۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۲ : ۱۴
سرویس شعر آیینی عقیق:به مناسبت فرا رسیدن سالروز وفات شهادت گونه حضرت معصومه (س) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند
عباس شاهزیدی:
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی
هزار فخر تو را هست در جهان امّا
همین بس است شرف، خواهر رضا هستی...
نوشتهاند به تقدیر تو که زائر باش
هنوز زائر آن مشهدالرضا هستی...
به بارگاه تو دل از یقین شود لبریز
تویی که معنی «یَهدی لِمَن یَشا» هستی...
شکسته پشت من از این همه گناه، اما
چه غم مرا که توأم شافع جزا هستی...
چه خوانمت که زبان، عاجز است از وصفت
چه گویمت که تو مستغنی از ثنا هستی
فاطمه نوری:
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
گنجایشت در سینۀ این خاکها نیست
باید تو را دستان پیغمبر بگیرد
هرکس مزار مادرش را آرزو کرد
باید سراغش را از این دختر بگیرد
بانو، رهایی را نمیخواهم که ننگ است
بیجذبۀ مهرت کبوتر پر بگیرد
قلب مرا از سینهام بردار، نگذار
دار و ندارم را کس دیگر بگیرد
دلواپس، اما دلخوشم، شاید که دستت
دست مرا هم لحظۀ آخر بگیرد
سید تکتم حسینی:
باز وا کرده نگاهت به حرم پای مرا
به ضریحت برسان دست تمنای مرا
چیست خاصیت این عشق که با جاذبهاش
میکشد سوی حرم خلوت شبهای مرا
مثل من خستۀ دور از وطنی، میفهمی
بهتر از هر کس دیگر دل تنهای مرا
راستش غربت قم مثل خودش سوزان است
بنشاند مگر الطاف تو در سایه مرا
به گمانم خودش این غسل زیارت باشد
اشک شوقی که گرفتهست سراپای مرا
دل من کاشی صحن است، که معمار ازل
کرده محدود به دیوار تو دنیای مرا
باید ای خوب، ببخشی به بزرگیّ خودت
غصه پر میکند از آه اگر نای مرا
آمدم سوی ضریحت، بسپار امشب هم
خادمت باز کند پیش خودت جای مرا
عباس همتی:
مِنّی اِلَیْکِ... نامهای از غربت ایران*
در سینه دارم حرفهایی با تو خواهرجان
ای باطنت با ظاهرت یکدست آیینه
سنگ برادر را زدی یک عمر بر سینه
همپای اشکت میچکد تسبیحِ در دستم
هر نیمهشب دلتنگ یارب یاربت هستم
آن دستخط، آن آیه مکتوب یادم هست
در حجره قرآن مینوشتی، خوب یادم هست
هر وقت از دست زمانه غصه میخوردی
بغض نهانت را سوی سجاده میبردی
آنکس که قدر روح پاکت را بداند کیست؟
در هیچجایی هیچ همکفوی برایت نیست
در حد تعریفت ندارم حرف از این بهتر
معصومهای معصومهای معصومه، ای خواهر
روی جوادم را ببوس و همزبانش باش
جان تو و جان جواد آرام جانش باش
من حال و روزت را به چشم خویش میبینم
اشک تو را همواره بیش از پیش میبینم
باید سراپا صبر شد با رسم دنیا ساخت
حتی اگر عمری جدایی بین ما انداخت
دیگر گذشت آنچه گذشته، بشنو از ما بعد
لاخیر فی الدنیا و مافیها... و اما بعد
ای فاطمه اینبار هم دست علی بستهست
فرجام این جریان به تدبیر تو وابستهست
هجرت کن از شهر و دیار خود به این وادی
منزل به منزل بگذر از ویرانه، آبادی
هجرت هماره خیر دارد با خودش همراه
آری به حکم «مَن یُهاجِر فی سبیلالله...»
هر نقشهای در طول این ترفند ناکام است
هجرت همان زخم است زخمی که به هنگام است
چیزی نمانده بشکند تندیس باورها
با خود بیاور از برادرها و خواهرها
اسلام در دشت و بیابان سبز خواهد شد
با مقدم سادات، ایران سبز خواهد شد
هرچند هستیم از غم دیدار هم لبریز
برخیز تا قسمت چه باشد خواهرم برخیز
تا باز هم روشن ببینم چشمهایت را
پایان رقعه میزنم مهر رضایت را
«الله زَیْنٌ و انا عبدٌ» مِن العُبّاد**
«فالله خَیْرٌ حافظا» پشت و پناهت باد
سمانه خلف زاده:
در مه قدم برداشتم تا تو
وقتی رسیدم صحن باران بود
حال عجیبی داشت گلدسته
لبریز از آیات قرآن بود
باران می آمد ناگهان دیدم
رنگین کمان روی حرم پل زد
دیدم که:والشمس بحسبانٍٍ
خورشید بالای شبستان بود
آباد شد دنیای ویرانم
آرامشی گل کرد در جانم
آرامشی که قبل طوفان نه
آرامشی که بعد طوفان بود
از دور دیدم یک کبوتر را
که دور میشد از حرم اما
در چشمهایش شوق جریان داشت
شاید که راهی خراسان بود
دور ضریحت نور پیدا بود
در اشک مردم شور پیدا بود
میخواست مشهد را زنی از تو...
این تازه یک تن از هزاران بود
معصومه اخت الرضا المعصوم
نطلب شفاعه منک یا حورا
روی لبان زائرت بانو
این حرفها پیدا و پنهان بود
بانو قسم به چشم دریایت
به قطره قطره اشک زیبایت
زیر قدوم تو گلستان شد
قم پیش از آن تنها بیابان بود
دیده تو را چشمم هر آیینه
هر بار در ایوان آیینه
از لطف تو شبهای آدینه
در شهر من،آیینه بندان بود
من نورکم کل الوطن معمور
شیراز ،مشهد،قم سه شهر نور
اما مدینه....زادگاه تو
ای کاش آن هم جزو ایران بود