عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

اشعار شهادت امام حسن عسکری علیه السلام

به مناسبت فرا رسیدن هشتم ربیع الاول سالروز شهادت امام حسن عسکری علیه السلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

 

اشعار شهادت امام حسن عسکری علیه السلام

 

محمد بیابانی :

باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد

وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد

 

ای کاش که من نیز امشب زائرت بودم

جایی که فرزندت در آنجا روضه‌خوان باشد..

 

وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست

سقف مزارت هم، زمانی آسمان باشد

 

وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست

وضعت میان خانه چون زندانیان باشد

 

وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست

خون دلت از کنج لب‌هایت روان باشد

 

آری حسن بودی ولی هرگز ندیدی که

گلبرگ روی مادرت چون ارغوان باشد

 

سخت است تشنه باشی و لب‌های لرزانت

حتی برای آب خوردن ناتوان باشد

 

هنگام برخورد لبت با کاسهٔ آب است

وقت گریز روضه‌های خیزران باشد

 

سید حمید رضا برقعی:

 

یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست

کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست

 

سامرایی شده‌ام، راه گدایی بلدم

لقمه نانی بده، از دست شما نان کم نیست

 

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند

بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

 

یازده بار به جای تو به مشهد رفتم

بپذیرش، به خدا حج فقیران کم نیست

 

زخم دندان تو و جام پر از خونابه

ماجرایی‌ست که در ایل تو چندان کم نیست

 

بوسهٔ جام به لب‌های تو یعنی این بار

خیزران نیست ولی روضهٔ دندان کم نیست

 

از همان دم پسر کوچکتان باران شد

تا همین لحظه که خون‌گریهٔ باران کم نیست

 

در بقیع حرمت با دل خون می‌گفتم

که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست

 

انسیه سادات هاشمی:

 

مردِ جوان دارد وصیت می‌نویسد

می‌گرید و ذکر مصیبت می‌نویسد

 

دنیا برای رحمت او جا ندارد

آه این غریب از رفع زحمت می‌نویسد

 

از شرح حال خود سخن می‌راند اما

انگار در توصیف غربت می‌نویسد

 

کاتب ندارد این امیر از بس که تنهاست

از درد خود در کنج خلوت می‌نویسد

 

غربت درِ این خانه را از پشت بسته‌ست

مهمان ندارد؛ جای صحبت، می‌نویسد

 

خمس و زکات شیعیان را می شمارد

سهم فقیران را به دقت می‌نویسد

 

در چند خط می‌گوید از حج و ثوابش

این بند را با اشک حسرت می‌نویسد

 

پیش از نمازِ واپسینش رو به قبله

از خاطراتش چند رکعت می‌نویسد

 

زندان به زندان با نماز و روزه و عشق

دربان به دربان درسِ عبرت می‌نویسد

 

حتی برای خشم شیرانِ درنده

با چشم‌هایش از محبت می‌نویسد

 

بعد از شکایت از جفای این زمانه

در سر رسید فصل غیبت می‌نویسد ـ

 

من زود دارم می‌روم اما میایم

با احتیاط از رازِ رجعت می‌نویسد

 

می‌نوشد آب و یاد اجدادش می‌افتد

با رعشه از آزار شربت می‌نویسد

 

سر را به پای طفل گندم‌گون نهاده‌ست

بر طالعش حکم امامت می‌نویسد

 

فردا خلیفه بر درِ این خانه با زهر

از مرگِ او جای شهادت می‌نویسد

 

بازارهای سامرا خاموش و گریان

بر در حدیثِ حفظِ حرمت می‌نویسد

 

با دست‌های کوچکش یک طفلِ معصوم

نام پدر را روی تربت می‌نویسد

 

اعظم سعادتمند:

 

خسته‌ام از راه، می‌پرسم خدایا پس کجاست؟

شهر... آن شهری که می‌گویند: «سُرَّمَن رَءا»ست

 

تابلوهای کنار جاده می‌گویند نیست

چند فرسخ بیشتر از راه ما، تا راه راست...

 

رو به رویم ناگهان درهای بازِ خانه‌ات

بر لبم نام کریمی، چون امامِ مجتباست

 

احتمال ریزش یکریز باران قطعی است

در دلم اندوه عصر جمعه‌های کربلاست

 

آسمان یک کاشی از محراب تو، دریا فقط

گوشهٔ سجاده‌ات در نیمه‌شب‌های دعاست

 

از کراماتت چه باید گفت وقتی با تو است

آنچه یک حرفش فقط با آصف بن برخیاست

 

از کبوترهای شهرم نامه‌ای آورده‌ام

حالشان خوب است اما روحشان اینجا رهاست

 

راستی! حال کبوترهای بامت خوب شد؟

در صدای من طنین انفجار گریه‌هاست

 

سکّه‌ها جاری‌ست از چشمانم اما باز هم

دست‌هایم رو به سویت کاسه‌های سامراست

 

نفیسه سادات موسوی:

 

سوزاند چنان زهر جفا بال و پرش را

انگار نمی‌ديد دگر دور و برش را 

 

جانش ز عطش سوخت چنان جد غريبش

طوری كه بهم ريخت تمام جگرش را 

 

شش سال ،نگهداشت علیرغم اسيری

ميراثِ به جا مانده‌ی نسلِ پدرش را

 

پنداشته بودند اگر حبس كنندش 

از شاخه بريدند دگر برگ و برش را 

 

با اينكه به زندان شده مسموم، ولی باز 

تاريخ نوشت آنچه كه آمد به سرش را

 

تا شيعه به بيراهه‌ی ترديد نيفتد

بگذاشت درين معركه، تنها پسرش را

 

منبع :صفحه شاعران ، صفحه شعر هیات


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین