عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق برای استفاده ذاکرین اهل بیت(ع) منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن سالروز میلاد حضرت زین العابدین امام سجاد(ع) ، عقیق جدیدترین اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند.
عقیق: به مناسبت فرا رسیدن سالروز میلاد حضرت زین العابدین امام سجاد(ع)  ، عقیق جدیدترین اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند.


ای بحر شرف، گهر مبارك

ای شمس ضحی، قمر مبارك

ای بانوی شهر، شهر بانو

دیدار رخ پسر مبارك

ای مادر نه امام تبریك

ای نخل ولا ثمر مبارك

این دسته گل حسین بر تو

از خالق دادگر مبارك

این آیت محكم حسین است

قرآن مجسم حسین است

خورشید سپهر پرور است این

یا عبد خدای منظر است این

دوم علی حسین زهرا

سر تا به قدم پیمبر است این

لبخند بزن به ماه رویش

زیرا كه حسین دیگر است این

دردانة چار بحر توحید

منظومۀ هشت اختر است این

این سید كل ساجدین است

مولای همه مجاهدین است

شعبان به ولادتش معظّم

قرآن به ولایتش منظّم

در هر ورق صحیفۀ او

قرآن نخوانده‌ای مجسّم

خوانند فرشتگان ثنایش

مانند دعای نور با هم

بخشد به دعا تلاوتش روح

همچون نفس مسیح مریم

رویش كه بهشت عالمین است

گلخانۀ بوسۀ حسین است

گل آینه‌دار خلق و خویش

دل تشنۀ كوثر سبویش

در طور دعا، هزار موسی

مدهوش به شوق گفتگویش

دست همه اولیا به دامن

چشم همه انبیا به سویش

لبخند زند عزیز زهرا

هر صبح به بوستان رویش

جان مست نوای دلنوازش

آغوش حسین مهد نازش

ای آینة جمال سرمد

سر تا به قدم تمام احمد

فرزند حسین، نجل زهرا

سجاد، علی، ابا محمد

تو دست خدا و گردش چرخ

پیداست كه با یَد تو باید

از خالق ذوالجلال و از خلق

بر جان و تنت سلام بی‌حد

مشتاق نیاز بی‌نیازت

سجادۀ عشق جانمازت

قرآن خط حسن نازنینت

گلبوسة سجده بر جبینت

تنها نه ملائكه، خدا هم

مشتاق دعای دلنشینت

هم روی ملك در آستانت

هم دست خدا در آستینت

هنگام دعا صدای آمین

خیزد ز یسار تا یمینت

تكبیر و قیام سر فرازت

جبریل مكبِّر نمازت

ای در دهنت زبان قرآن

وی هر سخنت بیان قرآن

هم صورت تو صحیفة نور

هم در تن تو است جان قرآن

هم میوه و هم درخت توحید

هم روحی و هم روان قرآن

ارکان تو كعبۀ ولایت

رخسار تو بوستان قرآن

آمین خداست در دعایت

وحی است تمام خطبه‌هایت

فرماندۀ ملك لامكانی

سلطان زمین و آسمانی

در پیكر شرع روح روحی

در جسم نماز جان جانی

معصوم ششم ولیِّ چارم

مولا و امام انس و جانی

در تنگی حلقه‌های زنجیر

بخشنده به وسعت جهانی

تو كل وجود را امامی

در سلسله هم امیر شامی

ای قلۀ عرش جایگاهت

جنّ و بشر و ملك سپاهت

در دایرۀ خرابۀ شام

بر وسعت آسمان نگاهت

چون سیر كنی به سوی معبود

بال ملك است فرش راهت

با رفتن گوشۀ خرابه

كی كم شود از جلال و جاهت؟

تو مظهر حیّ داور استی

از وهم بشر فراتر استی

ای سجدۀ عرشیان به خاكت

ای روح خدا به جسم پاكت

تو سلسله‌دار عالم استی

از سلسلۀ عدو چه باكت

صد مصر وجود خاك راهت

صد یوسف مصر سینه چاكت

تا هست لوای عدل بر پا

هستند ستمگران هلاكت

اوصاف تو بر زبان «میثم»

باشد به بدن روان «میثم»


استاد سازگار

من آمدم کلماتت به من زبان بدهند

زبان ساده ی رفتن به آسمان بدهند

من آمدم کلماتت مرا فرو ریزند

و مثل زلزله روح مرا تکان بدهند

به من که کور و کر و لال هستم و تاریک

مسیر چشمه ی نوری ز کهکشان بدهند

به من که گوشه ای از دوزخ خودم هستم

به قدرِ یک سرِ سوزن کمی امان بدهند

به من مجال ملاقات با خدا در شب

به من زبان سخن گفتن و بیان بدهند

چه می شود که درآیم ز پیله ام امشب

تمام صبح جهان را به من نشان بدهند؟

منِ سفالِ ترک خورده می شوم آرام

اگر برای شکستن به من زمان بدهند

تمام یافته هایم به لرزه افتادند

صدای تو...کلمات تو...بلکه جان بدهند

کجاست تا کلماتت مرا منا ببرند

برات مرقد شش گوشه ی جهان بدهند...؟

بریده ام...کلماتت کجاست ای باران!

که قدر تشنگی ام لحظه ای توان بدهند؟


مریم سقلاطونی

از سکوتم صدا درست کنید

ذکر یا ربنا درست کنید

ببرید و بیاورید مرا

بلکه از من گدا درست کنید

در دلم گر بناست خانه کنید

اول این خانه را درست کنید

می شود سنگ دستتان بدهم

می شود که طلا درست کنید

هر چه میل شماست تسلیمیم

یا خرابم و یا درست کنید

فقر ما را کسی درست نکرد

ای کریمان! شما درست کنید

شد اگر شکر، اگر نشد یک وقت

می نشینم تا درست کنید

بعد از آن که مدینه ام بردید

سفر کربلا درست کنید

از لب ما دعا نمی افتد

کربلا، کربلا نمی افتد

این قبیله همه شبیه هم اند

این کرم زاده ها چه با کرم اند

چه نیازی ست تا بزرگ شوند

در همان کودکی مسیح دم اند

زنده ام می کنند مثل مسیح

بر تن مرده ام اگر بدمند

همه آماده ی بلا هستند

جاده های عروج پیچ و خم اند

عاشقان بیشتر پی نامند

عاشقانی که عاشقند کم اند

عاشقان در نگاه آل علی

گر اسیرند باز محترم اند

دختران قبیله های عرب

خادم شهربانوی عجم اند

عجمی کرده اند جانان را

آبرو داده اند ایران را



ای مناجات تا خدا رفته

عرش را تا به انتها رفته

کیسه کیسه به شانه نان برده

خانه خانه سوی گدا رفته

بی تو معراج هم کسی برود

بی وضو محضر خدا رفته

بس که در حال سجده افتاده

رنگ پیشانی شما رفته

برکت می رسد غلامت اگر...

سر سجاده ی دعا رفته

محمل ما به گِل فرو رفته

محمل ما شکسته وا رفته

چاره ای کن برای ما ور نه

رمضان، آبروی ما رفته

آبرودار پنجم شعبان

دارد از راه می رسد رمضان

چه مقامی ست مادر تو شدن

مثل پروانه ی سر تو شدن

بال جبریلِ عرش مال خودش

راضی ام با كبوتر تو شدن

علی اكبر است و آرزوی

چند سالی برادر تو شدن

می شود برتر از سلیمان شد

ظرف یك روز نوكر تو شدن

این غلام سیاه را نفروش

كردم عادت به قنبر تو شدن

به خدای یگانه می ارزد

كشته ی نام اطهر تو شدن

پدرت هم به تو ولی می گفت

«بابی أنت یا علی» می گفت

آمدی و حسین خندان شد

همه جا جز بقیع چراغان شد

آمدی و به بركت نامت

نام جدت علی فراوان شد

مادرت شد عروس زهرا و

افتخارش نصیب ایران شد

آشنا با صحیفه اش كردی

هر كه بر سفره ی تو مهمان شد

رمضان ماهِ سِرِّ شعبان است

رمضان شرح ماه شعبان شد

ابر و خورشید و ماه در كارند

خاكی از زیر پات بر دارند

تب تو تب نبود درمان بود

راویان تب تو بیمارند

دوستان قدیمی زهرا

به تو و مادرت بدهكارند

در اسیری مادرت حتی

از مقامات او خبر دارند

هر چه مِهریه اش گران باشد

باز قوم علی خریدارند

به غلامت بگو دعا بكند

این گرفتارها گرفتارند

با مناجات تو ملائكه هم

سر شب تا به صبح بیدارند

تا نگاهی به بالشان بكنی

از كرم خوش به حالشان بكنی

كاش میشد بنا درست كنند

گنبدی از طلا درست كنند

همه جای مدینه را نه، نه

لااقل پنج تا درست كنند

گرد و خاك بقیع را ببرند

تا برایم دوا درست كنند

شیعیان حاضرند با گریه

آستان تو را درست كنند

با النگوی دختران عجم

چند ایوانْ طلا درست كنند

سنگ ها می خورد بر سر تو

تا كه شاید صدا درست كنند

عمه را زد ولی سر تو شكست

هم سر عمه هم سر تو شكست

ای مناجاتی سرای حسین

ذکر آمین ربنای حسین

ای تمام صحیفه ات شرح

آخرین ناله و دعای حسین

مقتل تو صحیفه ات باشد

داده ای شرح کربلای حسین

کاش مثل تو روضه خوان بشویم

تا اقامه کنیم عزای حسین

به زبان دعا بیان کردی

چه کشیدند بچه های حسین

آه تیر سه شعبه و حلق

طفل معصوم بی خطای حسین

الامان از حکایت زینب

وای از روز ماجرای حسین

چقدر کریه می کنی یعقوب

مژه ات ریخته برای حسین

بعد از آن که بدن مرتب شد

سر بنه روی بوریای حسین

روی قبرش نوشتی یا مظلوم!

لک روحی فدا ابا المهموم!

علی اکبر لطیفیان

روز میلادتان چه روزی بود

در مدینه هوا بهاری بود

برق می زد نگاهتان از عشق

وقت یک عکس یادگاری بود

روز میلادتان چه روزی بود

چشم عالم به دستِ آقا بود

سر تبریک گفتنِ به حسین

بین خورشید و ماه دعوا بود

روز میلادتان خدا خندید

فتبارک دوباره نازل شد

حضرت حق برای شیعه ی تو

امتیازات ویژه قائل شد

روز میلادتان زُحل پا شد

غسل در آب حوضِ کوثر کرد

شاد باشش به آسمانی ها

گوش آل امیه را کر کرد

روز میلادتان نسیم آمد

غنچه ها را یکی یکی وا کرد

خنده های تو بس که شیرین بود

هوس شیر و شهدِ خرما کرد

ای کلیم مدینه ی نبوی

مرد شب زنده دار سجاده

همه ی عرش تحت سلطه ی توست

حضرت شهریار سجاده

وحید قاسمی

بسته است همه ی پنجره ها رو به نگاهم

چندی ست که گم گشته ی در نیمه ی راهم

حس می کنم آیینه ی من تیره و تار است

بر روی مفاتیح دلم گرد و غبار است

از بس که مناجات سحر را نسرودم

سجاده ی بارانی خود را نگشودم

پای سخن عشق دلم را ننشاندم

یعنی چه سحرها که ابو حمزه نخواندم

ای کاش کمی کم کنم این فاصله ها را

با خمسه عشر طی کنم این مرحله ها را

بر آن شده ام تا که صدایت کنم امشب

تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب

ای زینت تسبیح و دعا زمزمه هایت

در حیرتم آخر بنویسم چه برایت

اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه است

جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت

در پرده عشاق تو یک گوشه نشسته است

صد حنجره داوود در آغوش صدایت

از بس که ملک دور و برت پر زده گشته است

"پیراهن افلاک پر از عطر عبایت"

تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران

باشد حجرالاسود الکن به ثنایت

من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم

عالم شده سجاده و افتاده به پایت

سید حمید رضا برقعی

ای انیس قدیمی دلها

آفتاب بلند ناپیدا

تا خدا می برد دلِ ما را

پَرِ سجاده های سبز شما

من كجا و غبار مقدمتان

تو كجا، كوچه های این دنیا

من كی ام از قبیله ی مجنون

تو ولی از عشیره ی لیلا

من كی ام بی زبان ترین مردم

تو خدای بلاغتی اما

نفسی دِه كه از تو دم بزنم

بال در صحن این حرم بزنم

آسمان موج شد تلاطم كرد

كه خدا جلوه بین مردم كرد

آسمان جای خود از این محشر

عرش هم دست و پای خود گم كرد

عرش هم جای خود، خدا خندید

لحظه ای كه لبت تبسم كرد

آب با نیت دو ركعتِ عشق

با غبار شما تیمم كرد

همه دیدند با دو چشمانت

چشم های پدر تكلم كرد

خانه ات قبله ی غریبان است

پایتختت تمام ایران است

حسن لطفی

امروز را که مهمان آسمانم

در انتظار لحظه ی سبز اذانم

حتی شده از شوق با بال شکسته

خود را به سمت آسمان ها می کشانم

امشب که گرم دادن خیرات هستند

خوب است تا وقت سحر این جا بمانم

من تا گره را وا کنم از کارهایم

باید دعایی از صحیفه را بخوانم

سجاده ها تبریک، آمد استجابت

تسبیح ها، هو یا علی ورد زبانم

باید گدای حضرت سجاد باشم

طبق وظیفه نوکر این آستانم

آمد علی سوم این خانواده

بابا عقیقه کرده و خیرات داده

روح دعایت آبروی صد مسیحاست

از آبروی توست این که عشق زیباست

در چشم هایت موج می زد استجابت

آقا دخیل چشم هایت دست دریاست

در حالت سجده اگر چه روی خاکی

زیر پر و بالت همیشه عرش پیداست

پرواز را با دست بسته یاد دادی

رد قدم هایت میان آسمان هاست

تو شهربانو زاده ای و سهم ایران

(اصلاً حرم سازی تو بر عهده ی ماست)

وقتی اصالتاً تو از ایران مایی

با تو همیشه پرچم این خطه بالاست

ما از اهالی حسین آباد هستیم

فامیل های حضرت سجاد هستیم


مسعود اصلانی


با تو هر لحظه‌ی من بوی خدا می گیرد

عطر اخلاص و مناجات و دعا می گیرد

بچشان بر دل ما طعم عبودیّت را

سجده هامان به نگاه تو بها می گیرد

تو ولی نعمت ما و همه عبدت هستیم

رحمت واسعه ات دست مرا می گیرد

تا بقیعت دل شیدای مرا راهی کن

عشق از گوشه‌ی چشمان تو پا می گیرد

آن قدر بنده نوازی که دل چون من هم

عاقبت تذکره‌ی کرب و بلا می گیرد

بانی روضه‌ی اربابی و باران باران

چشمم از محضر تو اذن بکا می گیرد

از تو بر گردن اسلام چه دِیْنی مانده

با فداکاری تو شور حسینی مانده

رهبر جان به کف اهل ولایی آقا

مظهر بی بدل صبر و رضایی آقا

به تو و عزّت و ایثار و شکوهت سوگند

علم افراشته‌ی خون خدایی آقا

بیرق نهضت ارباب به روی دوشت

وارث سرخی خون شهدایی آقا

خطبه‌ی حیدری ات کاخ ستم را لرزاند

دشمن تو نَبَرد راه به جایی آقا

کربلا را که تو به کوفه و شام آوردی

همه دیدند که مصباح هدایی آقا

مصحف چشم تو از عشق حکایت دارد

راوی غیرت و ایمان و وفایی آقا

دیده‌ی غرق به خون تو گواهی داده

تو عزادار چهل سال منایی آقا

اشک هم از غم چشمان تو خون می‌گرید

زائر جان به لب کرب و بلایی آقا

چشم های تو از آن ظهر قیامت می خواند

دم به دم در همه جا داشت مصیبت می خواند


یوسف رحیمی


شب تولد فرزند شاه دختر ماست


نشیب های دل من فراز می خواهد

فراز اشک مرا در نماز می خواهد

مؤید است به روحُ القُدس قلم اما

برای شعر سرودن نیاز می خواهد

اگر چه کرده دل من خیال پردازی

حقیقت است که عاشق مَجاز می خواهد

برای سفره ی بازش نیامدم اینجا

گدای این در، آغوش باز می خواهد

اگر چه این دو شب از جام کربلا مستم

دلم دوباره شراب حجاز می خواهد


پیاله ای بدهیدم که دم زنم حق را

دوباره زنده کنم قصه ی فرزدق را


نسیم پنجم شعبان ز راه آمده است

صدای پای بهاران ز راه آمده است

ببین بدون پیمبر بدون جبرائیل

دوباره آیه ی قرآن ز راه آمده است

میان بیشه ی شیران هاشمی امشب

غزال عرصه ی ایمان ز راه آمده است

فقط نه اینکه ز راه آمده عزیز عرب

عزیز دختر ایران ز راه آمده است

زنی که در رگ او خون آریایی هاست

که از دیار دلیران ز راه آمده است


شب تولد فرزند شاه دختر ماست

زبان مادری او زبان کشور ماست


کسی که شد ششمین نور سوره ی انسان

کسی که خسته شد از سجده های او شیطان

کسی که هست تجلی پنج تن در او

کسی که شد پدر هشت قبله ی ایمان

کسی که با نفس یک غلام ساده ی او

نفس گرفته زمین مدینه از باران

کسی که موقع انفاق بین سائل ها

ملقّب است دل شب به صاحب انبان

به حق او حجر السودی شهادت داد

که جز به حق علی وا نکرده است دهان


به حیرت است کنار حَجر دو چشم هشام

ز اهتمام خلایق به احترام امام

بخوان که ضبط کند آسمان صدایت را

صحیفه پخش کند بعد این نوایت را

برای این که بخوانیم «لا تؤدّبنی»

بخوان برای ابوحمزه ها دعایت را

تو با زبان خدا حرف می زنی آخر

چگونه یاد بگیریم ربنایت را

بیا و بعد دعا روضه هم بخوان آقا

بیا و شرح بده داغ کربلایت را

بیا بگو چه کشیدی تو در چهل منزل

بگو که بست به زنجیر دست و پایت را

بیا بگو چه به روز رقیه آوردند

بگو چگونه کشیدند عمه هایت را


کسی که حرف خدا و کتاب می آورد

کنار یک سر تشنه شراب می آورد

شاعر: محسن عرب خالقی

تا خداوند ميرسم با تو

با خداوند ميرسم تا تو

همه در وحدت تو گم شده اند

من تو ما تو شما تو آنها تو

ما مسير تورا عبور شديم

راهِ سير و سلوكي ِما تو

عبدم و لافقير الا من

ربي و لاكريم الا تو

آنكه از تو سبو گرفته منم

بارها آبرو گرفته منم

چه مقاميست مادر تو شدن

مثل پروانه ي سر تو شدن

بال جبريل ِعرش مال خودش

راضي ام با كبوتر تو شدن

عليِّ اكبر است و آرزوي

چند سالي برادر تو شدن

ميشود برتر از سليمان شد

ظرف يك روز نوكر تو شدن

اين غلام سياه را نفروش

كردم عادت به قنبر تو شدن

به خداي يگانه مي ارزد

كشته ي نام اطهر تو شدن

پدرت هم به تو ولي ميگفت

بابي أنت يا علي ميگفت

آمدي و حسين خندان شد

همه جا جز بقيع چراغان شد

آمدي و به بركت نامت

نام جدت علي فراوان شد

مادرت شد عروس زهرا و

افتخارش نصيب ايران شد

آشنا با صحيفه اش كردي

هركه بر سفره ي تو مهمان شد

رمضان ماهِ سِرِّ شعبان است

رمضان شرح ماه شعبان شد

عده اي كه به پات افتادند

به مناجات راهشان دادند

ابر و خورشيد و ماه در كارند

خاكي از زير پات بردارند

تب تو تب نبود درمان بود

راويان تب تو بيمارند

دوستان قديمي زهرا

به تو و مادرت بدهكارند

در اسيري مادرت حتي

از مقامات او خبر دارند

هرچه مِهريه اش گران باشد

باز قوم علي خريدارند

به غلامت بگو دعا بكند

اين گرفتارها گرفتارند

با مناجات تو ملائكه هم

سر شب تا به صبح بيدارند

تا نگاهي به بالشان بكني

از كرم خوش به حالشان بكني

كاش ميشد بنا درست كنند

گنبدي از طلا درست كنند

همه جاي مدينه را نه، نه

لااقل پنج تا درست كنند

گرد و خاك بقيع را ببرند

تا برايم دوا درست كنند

شيعيان حاضرند با گريه

آستان تو را درست كنند

با النگوي دختران عجم

چند ايوانْ طلا درست كنند

سنگها ميخورد بر سر تو

تا كه شايد صدا درست كنند

عمه را زد ولي سر تو شكست

هم سر عمه هم سر تو شكست

علی اکبر لطیفیان

سلام عطر خوش دلپذیر سجاده

سلام دلبر سجده ، امیر سجاده

سلام سفره پر نعمت دعا خوانی

سلام سفره مهمان پذیر سجاده

سلام تازه شعر و شعور و احساسم

سلام تازه مریدی به پیر سجاده

چقدر دست مرام من از تو خالی شد

شبی که دور شدم از مسیر سجاده

پیاده می شوم اینجا کنار اشکم تا

بیفتم از سر خجلت به زیر سجاده

و یطعمون علی حبه شما هستید

منم یتیم و فقیر و اسیر سجاده

منم فقیر شما یک عطا به من بدهید

مرااسیر کنید و خدا به من بدهید

شبي كه مثل هميشه خدا تو را می دید

و داشت عرش نمازت ستاره می بارید

چقدر حجم حضورت وسیع و ناپیدا

که لحظه لحظه در آن جز خدا نمی گنجید

همان شب از نفس سجده های پرنورت

که داشت قامت ابلیس روح می لرزید

به شکل افعی خشمی در آمد و آمد

به گرد پای حضور تو داشت می چرخید

و نیش هم زد و تا از حضور درآیی

ولی چگونه شود نور منفک از خورشید

تو هم علی خدایی و محو محو خدا

که تیر و نیش ندارد به عشق تو تردید

و ناگهان پس از آن اتفاق رویایی

عبای سبز خودش را خدا به تو بخشید

چنان به رحمت خود موج زد به خاطر تو

که بر سواحل پیشانیت صدف پاشید

و بعد روی صدفها به رنگ آب نوشت

از این به بعد شما زین العابدین هستید

از این به بعد نه ، از قبل عالم ذر بود

که سجده های تو در ساق عرش محشر بود

بهشت قطعه ای از تربت زمینت بود

و عرش آینه ای از دل یقینت بود

فرات کوفی ، ابوحمزه ثمالی ها

زیاد از این صلحا توی آستینت بود

صدای آیه ترتیل تو که می آمد

خدا هم عاشق اصوات دلنشین ات بود

هزار رکعت هر شب نماز می خواندی

نماز یکسره مهمان شب نشینت بود

انبیاء به پیشانی تو بوسه زدند

چرا که نقش علی نقش بر جبینت بود

هزار دسته ملک در صف عبادت تو

گدای روز و شب زین العابدینت بود

همیشه خاطره عمه در دلت می سوخت

و عکس قافله در چشم نازنینت بود

در آن غروب که عمه اسیر اعدا شد

دل تو خون شد و سجاده تو دریا شد

چقدر آیه بریزد خدا به نام شما

چقدر معرفت آرد همین سلام شما

مرورتان بخدا از همیشه تازه تر است

برای هر که بخواند به احترام شما

کنار جاده دنیا پیاده گردیدم

فقط برای عبودیت مقام شما

به احترام شما از خدا طلب کردم

مرا برد به بهشت پر از کلام شما

کنار مادرتان هم غذا نمی خوردید

چقدر درس ادب دارد این مرام شما

اگر کرامت عالم به دستهای شماست

منم گدای شما و منم غلام شما

منم گدای شما و گدای مادرتان

منم فدای شما و فدای مادرتان

رسیده اید از آن سوی باور ایمان

به روی دوش گرفتید سوره انسان

منم که سوره افتاده از نگاه توام

منم که دور شدم از نگاه الرحمان

چه می شود که نگاهی به ما کنید آقا

که اسم ما بخورد بر کتیبه باران

که یک نفس بزنی تا دلم بهشت شود

که یک نفس بزنی تا دلم بگیرد جان

صحیفه های دعا را به من بیاموزان

که از دل کلماتت در آورم قرآن

خداکه اسم تو را یاد دادبر آدم

منم صدات زدم ، صدا زدم با آن –

دو اسم ناز و قشنگت یکی به نام علی

یکی به نام حسین ، یا بن سید العطشان

علی ترین پسر کربلا نگاهم کن

مرا ستاره ستاره اسیر ماهم کن

در آن غروب که مقتل پر از کبوتر بود

پر از تهاجم تیر و سنان و خنجر بود

در آن غروب که چادر زخیمه ها افتاد

و دشت پر شده از ناله های معجر بود

در آن غروب که عمه کبود و نیلی شد

و دست و بازویش از تازیانه پرپر شد

در آن غروب که مشکی به آسمان می رفت

و روی نیزه در آن سو نگاه اصغر بود

در آن غروب که عمه تو را تسلی داد

و آتش دل او از تو نیز بدتر بود

در آن غروب که هر نیزه ای به سویی رفت

و روی نیزه که دعوا برای یک سر بود

در آن غروب تو در کربلا شهید شدی

کنار عمه به شام بلا شهید شدی


رحمان نوازنی


منبع:

حسینیه، حدیث اشک،من غلام قمرم،شعر شاعر



ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین