عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه و شهادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند.

 

اشعار شهادت حضرت زهرا بخش دوم

 

زکریا اخلاقی:


گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد
یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد

شب شهادت زهرا علی به خود می‌گفت:
گل محمدی من چه زود پرپر شد!

خزان چه کرد که در چشم اشکبار علی
تمام گلشن غیب و شهود، پرپر شد

به باغ حُسن کدام آفتاب ناب، افسرد
که در مدار افق هرچه بود، پرپر شد؟

برای تسلیت اهل باغ آمده بود
شقایقی که به صحرا کبود، پرپر شد

نشان ز پاکی روح لطیف فاطمه داشت
بنفشه‌ای که سحر در سجود، پرپر شد

ز فیض صحبت او رنگ و بوی عزّت داشت
گلی که تشنه میان دو رود پرپر شد

 

علی سلیمیان:


بغض کرد و گفت مردم! شعله‌ها از در گذشت
بر سر دختر چه آمد تا که بابا درگذشت

زد به سینه، چند یازهرای اشک‌آلود گفت
بعداز آن از چند و چون روضۀ مادر گذشت

روضه‌خوان رفت و به ظهر داغ عاشورا رسید
من‌ همان جا ایستادم... شعله‌ها از در گذشت

من میان کوچه بودم روضه‌خوان در کربلا
آه، آن شب بر دل من روضه‌ای دیگر گذشت

تازیانه رفت بالا و غلاف آمد فرود
تیغ پشت تیغ از جسم علی اکبر گذشت

شعله بود و محسن شش‌ماهه و دیوار و در
تیری آمد از گلوی تشنۀ اصغر گذشت

میخ در بر سینۀ پرمهر مادر حمله کرد
آب دیگر از سر عباس آب‌آور گذشت

ریسمان بر گردن حبل‌المتین انداختند
قافله از بین غوغای تماشاگر گذشت

ذکر حیدر داشت زهرا، مسجد از جا کنده شد
ذکر حیدر داشت مولا از دل لشکر گذشت

درد پهلو، زخم بازو... فاطمه از پا نشست
تیر و نیزه از تن فرزند پیغمبر گذشت

من سراپا اشک بودم، طاقتم از دست رفت
روضه‌خوان از ماجرای خنجر و حنجر گذشت

روضه‌ها اینجا گره می‌خورد، بابا رفته بود
هیچ‌کس اما نمی‌داند چه بر دختر گذشت

 

فائزه زرافشان:

دنیا چه کرد با غزل عاشقانه‌ات
حال و هوای مرثیه دارد، ترانه‌ات

ای کوه غم که روی زمین راه می‌روی
تابوت کیست نیمۀ شب روی شانه‌ات؟

غم شعله می‌کشد به بلندای آه تو
آتش نشست بر در و دیوار خانه‌ات

بگذار سر به سجده نهم، گریه سردهم
بر ساحل بلند غم بی‌کرانه‌ات

بی‌تو تمام شهر به بن‌بست می‌رسد
بانو چقدر کرده دل من بهانه‌ات

شلاق باد بسته نگاه پرنده را
گم می‌شود مسیر تو و آشیانه‌ات

دستاس چرخ می‌خورد و نوحه می‌کند
با اشک‌های گندمی دانه ‌دانه‌ات...

 

مجید تال:

از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد

یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود
اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد

عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه‌ای
کسی که کفو علی می‌شود جگر دارد

کمر به یاری تنهایی علی بسته
میان کوچه اگر دست بر کمر دارد

سر علی به سلامت چه باک از این سردرد
محبت ولی‌الله دردسر دارد

کسی که شهر سر سفرۀ قنوتش بود
چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟!

صدا زد: «اشهد ان علی ولی‌الله»
ولی دریغ که این شهر، گوشِ کر دارد...

کنیز بیت علی خاک را طلا می‌کرد
سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد

اگرچه باغ فدک نعمت فراوان داشت
ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد

گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی
در آن محله که بسیار رهگذر دارد...

بگو به دشمن مولا، مرام ما این نیست
زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد...

بگو به شعله: چه وقت دخیل بستن بود؟
هنوز چادر او کار با بشر دارد...

دهان تیغ دو دم را عجیب می‌بندد
وصیتی که علی از پیامبر دارد

فدای محسن شش ماهه‌اش که زد فریاد
سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد

به شعله سوخت پر و بال مادر، اما نه
حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد

اگر خمیده علی، از نماز آیات است
در آسمان غمش هاله بر قمر دارد

شبانه گشت به دست ستاره‌ها تشییع
که ماه، الفت دیرینه با سحر دارد

میان شعله دعایش ظهور مهدی بود
که آه سوختگان بیشتر اثر دارد

 

رضا خورشیدی فرد:

شاید او یوسف ذریۀ طاها می‌شد
روشنی‌بخشِ دل و دیدۀ بابا می‌شد

شاید او در دل گهواره زبان وا می‌کرد
همدم فاطمه ـ فِی المَهدِ صَبِيّا ـ می‌شد

شاید او بین مناجات و نماز شب خویش
جلوۀ روشنی از حضرت موسی می‌شد

شاید او از همۀ اهل جهان دل می‌بُرد
مثل پیغمبرمان خوش قد و بالا می‌شد

شاید او در سَکَنات و وَجَنات و حَسَنات
اَشبهُ النّاس به صدیقۀ کبری می‌شد

شاید او مثل اباالفضل میان صفین
ذوالفقار علی عالی اعلی می‌شد

شاید او مشک به دوش از وسط نخلستان
از حرم با رجزی راهی دریا می‌شد

شاید... امّا چه بگویم که چه شد در آتش
کاش او پاسخ این شاید و امّا می‌شد

 

عباس شاهزیدی:

امشب ردیف شد غزلم با نمی‌شود
یا می‌شود ردیف كنم یا نمی‌شود

شاعر چه باید از تو بگوید که شأن توست؟
ناموس خلقت است؛ خدایا! نمی‌شود...

زخمی‌ست داغ فاطمه بر سینۀ‌ علی
زخمی كه هیچ‌گاه مداوا نمی‌شود

تنها نه هستی علی از دست رفته است
هستی بدون فاطمه معنا نمی‌شود

طاقت بیار خالیِ این خانه را علی!
گفتی که گریه سر ندهی... ها نمی‌شود

«حُزنی فَسَرمَدٌ، و لیالی مُسَهّدٌ»
این گفته‌های توست که حاشا نمی‌شود

می‌خواستی که دخترت از حال مادرش
چیزی نپرسد از تو، دریغا! نمی‌شود

«لا خیرَ بعد فاطمه» هم بی‌حساب نیست
یعنی كسی برای تو زهرا نمی‌شود

تقویم عمر یاس تو هجده بهار داشت
این راز مبهمی‌ست كه افشا نمی‌شود

این گنج تا قیام قیامت نهفته است
این قبر، گوهری‌ست كه پیدا نمی‌شود

باور كنید حكم گذرنامۀ بهشت
الا به دست فاطمه امضا نمی‌شود

دوزخ كنار می‌كشد از نام پاک او
آتش حریف دختر طاها نمی‌شود

برگَرد یاس پرپر گلخانۀ‌ رسول!
در سینۀ علی غم تو جا نمی‌شود

آن شب سپیده سر زد و روشن نشد چرا؟
از گوشۀ بقیع علی پا نمی‌شود

 

علیرضا قزوه:


نه مثل ساره‌ای و مریم! نه مثل آسیه و حوّا!
فقط شبیه خودت هستی! فقط شبیه خودت زهرا!

اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمه‌شب قدری!
شبیه آیۀ تطهیری! شبیه سورۀ «اعطینا»!

شناسنامۀ تو صبح است، پدر تبسّم و مادر نور
سلام ما به تو ای باران، سلام ما به تو ای دریا!

کبودِ شعله‌ور آبی! سپیده طلعت مهتابی!
به خون نشستن تو امروز، به گل نشستن تو فردا!...

مگر که آب وضوی تو، ز چشمه سارِ فدک باشد
وگرنه راه نخواهی برد، به کربلا و به عاشورا!

 

سید محمد حسینی:


نه اینکه از تو سرودن لیاقت من نیست
زبان کیست در وصف نور الکن نیست

اگر وجود تویی ما عدم پی عدمیم
وگر که شعر تویی کار ما سرودن نیست

اگر تو جلوه کنی در محاق میمیریم
که در وضوح تو خورشید هم مبرهن نیست

و مرد در دل تاریخ سیزده تن هست
"زنی چنین که تویی جز تو هیچکس زن نیست"

تویی همان که برای علی چنان کوهی
که با وجود تو محتاج هیچ جوشن نیست

گلی به روی تو تاثیر میگذارد آه ...
بگو که میخ در خانه جنسش آهن نیست

خودت از اهل زمین دل بریدی و رفتی
وگرنه کشتن تو در توان دشمن نیست

که گفته است که پنهان شده است مدفن تو
تو نور مطلقی و چشم اهل دیدن نیست


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین