آرش پورعلیزاده ـ رشت:
زینب
و سکینه را یک طرف روانه کن
زلف
احمدانه را چندبار شانه کن
یک
کمی برو حرم با زنان وداع گوی
یک
کمی گلایه از مردم زمانه کن
یک
کمی امان بده بیشتر ببینمت
اشکِ
کودکانه ریز نازِ دلبرانه کن
پس
برادرِ مریض را اگر شده برو
میهمان
چندتا حرف عاشقانه کن
بیست
و پنج تا بهار از تن ات گذشته است
زودتر
درخت شو زودتر جوانه کن
ای
شراب خانگی در پیاله کهنه شو
ای
گل محمدی در نسیم خانه کن
مرغِ
نانجیب را با کبوتران چه کار
وقتِ
پر کشیدن ست ترکِ آب و دانه کن
آتش
اوفتاده است در گلوی زخمی ات
سوی
خیمه بازگرد آب را بهانه کن
اینهمه زخم چرا ریخته روی بدنت؟
جای
یک بوسه نماند از کف پا تا دهنت
چون
رکاب دهنت خرد شده، ساخته اند
با
سرِ نیزه رکابی به عقیق یمنت
تا
تو می آیی علی خطبه ای آغاز کنی
می
پرد سرفه و خونابه میان سخنت
تو
کجا نیستی ای عشق که پیدات کنم؟
همه
ی دشت پر است از همه جای بدنت
مثل
یک آینه ی خردشده ریخته ای
کل
صحرا متلألئ شده از نور تنت
رفته
ای در وسط معرکه و خنجر و سنگ
سبقت
از تیر گرفتند برای زدنت
زرهت
پاره شده پیرهنت پاره تر است
قطعات
بدنت پاره تر از پیرهنت
دلهره
دارم علی جان، متلاشی نشوی؟
دردسر
می شود این پا به زمین کوفتنت
چاره
ای نیست قرار است که اکبر نشوی
می
نشینم که ببینم علی اصغر شدنت
زنده
کرد عمه ی تو خاطره ی مادر من
تو
کمک کن ببرش مثل عموجان حسنت
سر
تو بر سرِ نی همسفر باد شده
پرچم
قافله شد زلف شکن در شکنت
غزل
من! شده ای مثنوی طولانی
شعر
تقطیع شده! خون چکد از تن/ تتن / ـَت
شهاب خالقی:
از
خیمه بیرون آمده پیغمبری دیگر
پیغمبری
دیگر که دارد کافری دیگر
جبرییل
هم دیگر همان جبرییل سابق نیست
در
محضرش می آید اما با پری دیگر
عباس
بر او قل هوالله ُاحد خوانده
زیباتری
دلواپس زیباتری دیگر
از
مشک نه از اشک چشم خیمه روشن شد
او
هست در چشم پدر آب آوری دیگر
از
تکه های پیکر پاک علی اکبر
افتاده
در هر جا علی اصغری دیگر
باید
هم از اهل حرم دل برده باشی تو
هاـ
گوش شیطان کر ـ علی اکبری دیگر!
محمد
بیابانی:
عیدی رسیده است که در آن امید نیست
صدها
بهار هم برسد، بی تو عید نیست
تکراری
و شبیه به هم، چون گذشته ها
امسال
هم اگر تو نیایی جدید نیست
با
جمعه سال آمد و با جمعه می رود
با
این حساب آمدنت هم بعید نیست
هربار
دوره میکنم این سالنامه را
جز
حسرت ظهور تو در سررسید نیست
مارا
ببخش اگر دلمان در سیاهی است
یا
چشممان ز اشک فراقت سپید نیست
یک
روز می رسد که تو از راه می رسی
آن
روز قبر مادر تو ناپدید نیست
در
خانه ای که مجلس ختم رسول بود
او
را زدند... آه... که گفته شهید نیست
فقط
نه صبحِ من از ابرهای تار پُر است
گلویِ جاده هم از بُغضِ انتظار پُر است
بیا كه زردی پائیز با تو بی معناست
چرا كه عهدِ تو از سبزیِ بـهار پُر است
اگر كه دفترت از خاطراتِ من خالیست
میان دفتر من از تو یادگار پُر است
بخاكهای مسیرت نگاه كن گاهی
كه زیرِ هر قدمت قلبِ بی قرار پُـر است
مـگیر خُرده اگر مُنتَصب شدیم به تـو
چرا كه دور و برِ گُل همیشه خار پُـر است
مرا برای خودت كن به خَلق وا مگذار
دلِ خرابِ من از دستِ روزگار پُـر است
برای جدِّ تو كم گریه میكنم آقـا
ز بسكه آینۀ قلبم از غبار پر است
چگونه یادِ تو از خاطرم گُذر نكند
كه لحظه لحظه ام از لطفِ بی شمار پُر است
پس از دعایِ فرج كربلاست حاجتِ ما
و در سرِ همه سودای آن مزار پر است
وصی
بلافصل خاتم علی است
قسیم
بهشت و جهنم علی است
ز
گهواره تا گور عشقم علی است
و
استاد عیسی بن مریم علی است
شروع
سخن .. اسم اعظم علی است
هر
آنچه اراده کند آن شود
قبار
قدم هاش سلمان شود
و
خال لبش کل قرآن شود
بنا
بود اگر ایزد انسان شود
فقط
یک نفر میشد آن هم علی است
هر
انچه اراده کند آن شود
قبار
قدم هاش سلمان شود
و
خال لبش کل قرآن شود
بنا
بود اگر ایزد انسان شود
فقط
یک نفر میشد آن هم علی است
چند بیت هم تقدیم به حضرت علی اکبر(ع):
در
آن وادی که میخوانند اهل آسمان از تو
به
جانش لرزه می افتد اگر گوید زبان از تو
رها
شد گیسویت شب شد
رخت
رو گشت صبح آمد
زمین
نقشی ندارد پس پدید آمد زمان از تو
شب
میلاد تا معراج به اغوش پدر رفتی
عجب
اوجی که جانم بوده است کل کهکشان از تو
به
دنیا آمدی درهای جنت یک به یک وا شد
گرفته
اعتبارش را مفاتیح الجنان از تو
منم
تسلیم حکم قاطع ابرو و مژگانت
بیا
صیاد جان از من بزن تیرو کمان از تو
جوانم
آرزو دارم کنم وقفت جوانی را
بگیرم
حاجتم را کاش در روز جوان از تو
به
قدری لحن تو در خاطر هر ماذنه مانده است
که
صحبت میکند انگار بانگ هر اذان از تو
خدا
عباس(ع) را استاد و رزمت کرده اینگونه