عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت علیهم السلام منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت قمر بنی هاشم حضرت ابالفضل العباس علیه‌السلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور بهره‌مندی ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

 

اشعار ولادت حضرت ابالفضل العباس علیه‌السلام

مجیدتال:

"روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است

شاه‌بانوی کلابیه پسر آورده
چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده

هر که از قافلۀ فطرسیان جا مانده
نظرش خیره به گهوارۀ سقا مانده

مورها هم سر این سفره سلیمان شده‌اند
ارمنی‌ها دو سه روزی‌ست مسلمان شده‌اند

جادۀ گیسوی این مرد پر از پیچ و خم است
هر چه از حضرت عباس بگوییم کم است

ماه ذی‌الحجه که عباس به حج عازم شد
همه بر کعبه ولی کعبه بر او محرم شد

در طوافش سخن از عقل فراتر می‌گفت
در حقیقت «لک لبیک برادر» می‌گفت!

این اباالفضل که از قبله فراتر می‌رفت
مرتضی بود که بر دوش پیمبر می‌رفت

علی اکبر به ثنا گویی او می‌آید:
چقدر منبر کعبه به عمو می‌آید...

از در خانۀ او پا نکشیدم هرگز
چون حسینی‌تر از عباس ندیدم هرگز

«کاشف الکرب» تویی؛ خندۀ ارباب تویی
«پدر خاک» علی و «پدر آب» تویی!

با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد
کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد

روی چشم تو بُوَد جای حسن جای حسین
هست مابین دو ابروی تو بین الحرمین...

وسط جنگ زمین را به زمان دوخته‌ای
فن شمشیرزنی را ز که آموخته‌ای؟!

ای جوان! پیر رهت کیست از آن شاه بگو؟
«أشهد أن علیاً ولی الله» بگو

او علمدار حسین است ببخشید مرا
مدح او کار حسین است ببخشید مرا"

 

محمد جواد شاهمرادی:

آب از دست تو آبرو پیدا کرد
مهتاب، دلِ بهانه‌جو پیدا کرد
دست تو به آب خورد و خورشید فرات،
در دستت فرصت وضو پیدا کرد

 

آمنه دولت آبادی:

در بند اسارت تو می‌آید آب
دارد به عمارت تو می‌آید آب
در هیئت اشک زائری آشفته
هرشب به زیارت تو می‌آید آب
 

جواد محمد زمانی:

"به غیر تو که به تن کرده‌ای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را

بگو فضایل خود را که نور چهرهٔ تو
گرفته است ز ما فرصت تماشا را

به احترام تو باید فرات برخیزد
بزن به آب دوباره عصای موسی را

برای آن‌که شفا گیرد از تو موج علیل
بخوان بر آب، حدیث لب مسیحا را

چه آب را برسانی، چه تشنه برگردی
تو فتح می‌کنی آخر تمام دل‌ها را

و آب مهریهٔ فاطمه‌ست، می‌دانیم
چه ظالمانه ربودند حق زهرا را!
::
بکار دست خودت را، که پر شکوفه کند
اذان روشنِ گلدسته‌های فردا را"

 

خسرو احتشامی:

"اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب‏...

دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت
اوج گذشت ديد و كمال كرامت، آب‏

بر دفتر زلالىِ شط خطّ «لا» نوشت
لعلى كه خورده بود ز جام امامت آب‏

لب، تر نكردى از ادب اى روح تشنگى!
آموخت درس عاشقى و استقامت، آب‏

ترجيع درد را، ز گريزى كه از تو داشت
سر می‌‏زند هنوز به سنگ ندامت، آب‏...

سوگ تو را، ز صخره چكد قطره قطره، رود
زين بيشتر سزاست به اشك غرامت آب‏

از ساغر سقايت فضلت قلم چشيد
گسترد تا حريم تغزّل زعامت، آب‏

زينب، حسين را به گل سرخ خون شناخت
بر تربت تو بود نشان و علامت: آب!

از جوهر شفاعت تيغت بعيد نيست
گر بگذرد ز آتش دوزخ سلامت، آب‏

آمد به آستان تو گريان و عذرخواه
با عزم پاى‌بوسى و قصد اقامت، آب‏

مى‌‏خوانمت به نام ابوالفضل و، شوق را
در ديدگان منتظرم بسته قامت، آب"

 

حسین دارند:


"دستی كه طرح چشم تو را مست می‌كشید
صد آسمان ستاره از آن دست می‌كشید

بُرد بلند شرقی پیشانی‌ات به روز
خورشید را به كوچۀ بن بست می‌كشید

دست هزار عاطفه در كارگاه عشق
هر جلوه را به نام تو دربست می‌كشید

عاشق‌ترین، قشنگ‌ترین، باوفاترین
انگار هر چه درخور عشق است می‌كشید

امّا...كنار علقمه دستان روزگار
تصویر یک شجاعت بی‌دست می‌كشید...

خون می‌گرفت صورت عباس و او، هنوز
شرمنده، كز برادر خود دست می‌كشید"

 

محمد حسین ملکیان:

"مست‌اند همه، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی

در هیچ دلی هیچ غمی راه ندارد
دلدار و دلارام و دلاور که تو باشی

تکرار اباالفضل اباالفضل اباالفضل
ذکری به من آموخته مادر، که تو باشی

از گرگ هراسی به دلی راه ندارد
بر یوسف این قوم، برادر که تو باشی

بین‌الحرمین امن‌ترین جای جهان است
این سو که حسین و سوی دیگر که تو باشی"

 

قاسم صرافان :


"یا علی! این کیست می‌آید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟

او که می‌آید تو احساس جوانی می‌کنی
باز یاد رزم و شور پهلوانی می‌کنی

آمده پیش تو تا مشق سپه‌داری کند
تا به سبک حیدری تمرین کرّاری کند

می‌زند زانو که رسمت را بیاموزد، علی!
با چه شوقی بر لبانت چشم می‌دوزد، علی!

مانده‌ام در بهت شاگردی که استادش تویی
هم چراغ رفتن و هم نور ایجادش تویی

بارها آن اسم زیبا را شنیدم من ولی
چیز دیگر بود عباسی که تو گفتی علی!

با صدایی مهربان گفتی: بیا عباس من!
تیغ را بردار با نام خدا عباس من!

نور چشمان علی! پیش پدر چرخی بزن
شیرِ من! شمشیر را بالا ببر، چرخی بزن

این چنین با هر دو دستت تیغ را حرکت بده
دست چپ را هم به وزن تیغ خود عادت بده

فکر کن هر حالتی بر جنگ حاکم می‌شود
دستِ چپ، عباس من! یک وقت لازم می‌شود

الامان از چشم شور و تیر پنهانی پسر!
کاش می‌شد چشم‌هایت را بپوشانی پسر!

بی‌نقاب ای جلوهٔ حُسن خدادادی نجنگ
سعی کن تا می‌شود بی خُودِ فولادی نجنگ...

تشنه‌ای، فهمیدم از آنجا که شیداتر شدی
تا لبانت خشک شد عباس، زیباتر شدی..."


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین