کد خبر : ۱۰۹۷۱۵
تاریخ انتشار : ۰۳ آذر ۱۳۹۸ - ۲۳:۵۸

جانم را بگیر آرمان را نه

اگر کمی سلمان کدیور را بشناسید بعد از خواندن رمانش متوجه می‌شوید که این رمان از جان و دل نویسنده برخاسته و «سلیم» همان سلمان کدیوری است که سال‌ها در پی حقیقت و عدالت‌خواهی بود و هست و خواهد بود.

عقیق:سیده زهرا محمدی:

همۀ آنهایی که قلم دست می‌گیرند، رسالتی برای خودشان دارند و برای هدفی خاص می‌نویسند.  از همان صفحه تقدیمی کتاب «پس از بیست سال» به خوبی می‌توان فهمید که سلمان کدیور در نوشتن داستان و رمان چه هدف و رسالتی برای خودش مشخص کرده است؛ «تقدیم به عالمان و حاکمان و آنان که نام و نان از اسلام برده‌اند.» همین‌طور آنهایی که اهل نوشتن و خواندن هستند در یک نظر باهم هم‌عقیده‌اند؛ اینکه نویسنده همه خودش  و آرمان‌هایش را در رمان و داستان اولش نشان می‌دهد. نویسنده  همه حرف‌هایی را که گوش شنوایی برای شنیدنش پیدا نکرده، در رمان و داستانش می‌ریزد؛ مثل کسی که فرصت کمی دارد و باید در همان فرصت کم به بیشترین خواسته‌اش برسد. تعدادی از نویسنده‌ها می‌توانند از این فرصت به‌نحو احسن استفاده کنند و بدون شعار، تمام حرف‌ها و آرمان‌هایشان را در قالب داستانی شیرین به خورد مخاطب بدهد  و بعضی‌ها هم چندان موفق نیستند. سلمان کدیور از آن دست نویسنده‌هایی است که توانسته از این فرصت به به‌خوبی استفاده کند. در رمان «پس از بیست سال» نویسنده توانسته هم  آرمان‌ها و ارزش‌هایی که سال‌ها برای آن مبارزه کرده را نشان بدهد و هم رمان جذابی بنویسد. اگر کمی سلمان کدیور را بشناسید بعد از خواندن رمانش متوجه می‌شوید که این رمان از جان و دل نویسنده برخاسته و «سلیم» همان سلمان کدیوری است که سال‌ها در پی حقیقت و عدالت‌خواهی بود و هست و خواهد بود. این را حتی می‌شود از امضاهای آقای نویسنده هم فهمید. زیر همه یادداشت‌های کدیور ما اسم «سلیم» را می‌بینیم. سلیمی که بیشتر از نام خود نویسنده در پای امضاهایش حضور دارد.

زیر پوست شهر

کدیور در کتاب «پس از بیست سال» ابتدا از کربلا می‌گوید و بعد برای اینکه به این سؤال جواب بدهد که چرا واقعۀ کربلا رخ داد و چه اتفاقی افتاد که یاران پیامبر مقابل نوه‌اش ایستادند دوربینش را برمی‌دارد و می‌رود سراغ شام و کوفه و روایتش را از کوچه‌ پس‌کوچه‌های این دو شهر شروع می‌کند. از سال‌هایی می‌گوید که هنوز کوفه و شام کم و بیش رنگ و بوی پیامبر(ص) را داشت. از آدم‌های کوفه و شام می‌گوید؛ آدم‌هایی که مثل ما در حال زندگی معمولی و انجام واجبات و مستحبات دینشان بودند. مردمانی که امام علی‌(ع) را یار غار پیامبر(ص) می‌دانستند تا اینکه معاویه، علی(ع) را سد بزرگی برای رسیدن به آرزوهای دور و درازش می‌بیند؛ «آری. علی(ع) در میان مردم محبوب‌تر است. خلاف دیگر صحابه و فرزنداشان که غرق در سکه و ملک و کنیز شده‌اند، او و فرزندانش از راه آبیاری نخلستان‌ها و حفر چاه روزگار می‌گذارند»؛ پس دستور می‌دهد «به واعظان مساجد، اهالی فتوا و آنانی که مربی و معلم کودکان‌اند، مقام و منزلت ده. گرامی‌شان بدار و سفارش کن که فضائل دیگر صحابه را آن قدر بگویند و تعلیم دهند که فضائل علی ابن ابی‌طالب به فراموشی رود». با همۀ این فتنه‌ها اما همیشه افرادی در تاریخ حضور دارند که شاخک‌هایشان تیز است و نمی‌گذارند که معاویه و معاویه‌ها در تاریخ به مقاصدشان برسند. اما خب معاویه‌ها هم دست از فتنه و توطئه بر نمی‌دارند و هر یک از عدالت‌خواهان و آرمان‌گراها را به روشی از صحنۀ سیاست محو می‌کنند: «از امشب هدایایی میان مردم شام توزیع کنید بلکه محبت آنان را جلب نماییم. آنان که در شورش‌ها دستگیر کرده‌اید را به اتهام ارتباط با رومیان گردن بزنید... در گوش مردم بخوانید که علی، تمام شورش و بلوا و فتنه‌ها را علیه امیرالمؤمنین رهبری می‌کند.»

کدیور برای اینکه مخاطبش را همراه خودش کند و جزبه‌جز روزهای دور را برای مخاطبش ترسیم کند هیچ عجله‌ای به خرج نمی‌دهد و دست مخاطبش را می‌گیرد و آرام‌آرام و قدم به قدم  به گوشه و کنار زندگی صحابه‌های پیامبر(ص) سرک می‌کشد تا ببیند چرا و چطور یارهای پیامبر(ص) اسیر نام و مال و زر و زیور دنیا می‌شوند و در نهایت به روی نوۀ گرامی‌ ایشان شمیشر می‌کشند.

مورد عجیب تاریخ

بعضی چیزها جهانی‌اند. فقط هم مختص جهان معاصر نیستند و گویا در تمام طول تاریخ حضور دارند و فقط از دوره‌ای به دوره‌ای دیگر و از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر مدام در حال جابجایی و تغییر هستند. یکی از این چیزها «فراموشی» است. آدم‌ها گویا با فراموشی به دنیا می‌آیند با فراموشی زندگی می‌کنند و با فراموشی هم از دنیا می‌روند. همین فراموشی پاشنه‌ آشیل آدم‌ها در تمام طول تاریخ بشری شده‌ است و آنها را از عرش به فرش و از فرش به عرش می‌برد. از طرف دیگر ما به تعداد روزهایی که زیست کردیم و به تعداد روزهای که زندگی نکردیم جملۀ «تاریخ تکرار می‌شود»  را شنیده‌ایم.  آنقدر این جمله را شنیده‌ایم که دیگر در برابرش سِر شده‌ایم و معمولاً پس از شنیدنش هیچ واکنشی نشان نمی‌دهیم؛ مثل اینکه بشنویم آب بی‌رنگ است، خورشید در آسمان است و ...؛ اما همین جملۀ تکراری را اگر درست و بجا استفاده کرد، می‌توان جرقه‌ای برای حرکت‌های بزرگ باشد.

مؤسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب , کتاب و ادبیات ,

موضوع اصلی که کدیور در اولین رمانش به آن پرداخته دو مسئلۀ فراموشی و  تکرار تاریخ است. آقای نویسنده سطر به سطر کتاب پس از بیست سال به ما یادآوری می‌کند که دچار فراموشی شده‌ایم و تاریخ در روزهایی که حواس ما پرت مسائل حاشیه‌ای زندگی شده، در حال تکرار است. آقای نویسنده با ترسیم‌کردن و شرح‌دادن اتفاقات صفین و روز عاشورا به ما یادآوری می‌کند که تمام آن حوادث همچنان در سال 1441 هجری قمری در زندگی ما ساری و جاری است. کدیور در کتابش صدایی را انعکاس می‌دهد که  این روزها گوش‌هایمان از شنیدنش عاجر است. این روزها شما صدایی را از خیابان‌ها و کوچه‌های این شهر نمی‌شنوید که می‌گوید: هَل مِن ناصر یَنصُرُنی...؟

 کدیور این را خوب می‌داند اگر تاریخ  روزهایی دوری را که گویا همین امروز هم در کوچه‌ و خیابان‌های این کشور در جریان است، برای مخاطبانش شرح ندهد و از آن روزها نگوید تا جرقه‌ای باشد برای بیدار شدن از خواب زمستانی؛ خیلی زود بچه‌های ما و نسل‌های آینده، دربارۀ ما و حال و روز امروز ما خواهند نوشت؛ پس از 40 سال.


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین