عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند

اشعار ولادت حضرت زینب (س)

به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت زینب (س) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند

سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت زینب (س) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند:

اشعار ولادت حضرت زینب (س)

 

سپیده کاشانی :
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی

شکفتی ای گل صبر و شکیب دامن زهرا
تو زینبی و چو نام تو نیست نادره نامی

اگر پرندهٔ جانم سلام من نرساند
«مَنِ المبلّقُ عَنّی اِلی سُعادَ سلامی»

چگونه وصف تو گویم که در کلام نگنجی
چه از قیام تو گویم، که قامتی ز قیامی

سخن ز صبر نگویم، که خویش اسوهٔ صبری
رسالتت نستایم، که در پیام تمامی

تویی تو، زینت «اَب» زینب ای عصارهٔ عصمت
تو حلم فاطمه، علم علی، تو روح پیامی...

جمال عشق درخشید با پیام تو آن‌سان
که در کمال بدین جلوه کس ندید کلامی

سزد که از تو شود سرفراز رایت قرآن
که زان خطابه بلرزد ز خشم، دشمن خامی

اگر کلام شود هر نفس که شرح تو گوید
کجا ز عهده برآید ز وصف چون تو مقامی

تو سایبان یتیمان، طلایه‌دار حسینی
صلای نهضت حق، قسط و عدل را تو دوامی

چه نوش کرد گل ما، مگر ز جام صبوری
که دسته دسته گل جان نثار کرده، به جامی

به کربلاست روان بی‌امان سپاه حسینی
هلا صبورترین! این سپاه را تو نظامی

مراست آرزوی آن‌که آستان تو بوسم
تو ای فروغ دل ما، تو ای که زینت شامی

خوشا طواف سر کوی دوست کردن و مردن
چنین خوش است «سپیده»! سفر به حُسن ختامی

محمد جواد غفورزاده :
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاک‌بوسی راهت فرشته عادت داشت

سلام بر تو که ماه جمادی الاول
ز جلوۀ تو به رخ، هالۀ مسرّت داشت

سلام بر تو که امّ المصائبت خوانند
چرا که غم ز ازل در دلت اقامت داشت

سلام بر تو و بر هر زنی که از آغاز
به پاس پیروی‌ات از حجاب زینت داشت

تو از همان شجر پاک عصمت آمده‌ای
که ریشه در دل قرآن و جان عترت داشت

تو دست‌پرور آن مادر گران‌قدری
که قلب پاک پیمبر به او ارادت داشت

تو سر بر آینۀ سینه‌ای گذاشته‌ای
که بوسه‌گاه نبی بود و عطر جنت داشت

تو زیر سایۀ آن گلبُنی بزرگ شدی
که هر چه داشت شکوفایی از نبوت داشت

ندیده دیدۀ تاریخ چون تو بانویی
که حق به گردن آزادی و عدالت داشت

چه بانویی که پس از دختر رسول الله
به هر زنی که تصوّر کنی شرافت داشت

چه بانویی که ز فیض هدایت معصوم
مقام و منزلتی هم‌تراز عصمت داشت

چه بانویی که صبوری نمود چون زهرا
چه بانویی که به قدر علی شهامت داشت

چه بانویی که به حدّ کمال در همه حال
اراده داشت، وفا داشت، عزم و همّت داشت...

چه بانویی که همه عمر در نیایش شب
هزار بار ز خود تا خدای هجرت داشت

چه بانویی که به همراه یک مدینه صفا
گلاب گریه و یک کربلا مصیبت داشت

چه بانویی که به خورشید خون گرفتۀ عشق
به قدر وسعت هفت آسمان محبّت داشت

دل تو بود پر از التهاب شوق حسین
که لحظه لحظۀ عمرت از این حکایت داشت

حسین نیز به شایستگی نثار تو کرد
هر آنچه عاطفه و التفات و رأفت داشت

نبود حاجت بوسیدن گلوی حسین
حسین با تو هزاران هزار حجت داشت

حسین از تو جدایی نداشت در هر حال
مگر به خاطر اُنسی که با شهادت داشت

چراغ آخرتش باد شاعری که سرود
سه بیت ناب که دنیایی از طراوت داشت:

«نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت»...

ستارۀ سحر تو که روی خاک افتاد
هزار و نهصد و پنجاه و یک جراحت داشت

من و مکارم اخلاق زینبی؟ هیهات!
کجا برابر خورشید ذره جرأت داشت

تو آن یگانه اسیری که در چهل منزل
به دوش خستۀ خود کوهی از رسالت داشت

تو خطبه خواندی و بر هم زدی اساس ستم
ستمگر از سخنت جا به خاک ذلّت داشت

تو خطبه خواندی و در چهره‌ات تجسم یافت
علی که در سخنش آیت فصاحت داشت

پیام خون و شرف را به شام و کوفه رساند
صدای روح‌نوازت که رنگ محنت داشت

به هر بهانه به تفسیر انقلاب نشست
کلام روح‌فزایت که رنج غربت داشت

هلال یک شبه‌ات جلوه کرد از سر نی
که با تو سوخته دل اشتیاق صحبت داشت

پس از زیارت خون سر تو از محمل
شفق طلوع نمی‌کرد اگر مروّت داشت

سید حمید رضا برقعی:
گفتم از کوه بگویم قدمم می‌لرزد
از تو دم می‌زنم اما قلمم می‌لرزد

هیبت نام تو یک عمر تکانم داده‌ست
رسم مردانگی‌ات راه نشانم داده‌ست

پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما نیست شناسایی نامت زینب

من در ادراک شکوه تو سرم می‌سوزد
جبرئیلم همۀ بال و پرم می‌سوزد

من در اعماق خیالم... چه بگویم از تو
من در این مرحله لالم چه بگویم از تو

چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است
هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است

چه بگویم که خداوند روایتگر توست
تار و پود همه افلاک نخ معجر توست

روبروی تو که قرآن خدا وا می‌شد
لب آیات به تفسیر شما وا می‌شد

آمدی شمس و قمر پیش تو سوسو بزنند
تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند

چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سورۀ «اَعطینا» شد

عشق عالم به تو از شوق مکرر می‌گفت
به گمانم به تو آرام پیمبر می‌گفت:

بی‌تو دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود

علی انسانی:
تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست

تویی جگرگوشهٔ آل کسا
به درک تو فهم رسا، نارسا

چشم علی محو تماشای تو
به جای پای فاطمه پای تو...

دایهٔ تو ز کودکی غم شده
قامت غم در غم تو خم شده

کتاب عشق و عقل تألیف توست
مُهر به لب، زبان ز توصیف توست

تو گردش ثبات اهل‌بیتی
تو مجمع صفات اهل‌بیتی

دفاع تو، صبر تو، احساس تو
حسین تو، حسن تو، عباس تو

تو برده‌ای فیض حضور همه
تو بوده‌ای سنگ صبور همه

روی تو حسرتِ دل آفتاب
موی تو شب ندیده حتّی به خواب

خاک رهت به عرش پهلو زده
پیش قدِ تو سرو زانو زده

نیست فلک به قدر، هم پایه‌ات
سایهٔ تو ندیده همسایه‌ات

مدرسهٔ تو دامن فاطمه
معلّمی ندیده و عالمه

اُمّ مصائب تو و زینِ اَبی
عقیلهٔ هاشمیان زینبی

لبت «یکی گوی» دو تا نگفته
هر چه شنیده جز خدا نگفته

صدای تو دل از علی می‌برد
ناز تو را فاطمه هم می‌خرد

ولادتت ولادت گریه بود
گریهٔ تو شهادت گریه بود

تو عین عرفان وِرا نور عین
کشتهٔ حقّی و شهید حسین

تو روح صوم و معنی صلاتی
تو ساحل سفینةالنّجاتی

حسین امید خلق در عالمین
ولی به هر غم تو امید حسین

نام شما هر دو به دنبال هم
آینهٔ همید و تمثال هم

چنان که نام خالق و رب یکی‌ست
نام حسین و نام زینب یکی‌ست...

حمید سبزواری:
ی ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حق‌نگر ساقی کوثر روشن

در سراپردۀ عصمت که ملک راه نداشت
از جمالت دل صدّیقۀ اطهر روشن

یثرب اَر فخر فروشد به فلک نیست عجب
که شد از نور تواَش مطلع و منظر روشن

تیرگی نیست در آن سینه که مهر تو در اوست
که ز مهر تو شده سینۀ حیدر روشن

غنچۀ جان شبیر از گل روی تو شکفت
وز تماشای تو شد خاطر شبّر روشن

آیت لطف خدایی و به هر دل تابی
گر بُوَد سنگ، شود چون دل گوهر روشن

نه همین روی زمین از رخ تو روشن شد
که ز میلاد تو شد اَنجم و اختر روشن

«زیب اب» نام گرفتی و مرا فخر این بس
که شد از نام دلارای تو دفتر روشن

در سراپردۀ عصمت تو از آن زینِ اَبی
که ز سر تا به قدم قدس و عفاف و ادبی


ادب آموختۀ مکتب طاهایی تو
تربیت‌ یافتۀ دامن زهرایی تو

زینت قامت دین، زیور رخسار شرف
مظهر کاملۀ عفّت و تقوایی تو

گل گلزار نبی، میوۀ بستان علی
خانۀ فاطمه را شمع دلارایی تو...

عبرت‌آموز زنانی به حجاب و به وقار
برتر از آسیه و هاجر و سارایی تو

حوریان راست به خاک قدمت بوسه از آنک
غنچۀ گلبن انسیۀ حورایی تو

عجبی نیست اگر زینِ اَبَت نام دهند
که گرامی ثمر اُمّ ابیهایی تو

در صف حشر که هنگام شفاعت باشد
مادرت فاطمه را همره و همپایی تو

در سراپردۀ عصمت تو از آن زینِ اَبی
که ز سر تا به قدم قدس و عفاف و ادبی

 


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین