عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۱۰۴۹۲
تاریخ انتشار : ۱۳ دی ۱۳۹۸ - ۱۹:۰۵
با اینکه عاشقش بودم اما خیلی سعی کردم خودم رو بی تفاوت نشون بدم و احوالپرسی گرم نکنم "بیشتر از یک سال بود بعد از خواهش های فراوان توام با گریه دستور اعزام مجدد رو داده بود ولی کار پیش نمیرفت و اعزامی در کار نبودهرچقد بیشتر تلاش میکردم کمتر نتیجه میگرفتم." این سومین باری بود که #حاجی رو میدیم

خاطره جانباز مدافع حرم از انگشتر حاج قاسمعقیق:کربلایی حبیب عبدالهی جانباز مدافع حرم و مداح اهل بیت با انتشار عکسی در صفحه شخصی خود نوشت:


سال گذشته دقیقه تو همین ایام بود

با اینکه عاشقش بودم اما خیلی سعی کردم خودم رو بی تفاوت نشون بدم و احوالپرسی گرم نکنم "بیشتر از یک سال بود بعد از خواهش های فراوان توام با گریه دستور اعزام مجدد رو داده بود ولی کار پیش نمیرفت و اعزامی در کار نبودهرچقد بیشتر تلاش میکردم کمتر نتیجه میگرفتم." این سومین باری بود که #حاجی رو میدیم

گفت:وضو داری؟گفتم:بله #حاج_آقا

دستم رو گرفت و اومدیم صف اول نماز جماعت،کنار خودش نشوند

نماز که تموم شد دستشو گذاشت رو پامو گفت خوبی مجاهد؟؟ خیلی سرد گفتم الحمدلله #حاج_آقا ولی راستشو بخواید نه
گفت:چرا جوون؟؟ منتظر بودم به اینجا برسه و این سوال رو بپرسه

خیلی سریع و تند جواب دادم و جملات رو پشت سر هم قطار میکردم و اونم با حوصله گوش میکرد
حسابی گلایه کردم و گفتم سرکارم گذاشتن

برگشت وبا تندی به افسر همراهش(که او هم با سردار آسمانی شد) گفت #پور_جعفری؟؟این چی میگه؟؟
قبل اینکه #شهید_پورجعفری  جوابی بده گفت ظرف هفته آینده ایشون منطقه باشه،هروقتی هم که توانش رو داشت و درخواست اعزام کرد معطلش نکنید

همه وجودم پر شده بود از خوشحالی

بعد رو کرد سمت من گفت
من معذرت میخوام،باید سفارش میکردم ولی انقد مشغله دارم فراموش کردم

گفتم حاج آقا من یکاری میکنم دیگه فراموش نکنید،انگشترمو میدم هر وقت دیدید یاد من بیوفتید سریع انگشترمو درآوردم
گفت لازم نیست
اما با اصرار دستش کردم
با خنده گفت حالا منم مجبورم انگشترمو بدم
حالا دیگه حالم خوب خوب شده بود و احساس پیروزی میکردم

پرسید الان چیکار میکنی؟

از کاری که با یکی ار رفقا خودجوش شروع کردیمو به عهدم بود براش گفتم

گل از گلش شکفت،رو کرد به شیخ قیس خزعلی که همراهش بود و با یه حال خاص غرور آمیز گفت
جوونای مقاومتو ببین،زندگیشون خالی از جهاد نیست

چند جمله نصیحتم کرد،گفت به خانواده سلام خاص برسون

حالا دیگه حسابی خوشحال بودمو یخم واشده بود

شروع کردم به خندوندنش

#حاج_حسین که همرام بود گفت اگه اجازه بدید یه عکسی بگیریم

با شوخی گفتم بشرطیکه حاج آقا تو عکس بخندن

خاطره جانباز مدافع حرم از انگشتر حاج قاسم

موقع خداحافظی گفتم راستی #حاج_آقا

خونه #اسماعیل رفتید خونه ما نیومدید

گفت:حتما میام،حتما....
الان یکم مشغله دارم ولی حتما میام

امروز دلم میخواست کر بودمو نمیشنیدم این خبر رو

نمیخواستم و نمیخوام باور کنم که دیگه امیدی برا دیدن حاجی نیست

آه
کم اتمنه ان اعود للوراء

چقدر آرزو دارم به گذشته برگردم

اگرمقصد پرواز است قفس ویران بهتر
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد

خاطره جانباز مدافع حرم از انگشتر حاج قاسم

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین