۰۱ آذر ۱۴۰۳ ۲۰ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۶ : ۲۳
رضا قاسمی:
مثل هر شب خواب را در بسترش تنها گذاشت
رفت پای جانمازش؛ روی دنیا پا گذاشت
با قیامش آسمان میرفت زیر چادرش
قابِ قوسینِ رکوعش عرش را هم جا گذاشت
سجدهاش را بُرد آنجایی که جز مسجود نیست
سر به خاکِ سجدهدارِ مسجدالزهرا گذاشت
با صدای آب آب؛ از عرش، باران شد چکید
رفت بالای سرِ لبتشنهاش دریا گذاشت
باز تا نانآورش برگشت از شبگردیاش
مرهمِ اشکی به زخمِ شانهی مولا گذاشت
گرچه رویش سرخ بود از ردّ سیلیهای اشک
گوشهای هم جا برای خندهی حاشا گذاشت
در هجومِ سنگها با آنکه بار شیشه داشت
پای اینکه نشکند آیینه جانش را گذاشت
مشکِ اشکش را غمِ روز مبادا آب کرد
گریههایش را برای روز عاشورا گذاشت
چارده قرن است، میگردد زمین دنبال او
آرزوی تربتش را بر دلِ دنیا گذاشت
خسرو احتشامی:
این آستان كه هست فلك سایه افكنش
خورشید شبنمی است به گلبرگ گلشنش
تا رخصت حضور نیاید شب طلوع
مهتاب از ادب نتراود به روزنش
جاری است موج معجزه جویبار غیب
در شعله شقایق صحرای ایمنش
اینت بهشت عدن كه دور از نسیم وحی
بوی خدا رهاست به مشكوی و برزنش
كو محرمی كه پرده ز راز سخن كشد
دارد زبان ز سبزه توحید سوسنش
تا زینت هماره هفت آسمان شود
افتاده است خوشه پروین ز خرمنش
سر مینهد سپیده دمان پای بوس را
فانوس آفتاب به درگاه روشنش
جای شگفت نیست كه این باغ سرمدی
ریزد شمیم شوكت مریم ز لادنش
روز نخست چون گل این بوستان شكفت
عطر عفیف عشق فرو ریخت بر تنش
محتاج نقش نیست كه گردد بلند نام
گوهر، جهان فروز بر آید ز معدنش
اینجاست نور آینه عصمتی كه بود
بر نقطه نگین نبوت نشیمنش
هم باشدش بهار رسالت در آستین
هم میچكد گلاب ولایت ز دامنش
مرد آفرین زنی كه خلیلانه میشكست
بتخانه خلاف خلافت ز شیونش
از سدره نیز در شب معراج میگذشت
حرمت اگر نبود عنانگیر توسنش
تا كعبه را ز سنگ كرامت نیفكند
از چشم روزگار نهانست مدفنش
احرامی زیارت زهراست اشك شوق
یا رب نگاهدار ز مژگان رهزنش
دارم گواه كوتهی طبع را به لب
بیتی كه هست الفت دیرینه با منش:
"من گنگ خوابیده و عالم تمام كر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش"
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
شمسیتر از نگاه تو منظومهای نبود
صد کهکشان ز ابر نگاه تو آفرید
آه ای شهیدهای که شهادت سپاه توست
جان را خدا شهید سپاه تو آفرید
هرجا که نور بود به گرد تو چرخ زد
ما را چو گَرد بر سر راه تو آفرید
ای پشتوانۀ دو جهان، عشق را خدا
با جلوه و جلالت و جاه تو آفرید
تقوای محض! عصمت خالص! گل خدا!
آخر چگونه شعر کنم قصۀ تو را؟
تو آمدی و زن به جمال خدا رسید
انسانِ دردمند، به درک دعا رسید
تو آمدی و مهر و وفا آفریده شد
تو آمدی و نوبت عشق و حیا رسید
هاجر هر آنچه هروله کرد از پی تو کرد
آخر به حاجت تو به سعی صفا رسید
احمد اگر به عرش فرا رفت، با تو رفت
مولا اگر رسید به حق، با شما رسید
داغ پدر، سکوت علی، غربت حسین
شعری شد و به حنجرۀ کربلا رسید
در تلّ زینبیه غروبت طلوع کرد
با داغ تو قیامت زینب فرا رسید
با محتشم به ساحل عمّان رسید اشک
داغ تو بود بار امانت به ما رسید
تسبیح توست رشتۀ تعقیب واجبات
قد قامت الصّلاتی و حیّ علی الصّلات..
نام تو با علی و محمد قرینه است
هر جا که عطر نام تو باشد مدینه است
دستاسِ کیست چرخ جهان؟ این غریب کیست؟
این دستهای کیست که لبریز پینه است؟
آیینهای که عطر بهشت مدینه بود
نامش هنوز شعلۀ سینای سینه است
ای وسعت بهشت، جهان بیتو دوزخ است
دنیا چقدر مزرعۀ کفر و کینه است...
دریا علیست، گوهر یکدانهاش تویی
در موج حادثات، حسینت سفینه است
با هر حماسه داغ پدر را سرشتهای
هجده کتاب، درد علی را نوشتهای
زیبایی مدینه به غیر از بتول نیست
بیمهر او نماز دو عالم، قبول نیست
میپرسم از شما که رسولان غیرتید
زهرا مگر خلاصۀ جان رسول نیست؟
گیرم ولایت علی از یاد بردهاید
آیا غدیر و دست محمد قبول نیست؟...
مهر علیست روزی هر روز مهر و ماه
وقتی چراغ، فاطمه باشد، افول نیست
جبریل را به مرقد مولای عاشقان
بیرخصتش هر آینه، اذن دخول نیست
اللّهاکبر از تو که اللّهاکبری
ای مادر پدر که پدر را تو مادری
زهراترین شکوفۀ گلخانۀ رسول!
با نام تو مدینه مدینهست، یا بتول
ای مردمی که زائر راز مدینهاید
آه ای مجاوران حرم، حجتان قبول!
اینجا کنار حجرۀ پیغمبر خدا
آیینهخانهایست پر از تابش اصول
آیینهای که ماه در آن میکشد نفس
آیینهای که مهر در آن میکند حلول
در بین ماههای خدا چون تو ماه نیست
ای بین فصلهای خدا بهترین فصول
اینجا نمازخانۀ مولا و فاطمهست
اینجاست خانۀ علی و خانۀ رسول
زهرا شدی که نام علی را عَلم کنی
پنهان شدی که هر دو جهان را حرم کنی
یک عمر بود با غم و غربت قرین، علی
آن قصۀ حسین و حسن بود و این علی
وقتی ابوتراب شدی، خاک، پاک شد
تا زد به خاک بندگی او جبین علی...
آیینهای برابر انسان و کائنات
آیین عشق و آینۀ راستین، علی
شمشیر حق که چرخزنان است و خطبهخوان
دست خداست بر شده از آستین، علی
زهرا نداشت بعد پدر جز علی کسی
احمد نداشت جز تو کسی همنشین، علی!
اندوه بیشمار مرا دیدهای، بیا
انسان روزگار مرا هم ببین، علی!
دنیا چقدر تشنۀ نام زلال توست
هر ماه، ماه آینه، هر سال، سال توست
شبگریههای غربت مادر تمام شد
زینب به گریه گفت که دیگر تمام شد
امشب اذانِ گریه بگوید بگو، بلال
سلمان به آه گفت: ابوذر! تمام شد
طفلانِ تشنه هروله در اشک میکنند
ایّامِ تشنهکامی مادر تمام شد
آن شب حسن شکست که آرامتر! حسین
چشم حسین گفت: برادر! تمام شد
تا صبح با تو اُستن حنّانه ضجه زد
محراب خون گریست که منبر تمام شد
زاینده است چشمۀ زهرایی رسول
باور مکن که سورۀ کوثر تمام شد
باور مکن که فاطمه از دست رفته است
باور مکن حماسۀ حیدر تمام شد
زهرا اگر نبود حدیث کسا نبود
زینب نبود و واقعۀ کربلا نبود
شب آمدهست گریهکنان بر مزار تو
دریا شکست موجزنان در کنار تو
بعد از تو چلهچله علی خطبه خواند و سوخت
چرخید ذوالفقار علی در مدار تو
زینب کجاست؟ همسفر خطبههای خون
دنیا چه کرد بعد تو با یادگار تو؟
باران تیر و نعش غریبانۀ حسن
آن روزگار زینب و این روزگار تو
گل داد روی نیزه، سر تشنۀ حسین
تا شام و کوفه رفت دل داغدار تو
تو سوگوار زینب و زینب غریب شام
تو سوگوار زینب و او سوگوار تو
بعد از تو سهم آینه درد و دریغ شد
دست نوازشی که کشیدند تیغ شد
ای ناخدای کشتی درد! ای خدای درد
تنها تویی که آمدهای پا به پای درد
زین پیش درد و داغی اگر بود با تو بود
درد آشنای داغی و داغ آشنای درد
زان شب که غرق خطبۀ چشم تو شد علی
مانند رعد میشکند با صدای درد
شعر تو را چگونه بخوانم که نشکنم؟
آخر بگو که قصه کنم از کجای درد؟
ای قطعۀ بهشت، غزلگریۀ زمین
با چشم خود، سرود تو را، هایهای درد
مگذار مردگانِ شبِ عافیت شویم
ما را ببر به آینۀ کربلای درد
تو آبروی داغی و تو آبروی اشک
تو ابتدای دردی و تو انتهای درد
یوسف اگر برای پدر درد آفرید
زهرا شکست و درد پدر را به جان خرید
ای سرپناه عارف و عامی نگاه تو
آتش گرفت خیمۀ گردون ز آه تو
آیا چه بود قسمت تو غیر درد و درد؟
آیا چه بود غیر محبت گناه تو؟
ساقی علیست، کوثر جوشان حق تویی
ما تشنهایم تشنۀ لطف نگاه تو
در چشم من تمام زمین، سنگ قبر توست
گردون کجا و مرقد بیبارگاه تو
در کربلای چند، شهید غمت شدیم
سربندهای فاطمه بود و سپاه تو
از خانۀ تو میگذرد راه مستقیم
راهی نمانده است به حق، غیر راه تو
دنیا اگر غدیر تو را خم نکرده است
روح مدینه ردّ تو را گم نکرده است
محمد رفیعی:
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
بگو به آن که به قصد تو با تبر آمد
درخت عمر من اینقدرها تناور نیست
برای بغض علی وقت دیدنت چیزی
به قدر خندۀ تلخ تو گریهآور نیست
تویی که حضرت ایوب میخورد سوگند
به جز تو صبر کسی با خودت برابر نیست
چه زخمها که پس از زخمها نخواهی خورد
که نیست بار نخستین و بار آخر نیست
هنوز درد تو را روضهخوان نفهمیدهست
تویی که فاطمهای، اوج روضهات در نیست
سید مهدی موسوی:
چه شد که یاس من آشفته است و تاب ندارد؟
سؤال بحث برانگیز من جواب ندارد
چقدر دور خود از درد و آه و ناله بپیچد
گل بهاری من تاب پیچ و تاب ندارد
چه رفته بر سر او این چه اتفاق غریبیست
که قرص صورت او طاقت نقاب ندارد
جهان شبزده در خواب غفلت است به هر حال
چرا که درک درستی از آفتاب ندارد
اگر بخواهد و نفرین کند چه جای تعجب؟
مگر کتاب خدا آیۀ عذاب ندارد؟
مهدی مردانی:
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
از اینکه مهر مادر من آب بوده است
هر چشمی آمده، تَر از این خانه میرود
وقتی در آخرین نفسش آه میکشد
یک آسمان کبوتر از این خانه میرود...
حیف از گلی که خانهنشینی نصیب اوست
حیف از گلی که پرپر از این خانه میرود
دیدی چه زود گرد یتیمی به دل نشست
دیدی چه زود مادر از این خانه میرود...
هر جا که میروی برو ای دل ولی بدان
راه بهشت آخر از این خانه میرود