۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۶ : ۰۷
عقیق: آیتالله العظمی سیدشهابالدین نجفی مرعشی(وفات یافته شهریور 1369 شمسی) می فرمود: روزگاری که جوانتر بودم، روزی بر اثر مشکلات فراوانی که داشتم، از جمله میخواستم دخترم را شوهر دهم، ولی مال و ثروتی نداشتم تا برای دخترم جهیزیه تهیه کنم، با ناراحتی به حرم حضرت معصومه(ع) رفتم، و با عتاب و خطاب در حالی که اشکهایم سرازیر بود گفتم: ”ای سیده و مولای من، چرا نسبت به امر زندگی من اهمیت نمیدهی؟ من چگونه با این دست خالی دخترم را شوهر دهم؟” سپس با دلی شکسته به خانه برگشتم، حالت غشوه(کشف) مرا فرا گرفت در همان حال شنیدم در میزنند، رفتم و در را باز کردم، شخصی را دیدم که در پشت در ایستاده، وقتی مرا دید گفت: ”سیده تو را میطلبد” با شتاب به حرم رفتم، وقتی که وارد صحن شریف آن حضرت شدم، چند کنیز را دیدم که به تمیز کردن ایوان طلا اشتغال داشتند، از سبب آن پرسیدم، گفتند: اکنون سیده میآید، پس از اندکی حضرت فاطمه معصومه(ع) آمد، در حالی که در شکل و شمایل، مانند مادرم فاطمه زهرا(ع) بود(چون جدهام زهرا(ع) را سه بار قبل از آن، در خواب دیده بودم)؛
نزد عمهام حضرت معصومه(ع) رفتم و دستش را بوسیدم، به من فرمود: ای شهاب! کی ما در فکر تو نبودهایم، که ما را مورد عتاب قرار داده و از دست ما شاکی هستی، تو از زمانی که به قم آمدی زیر نظر ما و مورد عنایت ما بودهای. وقتی که از خواب بیدار شدم، فهمیدم که نسبت به حرم حضرت معصومه(ع) اسائه ادب کردهام، همان دم برای عذرخواهی به حرم شریفش رفتم، از آن پس حاجتم برآورده شد و در کارم گشایشی صورت گرفت، و مشکل زندگیم حل وآسان گردید.