۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۹ : ۰۷
عقیق: در آستانه میلاد حضرت زینب کبری(س) عقیق جدیدترین اشعار شعرای آیینی کشور برای این
مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند.
محسن عرب خالقی
آنان که مشق اشک مرتب نوشته اند
با خط عشق این همه مطلب نوشته اند
آنان که بال گریه در آورده اند را
هم دوش انبیاءِ مقرب نوشته اند
این چند خط مختصر اما مفید را
هر روز خوانده اند که هر شب نوشته اند
تقدیر دو پیالۀ ما را هزار سال
پیش از شروع گریه لبالب نوشته اند
تکلیف چشم های مرا از همان نخست
از روی اشک حضرت زینب نوشته اند
یعنی که تشنگی ام از این مشرب است و بس
یعنی امام گریۀ ما زینب است و بس
ای دختر تجلی توحید آمدی
ای ماه! روی دامن خورشید آمدی
ای لاله ای که قبل شکوفایی ات حسین
هرگز چنین شکفته نخندید آمدی
هر چند در حجاب ولایت نهفته ای
روشن تر از تمام موالید آمدی
در خانۀ زمینی زهره از آسمان
ای ماه، ای ستارۀ ناهید آمدی
راهی دراز را به هوای برادرت
با صد هزار آرزو - امید آمدی
از نسل آفتابی و مهتاب در حجاب
پلکی بزن به روی برادر کمی بتاب
آیینه نیست این که نشسته برابرت
هم شکل توست، مثل پدر مثل مادرت
سیب بهشت، سیب علی، سیب فاطمه
یک نیمه اش تو هستی و نیمی برادرت
نور است و نور هر طرفی را نظر کنی
لذت ببر از این همه خورشید در برت
قلبت شبیه قبله نما دیده ی تو را
برده به سوی کعبۀ ابروی دلبرت
دختر شدی نه این که فقط خواهری کنی
باید برای اشک پدر مادری کنی
ای کام عرش تشنۀ یک ربنای تو
مشتاق حال راز و نیازت خدای تو
خالق یکی و عشق یکی و وفا یکی
نشنیده است گوش فلک هم دو تای تو
وقتی که رو به قبله کنی جلوه می کند
در آسمان هفتم حق رد پای تو
ما نه که بوده وقت نماز شبانه ات
چشم امام ملتمس یک دعای تو
هر کس شهید عشق تو شد زنده می شود
باید بمیرد آن که نمیرد برای تو
در قدر کس چنان تو جلیله نمی شود
هر بانوی عشیره عقیله نمی شود
چه کوچک است وسعت دنیا به چشم تو
کوچک تر از ستاره از این جا به چشم تو
تو از کدام پنجره دیدی که کربلا
هر "ما رأیت" بود "جمیلا" به چشم تو
انگار فصل بارش چشم تو دائمی ست
آخر که ریخت این همه دریا به چشم تو
در صورت سه ساله چه نقشی نشست که
شد زنده یاد صورت زهرا به چشم تو
مانند تو که طعم بلا را چشیده است؟
دوشت هزار بار مصیبت کشیده است
قلب قرار عرش خدا بی قرار توست
نبض نظام بخش جهان هم جوار توست
تو حیدر میان حجاب و رقیه هم
چون قاب عکس کوچک زهرا کنار توست
با نیم اشاره ات نفس زنگ اشتران
در سینه حبس شد اگر، از اقتدار توست
با خطبه کاخ ظلم و ستم را به هم زدن
یا کار مادر تو بود یا که کار توست
با تیغۀ حجاب تو دشمن شکست خورد
این جنگ تو، حماسۀ تو، کارزار توست
یک گوشه از روایتت آیات مریم است
روز ولادت تو شروع محرم است
هر آیه ای ز اشک تو یعقوب می شود
هر سوره ای ز صبر تو ایوب می شود
یاد طلوع غربتت افتاده ام اگر
تنگ غروب ها دلم آشوب می شود
بر مصحف جبین تو با خط سنگ ها
در شام عمق فاجعه مکتوب می شود
در مجلسی که سهم لبت خطبه خواندن است
سهم لب برادر تو چوب می شود
بانو دلم گرفته شبیه صدایتان
رخصت بده کمی بنویسم به جایتان
یا بر سر من، از سر نی، سایبان بده
یا بر بلند نیزه مرا آشیان بده
با گیسوی رها شده در دست بادها
از نی، مسیر قافله ات را نشان بده
جانم به لب رسیده، ولی جان نداده ام
گفتم به دل، که صبر کن و امتحان بده
نیزه سوار گشته ای و تند می روی؟
جا مانده ام، برای رسیدن، زمان بده
پایم دگر برای خودم نیست، باغبان
!
بر ساقه های مرده ی من، باز جان بده
دیدم که گفت، چشم ربابت به نیزه دار
گهواره ی عزیز دلم را تکان بده
خون تو و حجاب من، ارکان کربلاست
کشتی به گل نشسته، مرا باد بان بده
علیرضا لک
با نام عشق، نام خدا، عشق نام تو
دارم شروع می شوم از فیض عام تو
بر دست های هر که رسیدی دلش شکست
غم را چکانده اند مگر بین کام تو؟
تو آمدی عصاره ی این پنج تن شدی
ای مظهر خدایی عصمت مرام تو
مثل خدیجه هستیِ تو وقف می شود
یعنی که دینمان شده مدیون نام تو
از جانب خدای تمامی یاس ها
واجب شده برای همه احترام تو
قائم مقام فاطمه ی خانه ی علی
تندیس صبر! عالمه ی خانه ی علی
ای قلّه ی نجابت توحید جایتان
تا آسمان کشیده شده ردّ پایتان
باران هم از لطافتتان حرف می زند
وقتی نزول می کند از چشم هایتان
طوفان نور! بال و پر جبرئیل ریخت
در اولین شب حرم کبریایتان
ای سایه ی ندیده شده، آیه ی حجاب
ارث نجیب فاطمه بوده حیایتان
حالا که بر رسالت محمل نشسته اید
مائیم و خطبه های پس از کربلایتان
دلواپس نگاه حسن ای تب حسین
!
بنیانگذار عشق، تو ای زینب حسین
!
مضمون من به قدّ شماها نمی رسد
ذهن حقیرِ قطره به دریا نمی رسد
از معجزات سوره ی مریم لبالبم
با این همه دوباره مسیحا نمی رسد
ای قبله گاه شمع! از این پس به دست توست
آتش اگر به پیکر پروانه می رسد
چشمان من نشسته سر راه محملت
یا می رسد به پای شما یا نمی رسد
هر دختری که زینب کبری نمی شود
هر دختری به دامن زهرا نمی رسد
آغوش گرم یاس فقط مستحقّ توست
زهرا اگر بخوانمت حقا که حق توست
سجاده ها دم سحرت را شنیده اند
باران چشم های ترت را شنیده اند
آه ای قنوت وتر! تمام فرشته ها
توصیف های بال و پرت را شنیده اند
وقتی که حرف می زنی انگار خاطرات
طوفان خطبه ی پدرت را شنیده اند
این ابرهای گریه ی ما قبل کربلا
آن سایه های روی سرت را شنیده اند
پر اضطراب بودی و پروا نداشتی
جز ذکر یا حسین به لب ها نداشتی
ای آیه آیه آیه ی تو سرگذشت غم
در رگ رگ جنون من آخر بزن قدم
می آیی از تنفس یک ظهر پر ز آه
ای جبرئیل خسته به طوفان گریه ام
هر قطره قطره اشک تو صد علقمه عطش
هر آه سینه سوز تو صد آسمان حرم
آئینه ی شکسته ی محمل! مسیح زخم
در کوچه های سنگدل کوفیان بِدم
با چشم های خیس خودم می نویسمت
من تا ابد تلاطم دریای زینبم
از پشت آن نقاب نجیبت نگام کن
بر روضه های ابری خود مبتلام کن
قلبت تپید و سوره ی مریم شروع شد
تفسیر زخم های مجسم شروع شد
از پشت کوه های ازل با شعاع اشک
نامت طلوع کرد و از آن غم شروع شد
اندازه ی تمامی دنیا دلت شکست
از چشم تو مراثی ماتم شروع شد
از زینبیه سینه زنان تا لب فرات
خون گریه ی سلاله ی زمزم شروع شد
وقتی وزید معجر تو دست بادها
غمگین ترین غروب محرم شروع شد
طوفان گرفت و دار و ندارت به باد رفت
پیراهن عزیز بهارت به باد رفت
دار و ندار آخرتان را گرفته اند
بر روی نیزه ها سرتان را گرفته اند
تنگ غروب روز دهم بی مروّتان
راه عبور معجرتان را گرفته اند
با تازیانه یک نفس از عصر تا به شام
بال و پر مطهرتان را گرفته اند
این لاله های سرزده از باغ مقنعه
سر تا به پای پیکرتان را گرفته اند
چیزی نمانده بر تن این آسمانِ زخم
پیراهن برادرتان را گرفته اند
حسین رستمی
مادرت آسمان خوبی ها
پدرت از اهالی بالا
ای که شاگرد اشک تو آدم
ای هوادار عشق تو حوّا
گوشه ای از نجابتت مریم
شمّه ای از عروج تو عیسی
متحیّر ز صبر تو ایوب
متوسل به طور تو موسی
همه شاگرد مکتبت هستند
از مسیحی گرفته تا بودا
پرچم کربلا به شانه ی توست
ای علمدار عصر عاشورا
فتنه ها را تو بر ملا کردی
کربلا را تو کربلا کردی
روح مضمون ناب یعنی تو
رمز پاکی آب یعنی تو
وامدار تلألؤ ات خورشید
حضرت آفتاب یعنی تو
ملأت کلّ شی یا زینب
!
همه با این حساب یعنی تو
صاحب رأیت القیام حسین
واژه ی انقلاب یعنی تو
منجی تنگنای آخرتی
پس حساب و کتاب یعنی تو
غیر محرم کسی ندیده تو را
جلوه ی در حجاب یعنی تو
جنس نوری عقیله ی عشقی
تو بزرگ قبیله ی عشقی
مستجاب دعای بارانی
رحمت لحظه های بارانی
گاه گاهی که چشم تو ابری ست
رنگ حال و هوای بارانی
روی سجاده نم نم باران
نیمه شب ها صدای بارانی
آسمان با دل تو می گیرد
پس تو بی شک خدای بارانی
بی برادر چقدر می باری
خواهر نینوای بارانی
کربلا، کوفه، شام، کرب و بلا
همه جا پا به پای بارانی
خرّم و سبز در بهارانی
شیعیان را نزول بارانی
هم به دنیا هم آخرت هستی
شأن آیات مغفرت هستی
ای که در اشک هم مساوی با
اجر هر دو برادرت هستی
تو شبیه خدیجه ای بانو
یعنی یار پیمبرت هستی
مادری می کنی برای حسین
خوب شد بعد مادرت هستی
چوب محمل گواه عاشقی است
پای معشوق با سرت هستی
ابر خون روی چهره ات یعنی
و اذا الشمسُ کوِّرت هستی
خواهر بوی سیب بانو جان
!
یار شیب الخضیب بانو جان
!
آفتاب نگاه تو زیباست
آسمان پناه تو زیباست
چشم هایت ندیده جز خوبی
کربلا در نگاه تو زیباست
رخ خورشید مغربی شده است
بس که بر نیزه ماه تو زیباست
ناله های تو نوحه می خواند
روضه ی اشک و آه تو زیباست
کودکان پا برهنه دنبالت
چقدر این سپاه تو زیباست
تو و هشتاد و چهار کودک و زن
بی کس و خسته و جدا ز وطن
جلیل صفربیگی
آن روح زلال و صیقلی زینب بود
آیینه ی غیرت علی زینب بود
هر چند امام و مقتدا بود حسین
پیغمبر کربلا ولی زینب بود
صابرخراسانی
تـو برای خلقت حوا بـه دنـیا آمدی
پس تو پیش از حضرت دنیا به دنیا آمدی
اشک با تو از دل زهـرا تولد یافته است
مادرت دریا خودت دریا به دنیا آمدی
جای زمزم عشق از زیر قدمهایت شـکفت
بانوی بانی باران تا به دنیا آمـدی
بعد تو ضرب المثل شد دختران بابائیند
زین سبب تو زیـنت بابا به دنیا آمدی
تو در آغوش حسینت خــنده ات گل می کند
پس به خاطر خواهی ارباب دنـیا آمدی
گریه کمتر کن سلام زینب قلب صبور
تو برای روز عاشورا به دنیا آمدی
دارد از امروز کار خانه یادت می دهد
مادر خانه پس از زهرا به دنیا آمدی
جواد پرچمی
کار ِما امشب است با زینب
شبِ میلادِ نورها، زینب
سِرِّ وَالنجم و وَالضُحی زینب
آمده محور ِکسا زینب
دختر صبر مرتضا زینب
السلام علیک یا زینب
ای نبوت به شأن زن زینب
اسدالله بت شکن زینب
فاطمه حیدر و حسن زینب
یک تنه کُلِّ پنج تن زینب
ازازل غرق خویشتن زینب
تاابد غرق ِ درخدا زینب
شب میلاد گریه مرسوم است
زیر پایت بهشت معلوم است
پلک های تو حَیُّ قیوم است
قلم عاجز به وصف خانوم است
در حقیقت امام معصوم است
درلباس فرشته ها زینب
زینت روزگار بابایی
سند افتخار بابایی
درجلالت کنار بابایی
دختر باوقار بابایی
توهمان ذوالفقار بابایی
ای تجلیِّ لافتی زینب
آمدی سروری به تو دادند
شأن پیغمبری به تو دادند
تبر ِحیدری به تو دادند
تا که بال و پری به تو دادند
لقب مادری به تو دادند
مات وحیرانت انبیا، زینب
آمدی و گدا شدیم همه
در مقامت فناشدیم همه
دربدر هرکجاشدیم همه
راهی کربلا شدیم همه
به خدا با خدا شدیم همه
قل هوالله را نَما، زینب
آمدی انّمَا الحیاتِ حسین
آمدی زمزم و فرات حسین
ساحل کشتی نجات حسین
سرپناه مخدرات حسین
خنده های تو خاطرات حسین
خلقک من حسین یا زینب
عشق خیرالعمل درست کند
نامت از غم عسل درست کند
این برادر بغل درست کند
تاکه ضرب المثل درست کند
سایه بان در محل درست کند
ای برادر تورا فدا زینب
سه برادر کبوترت بودند
بچه های برادرت بودند
راه بندان ِ معبرت بودند
پاسبانهای معجرت بودند
همه پروانه یِ سرت بودند
که مبادا به کوچه ها ... زینب
...
در مسیر تو یک نفر باشد
شمع روشن در این گذر باشد
ناشناسی به دور و بر باشد
تا مسیر تو بی خطر باشد
یک قبیله تورا سپر باشد
وای از روز کربلا زینب
غصه و درد بی کران هم بود
کتک وسنگ بی امان هم بود
ترس از کشتن زنان هم بود
دور تو خولی و سنان هم بود
چند صد مرد چشم چران هم بود
چادرت زیر دست و پا زینب
تا زِ گودال سر در آوردی
خویش را سمت پیکر آوردی
دست خود را جلوتر آوردی
نیزه را از دهن در آوردی
آخرش رو به خنجر آوردی
سر بریده شد از قفا زینب
وحید قاسمی
نسیم پرده ی گهواره را تکان می داد
برای عرض ارادت خودی نشان می داد
ستاره های درخشان خوشه ی پروین
کنار پنجره مبهوت کودکی شیرین
شمیم قدسی او در مدینه پیچیده
بهار آمده, بلبل به غنچه خندیده
چکاوکان به در باغ ریسه می بندند
شکوفه ها همه دیوانه وار می خند ند
نشانه های ظهور مسیح ظاهر شد
مدینه مرکز ثقل خیال شاعر شد
نسیم گرد سر نو رسیده دف می زد
بنفشه داخل گلدان مدام کف می زد
صدای خواندن پروانه ها چه زیبا بود
تبسم لب شیر خدا چه زیبا بود
ز نور طلعت رویش ستاره حیران شد
و ماه با عجله پشت ابر پنهان شد
ستاره گفت به خورشید:- بی خبر ساده
-
خدا به فاطمه خورشید دیگری داده
زمان سیطره وسلطه گشته طی خورشید
شکسته حرمت پوشالی تو ای خورشید
حریر جذبه ی چشمان او اهورایی ست
طلوع خنده ی زینب عجب تماشایی ست
بساط فخر فروشی ز آسمان بر چین
بیا زمین به تماشای دخترک بنشین
بیا ببین که ندیدی کسی به این پاکی
شدند خادمه اش, حوریان افلاکی
نگاه حیرت خورشید تا بر او افتاد
اسیر بند جنون گشت و نعره ها سر داد
هوار می زدومی گفت:وه چه نوری داشت
!
شبیه مادر خود چهره ی صبوری داشت
بدون شبه وشک از قبیله ی نور است
میان هاله ی انوار خویش مستور است
وقار و نور جبینش به مصطفی رفته
ولی غرور نگاهش به مرتضی رفته
چه کودکیست ! که خود اشهدین می گوید
و گاه خنده کنان یا حسین می گوید
چه کودکیست ! که گوید ثنای رب جلی
دوچشم او شده خیره به ذوالفقار علی
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/node/38443
ما را از بروزرسانی خود آگاه
و با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
http://ammarname.ir -- info@ammarname.ir
یا علی