کد خبر : ۱۱۰۵۹۱
تاریخ انتشار : ۱۸ دی ۱۳۹۸ - ۱۲:۲۳
میرشکاک در شب شعر «سردار آسمانی»:

شهادت حاج قاسم آغاز یک انقلاب دیگر است

شب شعر سردار آسمانی شب گذشته با حضور یوسفعلی میرشکاک، محمدعلی مجاهدی، سیدعلی موسوی‌گرمارودی، سعید حدادیان، علی انسانی و جمعی از شاعران جوان در حوزه هنری برگزار شد.

عقیق:شب شعر سردار آسمانی شب گذشته با حضور یوسفعلی میرشکاک، محمدعلی مجاهدی، سیدعلی موسوی‌گرمارودی، سعید حدادیان، علی انسانی و جمعی از شاعران کشور در حوزه هنری برگزار شد.

بر اساس این گزارش، سیدعلی موسوی‌گرمارودی در این مراسم با اشاره به اینکه قصد ندارم شعری بخوانم بلکه در آستانه ۸۰ سالگی دلنوشته‌ای را تقدیم سردار قاسم سلیمانی می‌کنم متن نوشته شده خود را برای حاضران خواند.

درون شهر یکی گفت رستم آمده است
و دیگران همه گفتند: آری، آمده است
و نیز همره او چند و چند هرد دگر
زریر و نوذر و گیو
و کاوه‌ی آهنگر
و کاوه‌های دگر
و پور سام نریمان و همرهان اکنون
دوباره زنده شدند...
به جنگ اهرمن این زمانه آمده‌اند...

در ادامه این مراسم محمدعلی مجاهدی، شاعر پیشکسوت آیینی، شعری با مضمون شهادت حاج قاسم سلیمانی خواند:

در کوچ پرستوها در همهمه گل می­‌کرد/ در شور قناری‌­ها با زمزمه گل می­‌کرد
در دامن دل‌تنگی بی­‌واهمه گل می­‌کرد/ در حنجره سرخش یا فاطمه گل می‌­کرد
چون عطر نجیب یاس در پنجره‌­ها جاری است/ با نعره یا عباس در حنجره­‌ها جاری است
گلبانگ اذان او از ماذنه می‌­رویید/ مانند گل خورشید از روزنه می‌­رویید
با تنتنه گل می­‌کرد با هیمنه می‌­رویید/ در میسره می‌­جوشید در میمنه می­‌رویید
مردی که نبردی سخت با ما و منی‌ها داشت/ پیکار اهورایی با اهرمنی‌­ها داشت
موسیقی چشم او با قافیه می­‌جوشید/ آهنگ مناجاتش در ادعیه می­‌جوشید
با زمزمه می‌­رویید با مرثیه می­‌جوشید/ آن مرد که خون او در بادیه می­‌جوشید
گل­‌های شقایق را آتش زده داغ او/ داغی که فروزان خواست این کوره چراغ او
مردی که تبار او از ایل تبر بوده است/ یک عمر خلیل‌­آسا همزاد خطر بوده است
قد قامت تکبیرش هنگام اثر بوده است/ در حنجر فریادش طوفان شرر بوده است
مردی که پای زر زنجیر زدن داند/ شیری که به روی زور شمشیر زدن داند

یوسفعلی میرشکاک شاعر دیگری بود که ابتدا با تسلیت شهادت سپهبد قاسم سلیمانی به شیعیان سراسر جهان گفت: ان‌شاالله این آغاز یک انقلاب دیگر باشد.

نه

سوگوار تو نیستم

بر آسمان می‌گریم که همچنان واژگون مانده است
بر خورشید می‌گریم که همچنان بیهوده با ابرها مجادله می‌کند
بر ماه می‌گریم که همچنان شب را به دنبال می‌کشد

اما بر تو نمی‌گریم

از کدام سیاره آمده بودی
که با زمین کنار نمی‌آمدی، مگر آنکه با گام‌هایت همراه باشد؟

به کدام سیاره برگشته‌ای
که زمین از همیشه تباه‌تر وبیهوده‌تر به گرد خود می‌گردد؟


تقدیر درخت به خاک افتادن است
تقدیر گوسفند قربانی شدن
تقدیر گرگ گلوله‌خوردن
و تقدیر آدمی جان سپردن
تو اما پشت تقدیر را به خاک رساندی
و ماندی 
اما نه بر زمین
و نه در آسمان
بر نطع جاودانگی نام خداوند
در معراجی بی‌بازگشت

چگونه می‌توان تو را در سوگواری به پایان رساند؟
سوگواران ناگزیرانند
و تو ناگزیری را به پایان رسانده‌ای

نه، من باری سوگوار تو نیستم
اما پرسشی با من است 
همچون ترکشی کوچک
خلیده در جگرگاه:

چگونه از قطعنامه تحمیلی بیرون ماندی؟
و کربلای خود را به فرجام رساندی؟
قطعنامه یکایک ما را حتی از خاطر خود ما برد
چندان که اربعین ما
پیاده به کربلا رفتن شد

و اربعین تو رستاخیزی است که جهان را سراسیمه می‌کند

در ادامه این مراسم حسنا محمدزاده شعری را تقدیم سپهبد شهید سلیمانی کرد که در این شعر آمده است:

ر دل نامردمی‌ها مرد بودن دیدنی‌ست
با زمین و آسمان هم‌درد بودن دیدنی‌ست

سینه‌ای سد می‌شود تا سیل‌بند غم شود
می‌رود چشم امید عالم و آدم شود

می‌رود تا پرچم ایمان نیفتد بر زمین
برگ برگ زخمیِ قرآن نیفتد بر زمین

در تبار ما به جنگ باد رفتن تازه نیست
درس تاریخ است؛ تاریخی که بی‌شیرازه نیست

ایستادن را برایم کوه، هجّی کرده‌است
تیغ بودن را یلی نستوه، هجّی کرده‌است

با تواَم ای شانه‌ی با مارها آراسته!
از دل هر قطره‌ی خون کاوه‌ای برخاسته

فکر کردی مرگ رستم ضربه‌ی پایانی است؟!
در رگِ مردان اینجا شاهنامه‌خوانی است

شاهنامه خوانی است و گرمی شور و جنون
می‌خروشد.... در رگِ غیرت نخشکیده‌ست خون

بی‌وطن، جان هم نباشد؛ عاشقی در خوی ماست
نبض ایمان است آن تیری که در برنوی ماست

بر زمین افتاده حتی، روشنایی در شب‌اند
دست‌هایی که نگهبان حریم زینب‌اند

این عقیق سرخ از انگشتر دنیا سر است
در رکاب آسمان قطعا سلیمانی‌تر است

جاریِ بی‌انتها! دریا مبارک باشدت
خنده‌ی نورانی زهرا مبارک باشدت

شعر من آمیزه‌ی دلتنگی و فریاد بود
در هوای وصل تو ذکرِ مبارک‌باد بود

محمدرضا طهماسبی شاعری بود که شعری درباره ایرانیان که با نجابت و روسفیدی از هر فراز و فرودی خارج می‌شوند، قرائت کرد.

شعر حماسی طهماسبی مورد توجه حاضران قرار گرفت. او در خاتمه ابیاتش خواند: 

برسانید به گوشش که علی تنها نیست/ مالک اشتر از این دست فراوان داریم

محمدحسین ملکیان شاعر جوان و شناخته شده جوان کشورمان اینطور خواند:

اهل دنیا را خیال مرگ حتی می‌کشد/ عاشقان اما با مرگ زنده‌تر خواهند شد

گردو خاکی کردی و بنشین که توفان را ببینی/ وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی

می‌رود تابوت روی دست مردم چشم واکن/ تا که با چشم خودت فرش سلیمان را ببینی

پاشو از پای قمارت روی دور باخت هستی/ پاشو باید آخرین اخبار تهران را ببینی 

گوش کن این بار حرف از مرگ شیطان بزرگ است/ رو به خود آئینه‌ای بگذار شیطان را ببین

خواب را دیگر حرام خود کن از امشب که باید/ باز هم کابوس موشک‌های ایران را ببینی

رازها در ذکر بسم الله الرحمن الرحیم است/ وعده‌ها داده خدا باید که خدا را ببینیم

قول دادیم انتقامی سخت می‌گیریم/ بنشین تا کی فرق قول کافر با مسلمان را ببینی 

رضا قاسمی شاعر دیگری بود که شعری را خواند.

بشنوید از طرف لشکر ایرانی‌ها/ انتقام است فقط حرف سلیمانی‌ها

میلاد عرفان‌پور مدیر مرکز موسیقی حوزه هنری و از شاعران کشورمان با اشاره به تصویر سردار سلیمانی در کنار ابومهدی گفت: گویی این دو از سرداران بزرگ واقعه عاشورا هستند. به واقع این گونه بود.

تعداد بازدید : 15

 

غلامرضا صنعتگر شعر میلاد عرفان‌پور را اجرا کرد.

نغمه مستشار نظامی در این مراسم ترکیب‌بندی را تقدیم سپهبد سلیمانی کرد.

‎ندیدم هیچ سرداری به سرداریّ سردارت
‎که بی‌سر ،سر فرود آورده باشد پیش دستارت
‎سرت تاج سر سردارهای بی‌سر عاشق
‎چه طوفان هاست در آرامش چشمان بیدارت

‎هزاران سال را طی کرده ای با پای سر اما
‎هزاران سال دیگر همچنان گرم است بازارت

‎غریبی،تشنگی،زخم گلو،بازوی نیلی،سر
‎سراسر پاسدارانند و سربازان دیندارت

‎نمی ترسند از مرگی که رنگ زندگی دارد
‎چه شیرین است وقت دادن جان،شوق دیدارت

‎عطش شرط نخستین است در سودای سربازی
‎ که با سربند ”یاعباس”می آید علمدارت

‎دل و جان جهان جان می‌دهد با دیدن رویت
‎جهان افتاده در پای کمانداران ابرویت

**

‎شهیدان زیادی پشت لبخند تو پنهانند
‎هزار آیینه در چشمت نماز صبح می‌خوانند

‎شب از شرم حضورت ماه را درچاه می‌بیند
‎به شوقت اختران هفت گردون مست و حیرانند

‎نگاه عاشقت از شاعران شهر دل برده
‎تبسم می‌کنی ابیات در تعبیر می‌مانند

‎سکوتت حرفها دارد که در گفتن نمی آید
‎غزلهایم پر از آرامش ما قبل طوفانند

‎ببار ای ابر رحمت در دلم شوری به بار آور
‎کویرم، چشم های تشنه ام دلتنگ بارانند

‎ببندی پلک را صد لشکر از هر گوشه می‌جوشد
‎شهیدان نگاه تو نماز عشق می‌خوانند

‎فدای غیرتت،خیل علمداران این میدان
‎فدای دستهای تو سر یاران این میدان
 

محسن کاویانی هم در شعری خواند:

جای دمشق این بار سمتِ عشق عازم شد
اسمش که قاسم بود جسمَش نیز قاسم شد

در پیکرش دیدم گریزِ روضه‌خوان‌ها را
هم روضه قطع الیَمین هم ارباً اربا را

افتاده روی خاک دستی پاک و نورانی
انگشتری با خاتمِ سرخِ سلیمانی

حالا همه لابی‌گری را خوب فهمیدیم
تضمینِ امضای‌ کَری را خوب فهمیدیم

عباس‌ها را می‌کُشی ای شمرِ خودکامه
زیرا که بیزارند آنها از امان نامه

عباسِ ما رو کرد دستِ مُنحرف‌ها را
دیدیم آخر برْکَتِ اف ای تی اف‌ها را

ای دشمن خونخوار بنشین و تماشا کن
هنگام رزمِ ماست گورَت را مُهَیا کن

ای آنکه با تو پُر شده میقاتِ بعضی‌ها
ای کدخدا و قبله حاجاتِ بعضی‌ها

هرچند در داخل تو با یک عدّه همدستی
لعنت به آنها! بعداز این با ما طرف هستی

این خاک رهبر دارد و خاکی پراز رهروست
آری دگر پایانِ دورانِ بزن دَر روست

ای کشور محبوبِ آقازاده‌های ما
چیزی نمانده که بیفتی تو به پای ما

دیدی چگونه باختی حالا قُمارت را
سردارِ ما با رفتنِ خود ساخت کارت را

ما را تو با این کارِ خود بیدارتر کردی
سردارِ ما را شک نکن سردارتر کردی

در هر نبردی او به نامردان فشار آورد
با رفتنَش هم نیز پیروزی به بار آورد

او کاوه بود و رفت بالاتر درفشِ او
حتی سَرَت ارزش ندارد قَدرِ کفشِ او

با مرگ هم دیگر در این طوفان نمی‌میریم
چیزی نمانده! انتقامی‌ سخت می‌گیریم

ما اهل صلح و منطقیم از جنگ بیزاریم
اما از این پس با تو قاسم‌کُشتگی داریم

چیزی نمانده تا که برخیزیم سوی تو
همرنگ مویت می‌شود از ترس روی تو

چیزی نمانده تا بفهمی آه یعنی چه
در صفحه‌هامان ذکرِ بسم الله یعنی چه

چیزی نمانده تا ببینی با پریشانی
در پایتخت خود اتوبان سلیمانی

موشک به خاکَت می‌خورد از چند ناحیه
کاخِ سفیدت می‌شود فردا حسینیه

ما با تو می‌جنگیم تا وقتی نفس داریم
ما پشتمان عمریست طوفانِ طبس داریم

دنیای بی‌سردارمان هرچند تاریک است
فردای روشن می‌رسد ، خورشید نزدیک است...!

در ادامه این مراسم سعید حدادیان با اشاره به اینکه ما بنا داشتیم همایش سوختگان وصل را در سال ۹۶ برای سردار سلیمانی عزیز برگزار کنیم گفت: پیش از برگزاری به رهبر انقلاب گفتم ما قصد برگزاری چنین همایش ادبی را داریم. آقا فرمودند برای آقای سلیمانی یک برنامه کم است. سه یا چهار برنامه بگیرید. از این رو ماحصل برنامه شانزدهمین دوره در کتابی به عنوان «سلام سردار» منتشر شد. انبوهی از شاعران جوان، میانسال و بزرگسال به شکل بی‌نظیری آثار خود را ارسال کردند.

حدادیان گفت:‌ عبدالله عفیف عضدی ۱۲ محرم ۶۱ وقتی عبیدالله در مسجد کوفه شروع به سخنرانی کرد، هنوز جمله‌اش به پایان نرسیده بود که جانباز صفین و جمل (عبدالله عفیف عضدی) لب به سخن می‌گشاید و حماسه سرایی می‌کند. همه وقتی رفتند ابن زیاد کسی را سراغ او فرستاد. او در جنگ جانباز شده بود و چشمانش نمی‌دید. وقتی به خانه‌اش یورش بردند به دخترش گفت تو چشم من باش. عده‌ای را به خاک و خون کشید ولی در نهایت او را دستگیر کردند. ابن زیاد به او می‌گوید: تو را به بدترین وضع می‌کشم اما عضدی قهقهه مستانه سر می‌دهد و می‌گوید من سال‌ها شهادت را خواستم اما تبصره گذاشته بودم و پس از جانباز شدن امید شهادت را از دست داده بودم. ابن زیاد پرسید چه تبصره‌ای او گفت اینکه به دست شقی‌ترین مردم روزگارم به شهادت برسم.

حاج قاسم هم باید به دست شیطان بزرگ کشته می‌شد. قاسم سلیمانی را پهپادها محاصره کردند و بعد به او راکت زدند و به نوعی اشقی‌الاشقیا قاتل حاج قاسم سلیمانی است.

در این مراسم علی انسانی به حماسه‌آفرینی و رزم و مردانگی شهید سپهبد سلیمانی اشاره کرد و گفت: مردی که در نیمه شبان در راه خدا اشک بریزد، اینطور عظمت در دنیا به وجود می‌آورد که پس از انقلاب تشییعی نظیر آن را نداشتیم. من یک بار خدمت او رسیدم. مرد میدان، محراب و منبر بود.

او این رباعی را خواند: دیدند در او غیرت ایرانی است/ در عشق علی خلوص سلمانی هست
با دیدن انگشتری او گفتیم/ او نیست ولی خاتم سلیمانی هست

در این مراسم نفیسه سادات موسوی هم شعری را خواند.

دستشان باز شد آلوده به خون جانی‌ها
بی‌دوام است ولی خنده شیطانی‌ها

کم علمدار ندادیم در این کرب و بلا
کم نبودند در این خاک سلیمانی‌ها

جای هر قطره خون صد گل از این باغ شکفت
کِی جهان دیده از این‌گونه فراوانی‌ها؟

آرزو داشت به یاران شهیدش برسد
رفت پیوست به حاج احمد و تهرانی‌ها

شعله شد خشم فروخورده ما از این داغ  
کم مباد از سرشان سایه نادانی‌ها

برسانید به آن‌ها که پشیمان نشوند
ثمری نیست در این دست پشیمانی‌ها

غیرت است این که همه پیر و جوان می‌بندند
گره بر چکمه و سربند به پیشانی‌ها

انتقامش به خدا از حججی سخت‌تر است
وای از مشت گره‌کرده ایرانی‌ها

راهی قدس شده لشکر آزادی قدس
این خبر را برسانید به سفیانی‌ها

کم علمدار نداریم در این کرببلا/ کم نبودند در این خاک سلیمانی‌ها 

علیمحمد مؤدب، شاعر و مدیر موسسه فرهنگی شهرستان ادب هم اینطور خواند:

تا نام دوست بر لب ما هست
خون هست و خاک هست و خدا هست
دستان ما تهی، دلمان پر
از ما ولی تمام جهان پر!
ضعفیم و غیر ضعف چه باشیم؟
از خود مباد بت بتراشیم
ای خود تو را مباد ببینیم!
خود را کم و زیاد ببینیم
خود را مبین! خدای تو دیده است
ضعف تو را و در تو دمیده است
در هر نماز قامت عشقیم
ما نفخه قیامت عشقیم
خود را اگر نیاز ببینیم
خوب است در نماز ببنیم
هر دم که تیر آمد و بارید
ما را به حال خود بگذارید
تا از امام پیش بیفتیم
وآنگه به خون خویش بیفتیم
به به چه حال و راز و نیازی!
پیش از امام ، به چه نمازی!
بی جوشن آمدیم و زره ما
جان را نهاده ایم به زه ما!
بی تیغ و جوشنیم و جهادیم
جان را به جای هر چه نهادیم
دل سوخت تا پسند تو باشد
بر شعله ها سپند تو باشد
آتش بگو بجوشد و خون هم
دل هست و عشق هست و جنون هم
فرعون هرچه حیله بیارد
موسا به جز عصا چه بیارد؟
ماییم و تکیه مان به عصا نیست
سعیی که هیچ غیر صفا نیست
اینک عصا که زنده عشق است
سعی دل طپنده عشق است
این اژدهای معجزه ماست
سعی و صفای معجزه ماست
ما جز دل شکسته نداریم
جز دستهای بسته نداریم
بنگر به ما که غرقه نیلیم
چون کعبه در تهاجم پیلیم
بنگر که تکیه‌مان به عصا نیست
امیدمان مگر به خدا نیست
در خون تپیدگان تو ماییم
چشمی به آسمان تو ماییم
دل خون و دیده خون، تو کدامی ؟
تو آخرین سوال و سلامی
در دستخون دهر اسیریم
راهی نه غیر از اینکه بمیریم
راهی نه غیر از اینکه بمانیم
در خون خود نماز بخوانیم
ما راه و ما نماز و دعاییم
خیل شکستگان شماییم
آه ای سلام! پاسخمان ده
ما را به ما دوباره نشان ده!
ما را بخوان که یار تو باشیم
تا هست بر قرار تو باشیم
تا هست در مدار بمانیم
عمری به انتظار بمانیم
در حسرت بهار بمیریم
در حسرت بهار بمانیم
در انتظار یار بمیریم
در انتظار یار بمانیم 

در بخش دیگری از شعرخوانی از احمد شهریار شاعر پاکستانی دعوت شد تا شعر بخواند. او اینگونه خواند:

دوری ز وطن غم است غم تنها غم/ من می‌فهمم که از دیارم دورم
راوی گفت از شهادتت در غربت/ من یاد حسین و کربلا افتادم

علیرضا رجبعلی زاده نیز شعر دیگری خواند:

بگو کجای شب سرخ ماجرا سر داد/ گرفته بود به دامن سر تو را سردار 

اسماعیل امینی نیز در بخش دیگری از مراسم گفت: اگر روزی می‌شنیدیم که سپهبد ما را در کربلا و بغداد تشییع می‌کنند و مردم عراق به استقبال پیکر شهید ما می‌روند، می‌گفتیم خیالات است یا آرمانگرایی، اما این معجزه امروز مقابل چشم ماست. پیکر سردار ما در عراق در کنار سردار عراقی است و رهبر ما برای هر دوی آنان نماز می‌خواند و برای اینکه پرچم برافراشته بماند خون این دو شهید مختلط شد.

او در ادامه شعری خواند. فاطمه نانی‌زاد هم در این مراسم به شعرخوانی پرداخت.

وقت سحر آورد به کف جام بلا را
نوشید ز لب‌های عطش کرب‌ و بلا را
در آینهء جعفر طیار درخشید
آورد به زیر پر خود ارض و سما را
آه...این خبر داغ گل انداخته در باغ
بلبل، تو بخوان نغمهء لا حول و لا را
نی‌ها که پر از نالهء هجرند سرودند
سردار به سر داشت همان شور و نوا را
تا قدس فقط چند قدم مانده، بخوانید
یک‌بار دگر یاد امام و شهدا را...

و در خاتمه سودابه امینی با این مطلع شعر خود را خواند:

شیر دلیر بیشه ایران مبارک است/ اینک شهادت تو و شیران مبارک است.

در شب شعر «سردار آسمانی»، از اثر حسن روح الامینی که نقشی از سردار قاسم سلیمانی، شهید گرانقدر جبهه مقاومت را به تصویر کشیده بود، رونمایی شد.

 

منبع:فارس


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین