عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت علیهم السلام منتشر می کند

اشعار ولادت پیامبر اعظم صلوات الله علیه

به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت ختمی مرتبت پیامبر گرامی اسلام صلوات الله علیه عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

 

اشعار ولادت پیامبر اعظم صلوات الله علیه


سید علیرضا شفیعی:

خط به خط احبار در تورات، سرگردان تو
راهبان‌ هر واژه در انجیل، بی سامان تو

ای اشارت های موسی! یک جهان دیوانه ات
ای بشارت های عیسی! یک جهان حیران تو

در کمال اشتیاق انجیل و تورات و زبور
آمدند اینک به استقبال از قرآن تو

نام تو اشک است روی گونه ی اهل کتاب
آتش شوق است در جان و دل سلمان تو

در پریشان‌حالی این سجده های شب‌زده
آفتاب جاودان، پیشانی تابان تو

جان به لب شد این کویر تشنه از سوز عطش
کاش دریایی شود از جاریِ باران تو

یا اباالقاسم! دل ما خانه ی مهر علی است
ای رسول مهربانی! جان ما و جان تو...

 

 

قیصر امین پور:

با ریگ‌های رهگذر باد
با بوته‌های خار
در خیمه‌های خسته بخوانید
در دشت‌های تشنه
با اهل هر قبیله بگویید:
لات و منات و عزی را
دیگر عزیز و پاک مدارید
این مهر و ماه را مپرستید
اینک
ماهی دگر برآمد و خورشید دیگری
آه ای امین آمنه، ای ایمان!
باری اگر دوباره درآیی
روی تو را
خورشیدها چنان که ببینند
گل‌ها آفتاب‌پرست تو می‌شوند
ای آتش هزارۀ زرتشت
از معبد دهان تو خاموش!
ای امّی امین!
میلاد تو ولادت انسان است
-انسان راستین -
::
آن شب چه رفت با تو، نمی‌دانم
شاید
خود نیز این حدیث ندانی
با تو خدا به راز چه می‌گفت؟
باری تو خود اگر نه خداگونه بوده‌ای
یارایی کلام خدا را نداشتی!
گر بعثت تو سبب عصمت تو بود
آنک چگونه کودک عصمت را
تا موسم بلوغ نبوت رسانده‌ای؟
میلاد تو اگر نه همان بعثت تو بود!
::
هان ای پرنده‌های مهاجر
آنک پرنده‌ای که به هجرت رفت
بی‌آن‌که آشیانه تهی ماند
آن شب مشام خالی بستر
از بوی هجرت تن او پر بود
اما به جای او
ایثار
زیر عبای خوف و خطر خوابید
::
تا چشم‌های خویش فرو بست
گفتی
آینۀ تمام‌نمای خدا شکست!
آه ای یتیم آمنه ای ایمان!
دنیا یتیم آمدنت بود
دنیا یتیم رفتنت آمد!
::
خیل فرشتگان
با حسرتی ز پاکی جبرآلود
در اختیار پاک تو حیران‌اند
تو
اسطوره‌ای ز نسل خدایانی؟
یا از تبار آدمیانی؟
تردید در تو نیست
در خویش بنگریم و ببینیم
آیا خود از قبیلۀ انسانیم؟
::
در وقت هر نماز
من با خدا سخن ز تو بسیار گفته‌ام
بس می‌کنم دگر که تو را باید
تنها همان خدا بسراید!

محمد جواد غفورزاده شفق:

باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد

تا با مدد معرفت، از خاک بر افلاک
اندیشۀ سیر و سفری داشته باشد

تا چند توان زیست در این ظلمت تردید
باید شبِ هجران سحری داشته باشد

تا چند بسوزد بشر از آتشِ بیداد
چون لاله دلِ شعله‌وری داشته باشد؟

تا چند قرار است در این باغِ شقایق
داغِ دل و خونِ جگری داشته باشد؟

حیف است که گهوارۀ دختر بشود گور
وز مِهر گریزان پدری داشته باشد

تا چند بشر، دل بسپارد به تَغافل
در وادی حیرت گذری داشته باشد؟

تا چند بَرَد سجده به بت‌های زر و زور
با لات و هُبل سِرّ و سَری داشته باشد؟

باید که خدا از پیِ روشنگریِ خلق
پیغامی و پیغام‌بری داشته باشد

باید که خدا بت‌شکنی را بفرستد
تا در کفِ همّت، تبری داشته باشد

شب، این شبِ تاریک و نفس‌گیر و غم‌افزا
باید که مبارک سحری داشته باشد

هر جا چمنی بود ببوسید که شاید
از پیک بهاری، خبری داشته باشد

هان! می‌رسد از دور شمیم نفس صبح
صبحی که پیام ظفری داشته باشد

صبحی که به همراهیِ پیغام رسالت
مضمون طربناک و تری داشته باشد

صبحی که دهد مژدۀ پیغمبر موعود
با خود خبر معتبری داشته باشد

صبحی که دهد بویِ دل انگیز محمّد
تا باغ، صفای دگری داشته باشد

آن مهر که در «هفدهم ماه» برآمد
شاید که به ما هم نظری داشته باشد

انجیل خبر داد به عیسی که همین است
گر مادر هستی پسری داشته باشد

از پرتو انوار رُخش وام گرفته‌ست
گر وادی سینا شجری داشته باشد

آمد که فرود آورد از اوجِ تکبر
شاهی که شکوهی و فری داشته باشد

می‌خواست که از کنگرۀ کاخ مداین
آیینۀ عبرت اثری داشته باشد

با آمدنش سرد شد آتشکدۀ فارس
حاشا که پس از این شرری داشته باشد

سوگند به سرچشمۀ کوثر که همین است
گر نخلۀ طوبی ثمری داشته باشد

در گلشنِ ایجاد، مُحال است که هستی
از این گل شاداب‌تری داشته باشد

پیراهن او را برسانید به یعقوب
تا دیدۀ روشن‌نگری داشته باشد

شاید که به شکرانه بریزد به قدومش
خورشید اگر مشت زری داشته باشد

مهتاب سِزَد بر سر راهش بنشیند
وز نقره‌فشانی هنری داشته باشد

با مشعل توحید فراز آمد از این راه
تا نوع بشر، راهبری داشته باشد

با خُلق عظیمش هیجان داد به دل‌ها
تا نخل وفا برگ و بری داشته باشد

تا راه به جایی ببرد، نالۀ مظلوم
فریادرَس دادگری داشته باشد

با خویش نماز شب و ذکر سحر آورد
تا نالۀ عاشق اثری داشته باشد

تا باز کند پنجره‌ای رو به خدا، دل
تا دیده سوی دوست، دری داشته باشد

جبریل امین، در حرمش عرض ادب کرد
تا در صف عشاق سری داشته باشد

سیمرغ دل ما به حریمش نَبَرد راه
از عشق مگر بال و پری داشته باشد

خورشید بَرَد رشک بر آن کس که ز مهرش
اندوختۀ مختصری داشته باشد

از جملۀ خوبان جهان، دل به «علی» بست
تا شمسِ نبوّت قمری داشته باشد

با عترت او هر که وفا کرد امید است
از آتش دوزخ سپری داشته باشد

ای کاش «شفق» نیز به امّیدِ وصالش
از کوچۀ رندان گذری داشته باشد

رحمان نوازانی:

آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
کعبه خودش میان جماعت به صف نشست
آمد امام قبله و... وقت نماز شد
دریاچه‌های آتش نمرود خشک شد
باران گرفت و خاک زمین دلنواز شد...
هر جا که بود لات و هبل، لال می‌نمود
وقتی زبان معجزۀ نور، باز شد
آیینه‌ای که قد خدا ایستاده بود
پا بر زمین نهاد و زمین سرفراز شد
دیگر خدا برای زمین نامه می‌نوشت
با آن کبوتری که رسول حجاز شد

سید رضا مویّد:

امشب شکوه عشق جهانگیر می‌شود
روح لطیف عاطفه تصویر می‌شود
امواج سربلندی و آزادی و شرف
از هر کران مکّه سرازیر می‌شود
قرآن ببوس و «اَشرَقَتِ‌الاَرض» را بخوان
این آیۀ مبارکه تفسیر می‌شود
تبریک باد آمنه را کز حریم او
نور است و نور و نور که تکثیر می‌شود..
از انعکاس نور وی از مکّه تا به شام
هر سنگ خاره، آینه‌تأثیر می‌شود
الله اکبر از نفسش کز فرشتگان
هر سو بلند نغمۀ تکبیر می‌شود..
چون کاخ باشکوه مدائن، ز هیبتش
در لرزه کاخ فتنه و تزویر می‌شود..
داروی دردها و جواب سؤال‌هاست
قرآن کتاب او که جهانگیر می‌شود..
در سایۀ عدالت و اخلاص و وحدت است
تکبیر او که چیره به شمشیر می‌شود..
در آسمان، تجلی هر روز آفتاب
خُلق عظیم توست که تصویر می‌شود..
گردد صحیفۀ صلوات فرشتگان
بر صفحه‌ای که نام تو تحریر می‌شود..
تنها همین نه آیۀ تطهیر مدح توست
یادت همیشه مایۀ تطهیر می‌شود
نام تو زنده‌تر شده، یاد تو تازه‌تر
چندان که دهر، کهنه، جهان‌، پیر می‌شود..
محتاج یک نگاه توأم ای که هر کجا
خاک از نگاه لطف تو اکسیر می‌شود..

غلامرضا بکتاش:

اولین پیامبر
در میان باغ ما
آب و خاک و دانه بود
دومین پیامبر
در میان باغ ما
حضرت جوانه بود
آخرین پیامبر
در میان باغ ما
فکر می‌کنید کیست؟
آخرین پیامبر
در میان باغ ما
یک گل محمدی‌ست

یوسف رحیمی:

جان‌بخش‌تر ندیده کسی از تبسمت
جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت
آب حیات زمزمه‌های زلال توست
جان می‌دهی به قلب بشر با ترنمت
«اَسریٰ بِعَبدِهِ»... همه از لطف بندگی‌ست
با دوست در «دَنَا فَتَدَلّیٰ» تکلمت
دنیا سکوت کرد و حسین تو لب گشود
از بوی سیب پر شده تکبیر هفتمت
آه ای پدر به داد یتیمان خود برس!
تلخ است این زمانه بدون تبسمت
جان‌ها هنوز تشنۀ درک حضور توست
تو حاضری و باز جهان می‌کند گمت


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین