِ كربلا گریزی نیست
حسینِ بی كفنم را تویی نشان بانو
حسن غریب شود، ز حسین سَر بِبُرند
بمان و روضۀ سبطین را بخوان بانو
تو كه به شِعبِ ابی طالب امتحان شده ای
مقاومت كن و تا كربلا بمان بانو
محمد فردوسی:
شکر خدا که عبد خدای خدیجه ایم
ما بنده ایم و زیر لوای خدیجه ایم
ما عاقبت به خیرِ دعای خدیجه ایم
سینه کبودهای عزای خدیجه ایم
از لطف فاطمه است که ما مادری شدیم
با یک دعای نیمه شبش کوثری شدیم
وقتی خدیجه مادر ما شیعه ها بُوَد
دیگر چه غم که جای من و تو کجا بُوَد
با یک دعاش، حاجت ما هم روا بُوَد
از چه پی عبای رسول خدا بُوَد؟!
وقف خدا شده همه مال و منال او
پیغمبر خدا شده محو خصال او
او اوّلین زنی ست که غم پرور نبی ست
کوری چشم عایشه ... او همسر نبی ست
هم همسر نبی ست وَ هم یاور نبی ست
یعنی که بعد شیر خدا لشکر نبی ست ...
... آثار
رنج در وجناتش عیان شده
مانند محتضر شده و نیمه جان شده
ین روزها که حال و هوایش عوض شده
از بس که گریه کرده صدایش عوض شده
مکّه، مدینه شد که صفایش عوض شده
از چه خدیجه طرز دعایش عوض شده؟!
دختر برای مادر خود گریه می کند
مادر برای دختر خود گریه می کند
دنیا بنا نداشت به زهرا وفا کند
دنیا بنا نداشت که حق را ادا کند
می خواست که خون به دل مرتضی کند
با هیزم آمده که جهنّم به پا کند
نامردِ بی حیا... روی او را کبود کرد
با تازیانه بازوی او را کبود کرد
وحیده افضلی:
خدیجه کوه محبّت! خدیجه عاشق بود
برای بودن با تو خدیجه لایق بود
نخست مؤمنه ای که نبی خطابت کرد
زنی که با تو به هر شیوه ای موافق بود
تو خود طبیب جهان بودی و برای تو
خدیجه، مادر زهرا طبیب حاذق بود
اگر چه زود مسافر شد و وداع ات گفت
شریک خوب تو تا آخرین دقایق بود
زنی به خاطر چشم ات گذشت از همه چیز
زنی که دغدغه اش گفتن حقایق بود
زنی که قلب صبورش به رنج عادت داشت
زنی که دشت نگاهش پر از شقایق بود
خدیجه پاک و مطهّر... خدیجه مادرِ نور
خدیجه کوه محبّت... خدیجه عاشق بود
حسن لطفی:
چشمم به غیر خون دلی مبتلا نداشت
این خانه بعد رفتن تو آشنا نداشت
زهرا یتیم شد غم بی مادری رسید
بی تو دل شکسته ی من هم نوا نداشت
خاک عزا به روی سرم ریختم ولی
خون گریه های دخترکت هم صدا نداشت
رفتی و در مزار تو دیدم که پیکرت
بر پای تا سرش کفنی جز عبا نداشت
بابا گرفته روضه و من گریه می کنم
در خانه ای که بعد نگاهت صفا نداشت
می گوید از من و تو و از پارۀ تنم
از تشنه ای که روی لبش جز دعا نداشت
شد رسم بعد تو که عبا را کفن کنند
اما برای قامت او کربلا نداشت
از بس که تیغ و نیزه تنش را گشوده است
گودال قتلگاه به جز بوریا نداشت
وحید قاسمی:
چطوری دلت میاد بدون ما بری سفر
حالا که داری میری، پس ما دو تا رو هم ببر
نه قرارمون نبود، رفیق نیمه راه باشی
گفتی پا به پام می مونی ،تا یه تکیه گاه باشی
به دلم آتیش نزن، گریه ی بی صدا نکن
واسه زنده موندنم، زیر لبت دعا نکن
خیلی زود داری میری!، دخترمون سه ساله شه
نذا باغِ زندگیش، رنگِ گلای لاله شه
وقت کوچت ای پرستو، نمِ پاییزی می خوای!؟
بعد عمری زندگی، تازه ازم چیزی می خوای!؟
نگو دریای غمِ خدیجه ساحل نداره !
همه زندگیم فدات، عبام که قابل نداره !
کفنت رو قراره ازآسمونا بیارن
قراره فرشته ها حلوا و خرما بیارن
به جونم آتیش زده؛ حرفِ کفن-اسمِ عبا
یادتِ گفته بودم براتُ از کرببلا
یادتِ گفته بودم، ازیه غریبِ بی کفن
گفته بودم نوه مُ ؛ کرببلا سر می بُرن
سی هزارتا نامسلمون، نینوا می کشنش
با لبِ تشنه تو گودال بلا می کشنش
توی کربلا سرِ همین عبا بلوا میشه
سر غارتِ یه تیکه پیرهن دعوا میشه
مهدی نظری:
ای دوش تا دوش پیمبر تا همیشه
دین خدا را یار و یاور تا همیشه
ای همسر شایستۀ پیغمبر وحی
ای مادر زهرای اطهر تا همیشه
با بودنت زهرا به عالم فخر می کرد
از این که دارد چون تو مادر تا همیشه
اسلام ما با یاری تو پا گرفته
ای اولین اسلام آور تا همیشه
با بودن تو مصطفی دل گرم می شد
ای بر سر دین سایه گستر تا همیشه
از بی پسر بودن نریز ای با وفا اشک
زهرای تو نسلی ست برتر تا همیشه
تا فاطمه داری تو دیگر غم نداری
طوبای زهرا می دهد بر تا همیشه
با مرتضی شمشیر، پیغمبر اگر داشت
با بودن تو لحظه لحظه او سپر داشت
با رفتنت اسلام از بال و پر افتاد
بار غمت بر شانۀ پیغمبر افتاد
چشمان زهرای تو مانند صدف بود
از این صدف با داغت آخر گوهر افتاد
روی مزارت بارها جبریل آمد
هر بار آمد دید زهرا با سر افتاد
افتاد پیغمبر ز پا از داغت اما
در این میان زهرات خیلی بدتر افتاد
آتش به روی چادر او پنجه انداخت
با یک لگد زهرای تو پشت در افتاد
رفتی نبودی تا ببینی دختر تو
در کوچه ها در پیش چشم شوهر افتاد
تابوت او را مرتضی با گریه می برد
روی مزارش نیمه شب ها حیدر افتاد
رفتی ندیدی از کبوتر پر بریدند
رفتی ندیدی از حسینت سر بریدند
محسن حنیفی:
مادر میان بستر خود روضه می خواند
با اشک های کوثر خود روضه می خواند
نیّت نمود و شانه زد بر موی زهرا
با مویه های آخر خود روضه می خواند
او چند مدت رنگ نیلی خواب می دید
بر شاخۀ نیلوفر خود روضه می خواند
خیره به در می شد و یا این که به دیوار
یا که به روی دختر خود؛ روضه می خواند
با روضه های کوچه، او از حال می رفت
با یاد یاس پرپر خود روضه می خواند
وقتی گریز روضه هایش کربلا بود
با نالۀ بغض آور خود روضه می خواند
مادر بزرگِ ماه های روی نیزه
بر کشته های بی سر خود روضه می خواند
بر پارۀ قلبش که زیر دست و پا ماند
بر پاره های پیکر خود روضه می خواند
اصلاً در عاشورا به عالم کرد رجعت
بر روی تل، بر منبر خود روضه می خواند
از غارت و آتش درون خیمه می گفت
می سوخت، با خاکستر خود روضه می خواند
زینب شبیه اوست، نه اصلاً خود اوست
یعنی برای معجر خود روضه می خواند
وحید قاسمی:
می سوزم از شرار نفس های آخرت
از لحن جان گداز وصایای آخرت
دستم به دست بی رمقت می شود دخیل
در پیش دیدگان گهربار جبرئیل
دستم شبیه دست تو تب دار می شود
دیوار غصه بر سرم آوار می شود
رحمی نما به حال پریشان دخترت
مادر مکش عبای پدر را تو بر سرت
دلواپس غروب توام، آفتاب من
بر روزهای روشن من، رنگ شب مزن
در جام لحظه های خوشم شوکران مریز
مادر نمک به زخم جگرهایمان مریز
محزون رنج های پدر می شوم مرو
من شاهد عزای پدر می شوم مرو
مادر بمان کنار گل یاس باغ خود
آتش مزن به حاصل خود با فراق خود
فصل بهار خانه مان را خزان مکن
مادر بمان و نیت ترک جهان نکن
مادر حلال کن که دعایم اثر نکرد
شرمنده ام قنوت عشایم اثر نکرد
اشک غمت به ساحل پلک ترم نشست
سنگ فراق، شیشۀ قلب مرا شکست
امن یجیب خواندن من بی نتیجه ماند
زهرا یتیم گشت و پدر بی خدیجه ماند
علی اکبر لطیفیان:
شب گذشته کمی خوب شد سخن می گفت
برایم از خودش از حال خویشتن می گفت
از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش
و یک به یک همه اش را برای من می گفت
به اهل بیت پیمبر چقدر ایمان داشت
کنار ما سه تن از پنج تن می گفت
برایم از همه اموال و مال داشتنش
برایم از کفنی هم نداشتن، می گفت
درست مثل کسی که خودش خبر دارد
فقط حسین حسین و حسن حسن می گفت
کفن رسید به دستش ولی نشد خوشحال
برایم از پسرم " شاه بی کفن" می گفت
بباف دختر من پیرهن برای غریب
به فاطمه ز حسین و ز پیرهن می گفت
حامد اهور:
حراء چشم تو هر روز قامتش می دید
خراب و خسته ی این راه های نا هموار
به دوش عاطفه اش سفره ای ز نان و رطب
میان کام عطش ناک او سرود بهار
حراء چشم تو هر روز می پرستیدش
میان آن همه احساس ناب یک رنگی
دمی که آبله پا، بی قرار می پوئید
هزار باره رهِ پر تلاطم سنگی
حراء چشم تو امیدوار می دیدش
که باز قصد تماشای آسمان دارد
نشد که یک سحر از خستگی اش، بی لبخند
قدم به خلوت ماه منیر بگذارد
میلاد یعقوبی:
سلام بر تو که خیر النسا به ما دادی
سلام بر تو که درس وفا به ما دادی
سلام بر تو که با جان، بها به ما دادی
سلام بر تو که روح عطا به ما دادی
چه گویم و چه نویسم ز مدحتان بانو
شما که شمس و قمر پیشتان زده زانو
فرشته ای که خدا هدیه کرده بر احمد
ملیکه ای که نگاهش طراوت انگیزد
زنی که که غیر رسول و خدا نمی بیند
کسی که طاقت و صبرش بود فزون از حد
زنی نبوده به جز همسر رسول خدا
که در تمامی عمرش ز او نبوده جدا
شریک زندگیِ مصطفی شما هستی
به دل ملیکهٔ مهر و وفا شما هستی
انیس درد و غم مرتضی شما هستی
به غصه ها که بود مبتلا شما هستی
پناه جمع خلایق به روز واهمه ای
خدیجه همسر پیغمبر، اُمّ فاطمه ای
درود بر تو که اول زن مسلمانی
عزیز حضرت طاها عزیز یزدانی
برای ختم رسولان تو جان جانانی
خدا گواهست که فخر تمام نسوانی
روا بود که بگویم بقای اسلامی
به صدق و نیتِ پاکت صفای اسلامی
خدیجه ای و خدا بر شما نظر دارد
که با وجود شما مصطفی سپر دارد
دلم همیشه هوای تو را به سر دارد
خوشا کسی که برایت دو دیده تردارد
اگر اجازه دهی در عزایتان بانو
ز دیده اشک ببارم برایتان بانو
متن نوشتاری استاد دارستانی در مورد عظمت حضرت خدیجه س
لطفا در صورت صلاح دید در سایت خوبتون پخش کنید
باشد که انشالله قدمی در راه مظلومیت این بزرگ بانوی اسلام بر داریم
برای خواندن متن کامل لطفا به این آدرس رجوع کنید
http://www.darestani.com/Post5552
متشکرم
یاعلی مدد