روز جمعه در حسینیه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها

عصر شعر "معراج نیزه" با حضور حاج علی انسانی برگزار شد

به مناسبت ایام اسارت آل الله و شهادت امام سجاد علیه السلام عصر شعر "معراج نیره" با حضور حاج علی انسانی و تعداد زیادی از شاعران آیینی روز جمعه ۱۲ اردیبهشت در حسینیه طفلان حضرت زینب برگزار شد

به مناسبت ایام اسارت آل الله و شهادت امام سجاد علیه السلام عصر شعر "معراج نیره" با حضور حاج علی انسانی و تعداد زیادی از شاعران آیینی روز جمعه ۱۲ اردیبهشت ماه در حسینیه طفلان حضرت زینب برگزار شد

گزارش تصویری به همراه گزیده اشعار خوانده شده در این جلسه:

 

 

عصر شعر

 

عباس حق خواه:

چایی روضه‌های شما چیز دیگر است
مستم! شراب هیئتتان عقل‌پرور است

بانی سینه‌زن‌شدنم مادرت شده
حالا برات کرب‌و‌بلا دست مادر است

«بر من لباس نوکری‌ام را کفن کنید
نوکر بهشت هم برود باز نوکر است»

هر شب به یاد روز دهم گریه می‌کنم
احوال زخم‌هات چه‌طور است؟ بهتر است؟

با یاد کربلا جگرم تیر می‌کشد
ذکر مصیبتت به خدا درد‌آور است

من لال می‌شوم که خودت روضه‌خوان شوی
وقتی که روضه، روضهٔ تیغ است و حنجر است

شاعر اگر بمیرد از این غم، روا بود
حالا که آتش دل ما روی دفتر است

 

عصر شعر

 

احمد احمدنیان:

 

من قطره ای از جمله محبان رقیه
عمری قسم راست من جان رقیه
با شیره ی جان مادرم این فضل و ادب داد
دستم چو دخیل ست به دامان رقیه

دل بستن و دل کندن آنی داری
بیچاره ،عجیب مردمانی داری
پیمان شکنی، سنت دیرینه ی توست
ای کوفه فقط دین زبانی داری

بر دامن کوفه صد هزاران ننگ ست
رفتار همیشه ناشی از فرهنگ ست
مثل تو شکسته اند دندانم را
در کوفه جواب یا علی با سنگ ست

در کوفه در ازدحام بدتر کردند
با سنگ ز روی بام بدتر کردند
می گفت امام با دو چشم خونبار
ای داد که اهل شام بدتر کردند

از خویش گذشته ای و خود یافته ای
تو تافته ای به حق، جدا بافته ای
در کرب و بلا حسین،مهر خود را
در عمق دل جهانی انداخته ای

گفتند به بیعت شما پابستند
فردا همه درب خانه ها را بستند
امشب همه دستشان به دستم فردا
دستان مرا شبیه حیدر بستند

از دوری تو تبی خیالی داریم
با نام تو کسب و کار عالی داریم
در سینه ی مان به جای دل آقا جان
یک شعبه ی ارزی و ریالی داریم

 

عصر شعر

سید محمد صفایی:

 

*خیره‌ام...از بیرقِ سُرخت نگاهم را نگیر
جز خودت چیزی نمی‌خواهم پناهم را نگیر*

تا بگیرم آبرو از آب چشمم اندکی
در میان روضه هایت اشک و آهم را نگیر

شاهراه زندگی راه نجف تا کربلاست
بسته دنیا راه من را،پس تو راهم را نگیر!

نوکر ارباب بودن از امارت بهتر است
نوکری در بارگاه و صحن شاهم را نگیر

گم شدم در کوچه های غربت و تنهائی ام
در شب تاریک دنیا نور ماهم را نگیر

در پناه نام تو آرام می گیرد دلم
راحت شام و سلام صبحگاهم را نگیر

می نشینم گوشه صحنت دمی خلوت کنم
فرصت این لحظه را از عمر کوتاهم را نگیر

میگذارم سر به دامان ضریحت در خیال
لذت این شور و حال گاه گاهم را نگیر

عاشقم ،هر چند سرتاپا خطا ،می خواهمت!
پس سراغ مشق های اشتباهم را نگیر

تا برای نوکری تایید فرمایی مرا
دل گواه آورده ام از دل گواهم را نگیر

 

عصر شعر

رضا حاج حسینی:


نه تنها من، نه تنها تو، نه تنها آنکه دین دارد
که عالم هر چه دارد از امیرالمومنین دارد

بگو در چنته‌ی خود هر چه دارد رو کند، اما
مگر دنیا چه خیری جز علی(ع) در آستین دارد؟

بگو موسی، بگو عیسی، بگو آدم، بگو خاتم...
که هرچه انبیا دارند امام المتقین دارد

خودش گفته‌ست مخلوق است، اگرنه باورم این بود
که اوصافی شبیه ذات رب‌العالمین دارد

ید الله و لسان الله و عین الله و وجه الله
کدام انسان در این دنیا صفاتی اینچنین دارد؟

بخوان آیاتی از نهج البلاغه، کاملا پیداست
که او هم یک کلامُ‌اللهِ اعجازآفرین دارد

زمانی که به پیغمبر تمام قوم شک کردند
فقط حیدر، فقط حیدر، فقط حیدر یقین دارد

خدا را شکر حیدر هست... عیدُالله اکبر هست
پیمبر خاطرش تخت است از اینکه جانشین دارد

بگو با یار و با اغیار، غیر از حیدر کرّار
ردای جانشینی را نه آن دارد، نه این دارد

حکومت بر شما کمتر از آب بینی بز بود
زمانی که علی(ع) اشراف بر عرش برین دارد

تمام کهکشان می‌چرخد آری روی انگشتی
که هر چه خواهی انگشتر برای سائلین دارد

چه حاجت دارد این مولا به انگشتر زمانی که
رکاب عرش از یاقوت چشمانش نگین دارد

از اشک چشم او یک قطره بر خاک نجف افتاد
از آن اشک است آری، هر چه دُرّ این سرزمین دارد

خدا بی‌شک برای شیعیان در جنت الاعلی
از انگور ضریحش خوشه‌ خوشه دست‌چین دارد

خدا را شکر هم کفوی برایش هست در عالم
علی(ع)، خیرالبشر، خیر نساءِالعالمین دارد

بگو تا سوره ی کوثر بخواند، تازه می‌فهمی
چقدر این قاری قرآن صدایی دلنشین دارد

درست از لحظه‌ای که آسمان روی زمین افتاد
علی(ع) چشمی پر از خون و دلی اندوهگین دارد

اگرچه هیچ کس زهرای مرضیه نبود... اما
خدا را شکر بعد از فاطمه(س)، ام‌البنین دارد

اگر پشت و پناهی نیست، راهی هست... چاهی هست...
اگر در چاه، ماهی نیست، ماهی بر ‌جبین دارد؛

جبین... آری! همان پیشانی بر سجده افتاده
که جای بوسه‌ای از حضرت روح‌الامین دارد

همان پیشانی «فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبه» در مسجد
کز آن «شق القمر»، محراب، برهانی مبین دارد

و در کرب و بلا ... پیشانی غرق به خون از سنگ
که آن آیینه‌ی افتاده بر روی زمین دارد

همان پیشانی گودال و "وَالشِّمرُ..." زبانم لال
و زینب(س) رفت از حال و چه حالی بعد از این دارد!

همان پیشانی چین‌خورده‌ای که ماه عالم‌تاب
میانِ روضه‌خوانی‌های زین العابدین(ع) دارد

همان پیشانی سربندهای سرخ یا زهرا (س)
که حالا امتدادی در قیام اربعین دارد

زبانم قاصر است اما حکایت همچنان باقی است
به پایان آمد این دفتر، ولی نه! نقطه چین دارد...

 

حسنعلی  بالایی:

آغاز می‌کنم سخنم را به نام عشق
با آنکه قاصرم  ز بیان کلام عشق

زین  باغ  معرفت  دل من  شاخه  گل  نچید
دارم   ولی  به نوبۀ  خود  اهتمام عشق

چون   ذره  من   که طالب   بی منتها  شدم
راندن  ز خود   مرا نبوَد  در  مرام عشق

آزاد     گردد   از   قفس    تن  مثال  سیل
مرغ   دل  رمیده   فتد چون به  دام عشق

می خواهم   اعتراف   کنم   در  حضور   جمع
از کی شده کبوتر دل جلد بام عشق

وقتی که شد محرّم و دیدم به چشم خویش
صف بسته خیل سینه زنان در مقام عشق

شوری  دگر  به  پا  شده   در  بزم  اهل دل
صاحب  دلی  به دشت بلا زد خیام عشق

کز   بین    کل     مدعیان      خالق جهان
روز  ازل  سپرده  به دستش  زمام عشق

شاهی که تخت سلطنتش عرش کبریاست
آید  بر  او  ز سوی  ملائک  سلام عشق

امشب  میان روضه چو  شبنم سرشک  من
بر گونه ام روان شده چون گشته شام عشق

دریا    به پای قطره ی اشکم نمیرسد
دریا  نمیست. پیش. دلم. در. نظام. عشق

همرنگ   کعبه  گشته   تنِ   غرق  ماتمم
چون  مُحرِمم به  ماه عزای   امام  عشق

دلدادۀ حسین و  هم   آوای   زینبم
زهرا  و  مرتضی  بوَدم  باب و مام عشق

تا    زنده ام فدایی این خانواده ام
دم میزنم ز ساقی  عطشانِ  جامِ عشق

گر   صحبت   محبتشان   در  میان  نبود
بیش  از  هوای  نفس  نبود  احترام عشق

در مکتب  حسین  بمان تا  ابد ((حسن ))
تا  آنکه  در  وجود  تو  باشد  دوام عشق

اشکی  فشان ز  دیده   برای   محرّمش
  دل   میشود   محل   نزول  مدام  عشق

این  عرض  حاجت   همۀ  شیعیان بُود
در این قصیده  هم شده حُسن ختام عشق

یا رب ظهور حضرت صاحب زمان رسان
تا  گیرد  از  عدوی   حسین   انتقام عشق

 

عصر شعر

 

محسن غلامحسینی:

به دور از چشم نا محرم برایت زار می گریم
چنان ابر خزان با نرگس خون بار می گریم

تب هجران تو بالا گرفته تا به حدی که
لبم لبریز آه غربت و تب دار می گریم

اسیری رفتنم یک سو وَ داغ رفتنت سویی
گهی از ماجرای کوچه و بازار می گریم

رقیه خواب تو می بیند و در خواب می گرید
به بالین سرش با دیده ی بیدار می گریم

به من گفتی تحمل کن اگر صد پاره تن دیدی
سرت بر نیزه ها دیدم ولی این بار می گریم

به هر جا هم سفر هستیم اما با تفاوت ها
که من از دیدن این فاصله بسیار می گریم

گل من شبنم سرخی نشسته بر سر و رویت
من از نیشی که دارد نیزه های خار می گریم

شکست طاق ابرویت شکسته کاسه ی صبرم
تو چون در جلوه می آیی از این دیدار می گریم

 

عصر شعر

 

رضا قاسمی:

سجاده را پُر از غزلِ سجده‌دار کرد
محراب را به شعرِ رکوعش دچار کرد

از آسمان به ذکرِ لبش خیره می‌شدند
تسبیح را ستاره‌ی دنباله‌دار کرد

با اشک، در بهشتِ مناجاتِ تائبین
در هر قنوت، شیرِ اجابت شکار کرد

بر شانه‌های غرقِ گِلِ تربتِ حسین
تا سر گذاشت، گریه‌ی بی‌اختیار کرد

با لرزه‌های شانه‌ی زخمش؛ مدینه را
با کربلای روزِ دهم هم‌جوار کرد

آنقدر روضه‌ی عطش از چشمِ تشنه ریخت
تا ابرِ دیر آمده را سوگوار کرد

کشتی شکست‌خورده‌ی طوفان کربلا
هر روضه‌ای که دید، به دوشش سوار کرد

یعقوبِ کربلاست، ولی نامِ او علی‌ست
ابری که کارِ صاعقه‌ی ذوالفقار کرد

این مردِ غرقِ درد، زمانی شراب را
با خطبه‌اش به مِی‌زده‌ها زهرمار کرد

در شام، باز هم درِ خیبر شکسته شد
حیدر به حیدربن‌ِحسین افتخار کرد

 

عصر شعر

 

امید امیدزاده:

رمزِ عروجِ آفرینش؛ جسمِ دل‌بنیاد
اوجِ رضایت؛ بزم غم؛ تسبیحِ مادرزاد

روحِ لطافت، عطرِ باران، شوقِ آیینه
مصداقِ پاکیّ و صفا؛ منشورِ عدل و داد

سجّاده می‌نازد به رازِ سجده‌های تو
ای افتخار زهدورزان: سیّدِ سجّاد

کوهِ شکیبایی و دریای جوانمردی
ای دستگیرِ بینوایان، مرکز امداد

نورِ صحیفه: آیه‌ی حق‌ست در هر جان
نفسِ زبون را می‌کند از بندِ تن آزاد

آباد شد با واژهایت این دلِ ویران
پیر خرابات اجابت، خانه‌ات آباد!

پیمانه‌ی عشق‌ت شکوه آسمان دارد
باید به پای این چنین میخانه‌ای جان داد

آتش گرفتم؛ سوختم؛ بر خاک افتادم
وقتی که چشمانم به قبرِ خاکی‌ات افتاد

 

عصر شعر

 

عارفه دهقانی:

خورشید،گرم ِ دلبری از روی نیزه ها

لبخند میزند سَری از روی نیزه ها

 

دل برده است از تن ِ بی جانِ خواهری

صوت خوش ِ برادری از روی نیزه ها

 

آه ای برادرم چِقَدَر قَد کشیده ای!

با آسمان برابری از رویِ نیزه ها

 

نه!آسِمان مقابلِ تو؛کم میآوَرَد!

از آسمان فراتری از روی نیزه ها

 

گرچه شکسته میشوی و زخم میخوری

از هرچه هست،خوشتری از روی نیزه ها

 

گیسو رها مکن که دلِ شهر میرود

از یوسفان همه،سَری از روی نیزه ها

 

تا بوسه ای دهی به نگاهِ یتیمِ خود،

خم شو به سوی ِ دختری از روی نیزه ها

 

قرآن بخوان...بگو که مسیرِ نجات چیست؟ً

ای سَر! هنوز رهبری از رویِ نیزه ها

عصر شعر

 

نسرین سادات زاده:

خاطرم هست که بابا بسرم شانه زده
شب به شب روی سرم دست نجیبانه زده

دل تنگم شده دیوانه ز هجر پدرم
آتش عشق فقط بر دل دیوانه زده

آن‌زمان سوخت دلِ دخترکت وقتی دید
خیزران بر لب تو بوسه جانانه زده


هر کجا می نگرم روی تو را میبینم
شعله ی شمع به جان و دل پروانه زده

عمه هنگام تماشای سرِ بر نیزه
بانوی عقل عرب نعره مردانه زده

تو نبودی دلم ازغصه شده غرق نوا
که جهان خیمه در این گوشه غمخانه زده

جانم از جسم بدر رفت میایی بابا؟
طعنه بر بی کَسی ام مردم بیگانه زده

زجر دارد به سر سوختهِ ام می خندد
او که سیلی به رخ چون گل دردانه زده

 

عصر شعر

 

محمد حسین شاه محمدی:

باز ابر چشم بارش نم نم گرفته است
حال و هواي شهر مرا غم گرفته است

اين شهر ، هيئتي است كه در كوچه هاي آن
هر خانه سينه مي زند و دم گرفته است

شد پير راه محتشم و شاعري جوان
سرمشق از كتيبه و پرچم گرفته است

روزي اشك روضه ي يك سال را دو چشم
از گريه هاي ماه محرم گرفته است

پاي مرا كشيده به بزم عزاي خويش
يعني حسين دست مرا هم گرفته است

با من بخوان كه چاره يمان غير روضه نيست
حالا كه مثل ما دل عالم گرفته است

 

 

منصوره محمدی مزینانی:

می سرایم غزلی از غمِ دل ، با مثلاً
من که جامانده ام از قافله امّا مثلا...

اربعین، پایِ پیاده ... منم و جاده ی نور
وَ در این قافله ی عشق شدم جا، مثلاً

سرنوشتِ من آواره گِره خورده به تو
مثل یک قطره که پیوسته به دریا مثلا

در گذرنامه ی من ،مثل تمام زوّار
مُهر تایید زده حضرت زهرا مثلا

چایِ شیرین عراق و نمک سفره ی اشک
شور شیرین تو را میچشم آنجا مثلا

روی پرچم شده حک"حُبِ حُسینْ یَجْمَعَنا"
منِ آواره هم از زمره ی آنها مثلا

آسمان حرم ازدور چه نزدیک شده
در هوای تو شده بال و پرم وا مثلا

در عمودی که ورودی بهشتِ ابدی ست
مانده ام ماتِ دوتا گنبد زیبا مثلا

قول داده ست به چشمان ترم سینه ی من
که شود رو به حرم غرقِ تماشا مثلا

نیستی نیست برازنده ی عشّاقِ حسین
چه شود گر بخرد هستی ما را مثلا ؟

رفت از دست ردیفم،ولی امشب بدهد
صله یِ نوکری ام را خودِ مولا "قطعا"

 

عصر شعر

 

صادق غریب:

 

وقتی به روز واقعه شد ماجرا تمام
شد عُمر خواهران تو در کربلا تمام

از ابتدا تو قبله‌ی عالم شدی حسین
اصلا چه غم که حجّ خودت ماند ناتمام

شمشیرها چه کند شد و نیزه ها شکست
شد دشنه ‌ها تمام و نشد سنگ‌ها تمام

دیدم که ابن سعد به آن پیرمردها
دستور داده کار شود با عصا تمام

آغاز ماجرا شد و زینب رسید شام
امّا به حرمتش کنم این شعر را تمام

 

عصر شعر

 

سیده فرشته حسینی:

گيسوانِ رهای تسبیح‌م
در مناجات‌ها رهایم کرد
اشک‌های نشسته در چشمم
بی‌صدا آمد و صدایم کرد

جاده بن‌بست، راه‌ها بسته
بال و پر بسته، از جهان خسته
به تهِ خط رسیده بودم که
با ابوحمزه آشنایم کرد

من که عمری شکسته‌پر بودم
من که آواره پشتِ در بودم
غربتِ او، غمِ اسارت او
بیش از پیش مبتلایم کرد

چه کسی گفته است بیمارست؟
چه کسی گفته مردِ میدان نیست؟
ماند تا راوی بلا باشد
ماند و مشتاق کربلایم کرد

بزمِ شیطان کجا صحیفه کجا
او کجا مجلسِ خلیفه کجا
گرمِ این روضه بودم و ناگاه
دفترِ شعرِ من صدایم کرد

من کجا، روضه‌ی محرّمِ او
من کجا، درکِ داغ و ماتمِ او
من کجا و نوشتن از غم او
مطمئنا خودش دعایم کرد

 

عصر شعر

 

هادی ملک پور:

دنبال آب گشتم و سهمم سراب شد
دنیای کودکانه ام اینجا خراب شد

از بس که من بهانه ی بابا گرفته ام
حتی دل خرابه برایم کباب شد

در آن غروب غم زده یادم نمی رود
تا چشمهای دختر تو گرم خواب شد...

رفتی ... رقیه وقت خداحافظی نبود
رفتی ... ندیدن تو برایم عذاب شد

رفتی و سهم دختر بابایی حرم
بعد از تو ترس و دلهره و اضطراب شد

 تا دور دید چشم عموی مرا عدو
آزار کودکان زبان بسته باب شد

یک مرد هم نبود بگوید چقدر زود
بی حرمتی به آل پیمبر ثواب شد

حالا که روی دامن من جا گرفته ای
با من سخن بگو ...، دلم از غصه آب شد!

باور نمی کنند که طفلی سه ساله ام
از بس که رنج های دلم بی حساب شد

حالا که بوسه بوسه به زخم تو می زنم
انگار طعم خون دهانم گلاب شد

باید برای مرگ رقیه دعا کنی
شاید شبیه مادر تو مستجاب شد...

 

عصر شعر

 

محمد بیابانی:

چقدر با تو پدر! دخترت هماهنگ است
کبودی تن من با لب تو همرنگ است

چه زخمه های دقیقی به صورت من و توست
دو ضربدست، ولی هر دو کار یک چنگ است

اکرچه بین من و طشت نیست فاصله‌ای
برای پای من این هم هزار فرسنگ است

نه بزم کوفه، که در بزم شام هم دیدم
که چوب با لب خشکت هنوز در جنگ است

خودم بدون زدن گوشواره می‌دادم
چرا که راندن سائل برای من ننگ است

نشد برای تو انگشتری دگر بخرم
مرا ببخش پدر دست و بال من تنگ است

 

عصر شعر

 

حسین جعفری:
عمریست زیر پرچمتان جا گرفته ام
دستم گرفته اید که من پا گرفته ام

اینجا هوای روضه همیشه معطر است
من یاس را ز دامن زهرا گرفته ام

این اشک ها که مرهم زخم تن شماست
از باده ی کرامت سقا گرفته ام

من افتخار شاعری اهلبیت را
از دست با کفایت مولا گرفته ام

قطره به قطره آب شدم در عزای تو
این روضه را به نیت دریا گرفته ام

دست خودم که نیست گرفتارتان شدم
کار دل است و رنگ شما را گرفته ام

 

عصر شعر

 

محمد علی کردی:

تو وارث بی واسطه اشکی وآری                              
باید متواتر به غم دشت بباری

این خاک به فیض دل پرد تو سبز است
در قحط فتوت تو همان ابر بهاری

از برکت چشم توجگردارشده اشک       
از توست که مردانه شده گریه و زاری

بنیان ستمگر شده از آه تو ویران
فریاد اگر از جگرت نعره برآری

ذریه زهرایی و از تیره فجری
باید که چو حیدر پدر شام درآری

در مرتبه صبر به معراج رسیدی
تا عرش خدا را به دل خاک سپاری

بر تربت او نقش زدی کشته عطشان
موجز تر از این کی شده تاریخ نگاری

زخم دلت از زخم پدربیشتراما                               
کو فرصت نوحی که جراحت بشماری؟

خود را به ابوحمزه نمایاندی و گشتیم                       
حیران تو از این هنر آینه کاری!

تو زین عبادی و علی بن حسینی
ای خون خدا در شریان های تو جاری

 

 

حامد آقایی:

 

هلالِ ماه بودن با تو و قدِّ کمان با من
برای حفظ این پرچم امیر عشق جان با من

تلاوت کن قیامت را که منبرها به پا خیزند
بخوان یَحیای من آیات را تفسیر آن با من

تو سایه سار زینب باش حتی بر روی نیزه
حسینی کردن آزادگان این جهان با من

قسم بر آن محاسن که خضابش کرده خاک و خون
بدان بر خاک تیره بردن این دودمان با من

اگر چه آیه هایت را صدای هلهله برده
میان لشگر سرمست ها ، صد دل فغان با من

اگر از نیزه افتادی بیا فورا در آغوشم
بیا تو ، تازیانه خوردن از دست سنان با من

حریف اشک ها و بی قراریَش نخواهم شد
رقیه با تو ، دلداریِ جمع دختران با من

تو هر کس را که می خواهی شفاعت کن ولی بگذار
شکایت کردن از خولی و شمر و خیزران با من

 

 

 


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین