عقیق منتشر می کند

اشعار سالروز ازدواج امیرالمومنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما

به مناسبت فرا رسیدن اول ذی الحجه سالروز ازدواج حضرت زهرا و انیرالمومنین علی علیهما السلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را منتشرمی کند

 

اشعار سالروز ازدواج امیرالمومنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما

 

علی انسانی:

گر علی دل، قرار او زهراست
ور علی گل، بهار او زهراست
او که خود فخر خلقت است به حق
مایۀ افتخار او زهراست
جلوه‌گاه خداست خود، اما
جلوۀ کردگار او زهراست
ذوالفقارش اگر عدوکُش شد
جوهرِ ذوالفقار او زهراست
در علی می‌توان خدا را دید
زآنکه آیینه‌دار او زهراست
او ندارد به دار دنیا مِهر
تا که دار و ندارِ او زهراست
سیر، از سِیْرِ باغ و گلزارست
گل و باغ و بهار او زهراست
خود میان بهشت می‌بیند
تا به خانه کنار او زهراست

ایوب پرندآور:

تا گل به نسیم راه در می‌آید
از خاک بوی گیاه در می‌آید

امشب به ستاره‌ها بگو کِل بکشند
خورشید به عقد ماه در می‌آید

دارد به زمین شمایلی می‌بخشد
بر ماه غرور کاملی می‌بخشد

این تازه عروس آسمانی دارد
پیراهن خود به سائلی می‌بخشد


بر هر چه به غیر عشق می‌تاخت علی
با خوب و بد زمانه می‌ساخت علی

از غم خبری نداشت تا وقتی که
بر فاطمه‌اش نظر می‌انداخت علی


آن خانۀ ساده را که خوشبو می‌کرد
لبریز صمیمیتِ شب‌بو می‌کرد

او شاه زنان بود، ولی نان می‌پخت
او گر چه فرشته بود، جارو می‌کرد

سید محمد جواد شرافت:

یاعلی گفت با تمام وجود تا همه‌عمر با علی باشد
با علی باشد و طنین دلش دم‌به‌دم ذکر یاعلی باشد
آمد و چشم خانه روشن شد از حضورش، تلألؤ نورش
آمد و جلوه کرد تا با عشق، محو نور خدا، علی باشد
خانه یعنی بهشتی از احساس، زن این خانه تا که فاطمه است
خانه یعنی جهانی از امید، مرد این خانه تا علی باشد
شرح این زندگی فقط عشق است داستانی که خط‌به‌خط عشق است
حرفی از درد نیست وقتی که یار دردآشنا علی باشد
شب جشن است آمدم مادر! شاعر لحظه‌هایتان باشم
شعر زیباست تا زمانی که نور این بیت‌ها علی باشد
به دعای تو سخت محتاجم! مهربانِ علی دعایم کن!
تا دلم آنچان که می‌خواهی شیعۀ مرتضی علی باشد
ورد لب‌های من به لطف شما از ازل ذکر یاعلی بوده
لطف کن باز تا که ذکر لبم تا ابد نیز یاعلی باشد

محسن ناصحی:

 

صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
نگاهش به در بود مهمان بیاید
صدای در آمد، علی پشت در بود
علی بود امّا نه مثل همیشه
که رخسارش از شبنم شرم، تر بود
گُل افتاد بر گونۀ حیدر امّا
مگر خواستگاری از او خوبتر بود؟!
علی خواست لب وا کند، لب فرو بست
نگفت و محمّد خودش باخبر بود
«فداها ابوها»، نگاهش به زهراست
به نوری که در خانه‌اش جلوه‌گر بود
به زهرا که قالوا بلی خواند و خندید
به زهرا که شاد از قضا و قدر بود
علی رفت و زهرا جهیزیّه می‌خواست
علی مردِ میدان و جنگ و خطر بود
زره داشت، شمشیر و اسب و دگر هیچ
که داراییِ او همین مختصر بود
زره شد جهیزیّۀ عشق اما
از آن روز زهرا برایش سپر بود

سید حمید رضا برقعی:


می‌رسد قصه به آنجا که علی دل تنگ است
می‌فروشد زرهی را که رفیق جنگ است
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
«إن یکاد» از نفس فاطمه بر تن دارد
خبر از شوق به افلاک سراسیمه رسید
تا که این نیمۀ توحید به آن نیمه رسید
علی و فاطمه در سایۀ هم... فکر کنید
شانه در شانه دو تا کعبۀ یک‌دست سفید
عشق تا قبلِ همین واقعه مصداق نداشت
ساز و آواز خدا گوشۀ عشاق نداشت
کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام
فاطمه... فاطمه با رایحۀ گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد
آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد
دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد
ابر مهریۀ او بود که باران آمد
نفس فاطمه فرمود که باران آمد
ناگهان پنجره‌ای رو به تماشا وا شد
هر کجا قافیه یا فاطمةالزهرا شد
مثنوی نام تو را برده تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد
می‌رسد قصۀ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین