کد خبر : ۱۰۹۵۷۸
تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۳۹۸ - ۰۸:۴۷

چگونه اخلاق نبوی پیامبر کفار را مسلمان می‌کرد؟

پیامبر همه آدمیان را، بدون استثنا، همچون فرزندان دلبند و پاره تن خود می‌دانست و خیر و هدایت همه شان را می‌خواست و، چون می‌دید که به راه گمراهی و هلاکت می‌روند، سخت اندوهگین می‌شد، همان گونه که پدری مهربان از هلاکت و تباهی فرزندانش دچار اندوه می‌شود.

عقیق:هفدهم ربیع الاول مصادف با سالروز میلاد با سعادت حضرت محمد رسول الله (ص) و ولادت امام جعفر صادق (ع) رئیس مکتب شیعه است. پیامبر اسلام و ائمه هدی در دوران پر فراز و نشیب هدایت، برای مقاطع طولانی تنها ابزارشان برای جذب غیرمسلمانان و توسعه اسلام، اخلاق فوق العاده بوده که انتقال و پذیرش پیام را سهل می‌نموده است.

خدای تعالی، رسول گرامی اسلام را رحمتی فراگیر و عام معرفی کرد، که رحمت او شامل همه انسان ها؛ اعم از مسلمان و غیر مسلمان می شود: «وَ ما أَرْسَلْناک إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ / ما تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.» آری، پیامبر رحمتی است برای همه و آن حضرت در حفظ منافع و تأمین سعادت این جهانی و آن جهانی همگان حریص است.چگونه اخلاق نبوی حضرت محمد (ص) کفار را مسلمان می‌کرد؟

خداوند رحمان، در بیان شدت شفقت و مهربانی آن بزرگوار خطاب به تمام بشر فرموده است: لَعَلَّک باخِعٌ نَفْسَک أَلاّ یکونُوا مُؤْمِنِینَ. «گویی می خواهی جان خود را از شدت اندوه از دست بدهی، به خاطر این که آن ها ایمان نمی آورند.» در این جا می بینیم که تأسف، دلسوزی و غمخواری پیامبر خدا(ص) نسبت به کفار و منکران حق و علاقه مندی آن حضرت به سعادت و نجات بندگان، تا چه حد کار را بر وی تنگ کرده است که خدای تعالی او را تسلیت داده و از وی دلجویی کرده است تا مبادا از شدّت اندوه و اهتمام به حال آن ها، قالب تهی کند؛ زیرا آن حضرت همه آدمیان را، بدون استثنا، هم چون فرزندان دلبند و پاره تن خود می دانست و خیر و هدایت همه شان را می خواست و چون می دید که به راه گمراهی و هلاکت می روند، سخت اندوهگین می شد، همان گونه که پدری مهربان از هلاکت وتباهی فرزندانش دچار اندوه می شود. و پیامبر(ص)، خود را مظهر تام رحمت و محبت الهی شناسانده، می فرماید: «إِنَّما بُعِثْتُ رَحمة»؛ «همانا من، رحمتی(فراگیر) برانگیخته شده ام.»

سیره پیامبر(ص)، سیره تربیت عملی انسان است و این تربیت در برترین و کامل‌ترین جلوه‌اش، در رفتار ائمه هدی(ع) از جمله امام صادق (ع)، تجلّی پیدا کرده است. هنوز چند سالی از آغاز رسالت نگذشته بود که آوازه پیامبر خدا(ص) در سراسر گیتی طنین انداز شد. دعوت اسلامی، همه سرزمین عرب را فراگرفت و از آن جا به نقاط دیگر سرایت کرد. هیأت های مذهبی و قومی از نقاط مختلف به مدینه، پایگاه پیامبر(ص) و مسلمانان می آمدند و آزادانه به تفحّص و گفتگو می پرداختند و گروهی نیز آزادانه به دین اسلام مشرّف می شدند.

پیامبر(ص) در عین بیان دستورهای الهی و دعوت همگان به حق، نهایت تواضع و فروتنی را نسبت به آنان اعمال می کرد. خانه ای در مدینه جهت پذیرایی از میهمانان اختصاص داد و برخی از میهمان ها با سفارش پیامبر(ص) در منزل بعضی از اصحاب پذیرایی می شدند. وقتی مسیحیان به دیدنش می آمدند، حضرت ردایش را می گسترد و ایشان را بر آن می نشاند.

به امپراتور رم و ایران نامه می نویسد و نام خود را بر نام آنان مقدم می دارد و از آنان می خواهد که یا مسلمان شوند و یا لااقل از جلو او کنار روند تا بتواند مذهبش را میان ملت ها تبلیغ نماید. پیامبر(ص) خواستار تحقّق شرایطی است که ملت ها بتوانند در انتخاب مکتب و جهان بینی خاص خویش، تصمیم بگیرند و در صورت روشن شدن حق، آزادانه عقیده توحیدی را بپذیرند و جز خدای یگانه را نپرستند و تسلیم خواست و اراده او نشوند.

لازمه این رسالت آن است که با قدرت های سلب کننده آزادی ملت ها که مانع تحقیق و پژوهش و گرایش به آیین الهی می شوند، مبارزه شود. پیامبر همه آدمیان را، بدون استثنا، هم چون فرزندان دلبند و پاره تن خود می دانست و خیر و هدایت همه شان را می خواست و چون می دید که به راه گمراهی و هلاکت می روند، سخت اندوهگین می شد، همان گونه که پدری مهربان از هلاکت و تباهی فرزندانش دچار اندوه می شود.

پیامبر(ص) در نامه هایش به رؤسای دولت های معاصر خویش، به قبول رسالت آن حضرت و گرویدن به آیین اسلام را خواستار می شد و در مواردی به بقای مُلک و سلطنت آنان تصریح و تداوم حاکمیت آنان بر قلمرو سرزمین خویش را تضمین می کرد. آن حضرت، نتیجه سرپیچی آنان از این دعوت الهی را مجازات اخروی می دانست؛ مثلا در نامه اش به پادشاه ایران و یا قیصر روم، می فرماید: اگر این دعوت را نپذیری، گناه ملّت مجوس و یا مردم مصر و... به گردن تو خواهد بود؛ چه این که با نپذیرفتن اسلام از سوی سلاطین، مردم این سرزمین ها نیز از آزادی عقیدتی و گرویدن به اسلام محروم می ماندند.

سیره پیامبر(ص) گرفته شده از قرآن کریم است، که حقّ حیات و رسمیت جوامع مختلف را به صراحت تضمین می کند. او در روابط بین الملل با ملل غیر مسلمان بسیار آزادمنشانه برخورد می کرد؛ مثلا وقتی پیامبر(ص) نمایندگان جامعه نصارای نجران را به حضور پذیرفت، اعتقاد ایشان به الوهیت مسیح را سرزنش کرد و آنان را به قبول دین اسلام فراخواند.

با این وجود، آن ها را به قبول اسلام مجبور نکرد، بلکه به عکس، به آنان اجازه داد برای عبادت به آیین خویش، از مسجد مدینه استفاده کنند. رویه مسالمت آمیز پیامبر(ص) با مخالفان سبب شد که افراد، گروه ها و هیأت های مذهبی فراوانی، آزادانه به مدینه مهاجرت نمایند. برخی از این هیأت ها، به نمایندگی از پادشاهان؛ مانند پادشاه حبشه و شاهان حِمیر، به مدینه اعزام شده بودند. در تاریخ حدود چهل هیأت مذهبی یا سیاسی آمده که مدینه، شهر پیامبر(ص) پذیرای آنان بوده است.

با مطالعه سیره و زندگی پیامبر(ص)، به روشنی می توان دریافت که چگونه در فرهنگ بعثت، انسان ها محور احترام اند. هر قبیله جایگاه بایسته خود را می یابد. به آزادی انسان توجه شده است و برای زورگویی و تحمیل جایی نیست. آن حضرت تمایل داشت با انعقاد پیمان ها و تأکید به همه در لزوم وفای به قراردادها، زمینه های تیرگی روابط و فلسفه جنگ و ستیز از بین برود. انعقاد پیمان، نه تنها با مهاجران قریش، قبیله «اوس» و قبیله«خزرج»، بلکه برای قبایل مختلف یهودی نیز این امکان فراهم است که در کنار امت اسلامی، زندگی مسالمت آمیزی داشته باشند.

روح این پیمان ها هم چون منشور مدینه تأمین وحدت اسلامی است با پیوند قبیله های مختلف و تأمین صلح، آزادی و امنیت برای همه مردم به رغم اختلاف در هر زمینه، حتی در باورهای دین. در منطق پیامبر(ص) جهاد پاسخی است به مخالفان توحید و وحدت و تلاشی برای جراحی جامعه بشری ـ بر حسب ضرورت های اجتناب ناپذیر ـ و ریشه کن کردن کانون های زورگویی و سرکوبی دشمنان صلح و آزادی. پیامبر اسلام(ص) حتی قبل از بعثت، بر اصل تنظیم روابط عادلانه میان قبایل، بر پایه پیمان اصرار می ورزید و مکرر می فرمود: «لقد شهدت فی دار عبد الله بن جدعان حلفاً ما أحبّ أنّ لی به حمر النعم و لو دعیت به فی الإسلام لأجبت».

«من در خانه عبدالله بن جدعان، در جاهلیت شاهد بستن پیمان مشترک جهت حمایت از مظلومان، میان نمایندگان قبایل مختلف عرب بودم، و چنان بر این پیمان دل بسته بودم که حاضر نبودم در ازای نقض آن، صاحب پر بهاترین شتران باشم. اگر در اسلام به چنین پیمانی دعوت شوم، فوراً اجابت خواهم کرد.» پیامبر(ص) در راه مکه، پیش از برخورد با قریش و بسته شدن پیمان حدیبیه، بارها می فرمود: «لا یسألونی خطة یعظمون فیها حرمات الله إلاّ أعطیتهم إیاها».

«از من وسیله ای که موجب تعظیم به حدود الهی است، نخواهند خواست، مگر این که بی درنگ به آن ها خواهم داد.» نیز آن حضرت، از پیمان صلحی که مسلمانان بعدها با«روم» می بستند، پیشاپیش خبر داد: «إنّ الروم سیصالحکم صلحاً أمناً». «رومیان با شما به صلحی توأم با امنیت اقدام خواهند کرد».

رفتار پیامبر اسلام با یاران

پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله از یاران و اصحابش عیادت می کرد و جویای احوال آنان بود، چنان که آنان او را عیادت می کردند و جویای حال او بودند. او هنگام جدا شدن از آنان وداعشان می کرد، چنان که آنان او را وداع می کردند و هنگام برخورد با آنان به آغوششان می گرفت چنان که آنان او را به آغوش می گرفتند و رویشان را بوسه می داد چنان که رویش را بوسه می دادند و به آنان می گفت: پدر و مادرم فدایتان! چنان که آنان به او می گفتند پدران و مادرانمان فدایت.

اگر او را نیمه شب به میهمانی می خواندند اجابت می کرد. چون بر مرکب می نشست نمی گذاشت کسی پیاده در خدمتش باشد. اگر می توانست او را در ردیف خود سوار می کرد و اگر نمی توانست به او می گفت: تو پیشتر به فلان موضع که وعده گاه ماست برو. من هم به دنبال می رسم؛ چون بر کودکان می گذشت به آنان سلام می کرد.


رفع مشکل فراق

در روایت است که بردگانی از بحرین به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله آمده، در مقابل او صف کشیده بودند. پیامبر در میانشان زنی را دید که می گریست. فرمود: چرا گریه می کنی؟ گفت: پسری داشتم که به بنی عبس فروختند. پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: چه کسی او را فروخته؟ زن گفت: ابو أُسید انصاری. پیامبر صلی الله علیه و آله به خشم آمده، [به ابو أُسید انصاری ] گفت: سواره می روی و چنانکه او را فروختی، باز می گردانی! ابو أُسید به مرکب سوار شد و او را باز آورد.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر که میان مادر و فرزند جدایی اندازد، خدای تعالی در بهشت او را از دوستانش جدا کند.

باز فرموده بود: شب بر سر مرغان نروید و آنها را از آشیانه مرانید که شب برای آنها وقت امان و استراحت است.


اوج نرمی و خوش خلقی

ابن عباس می گوید: اخلاق خوش پیامبر صلی الله علیه و آله در مرتبه ای قرار داشت که روزی در مسجد نشسته بود و اصحاب و یاران آماده به خدمت در حضورش بودند.

در این هنگام مردی بیابانی از در مسجد درآمد در حالی که شمشیری حمایل داشت و سوسماری در دامن، فریاد زد: ای محمّد! تو جادوگری دروغگو! یاران در صدد برآمدند که او را به قتل رسانند. حضرت آنان را از این کار باز داشت و به آن بیابانی فرمود: برادر عرب که را می خواهی؟ گفت: محمّد جادوگر و دروغگو را! فرمود: محمّد منم ولی نه جادوگرم نه دروغگو بلکه فرستاده خدایم.

عرب گفت: سوگند به بت که اگر مسأله شخصیت و منزلتت در کار نبود این شمشیر را از خونت سیراب می کردم و سوگند به لات تا این سوسمار به تو ایمان نیاورد، من به تو ایمان نمی آورم! آنگاه سوسمار را رها کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای سوسمار! پاسخ داد: لبیک! فرمود: من کیستم؟ گفت: تو فرستاده خدایی.

با این پیش آمد دل مرد بیابانی به نور معرفت گشاده شد و با نیتی صادقانه به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله اقرار کرده، گفت: یا رسول اللّه! از در این مسجد درآمدم، در حالی که در همه جهان هیچ کس نسبت به تو دشمن تر از من نبود، اکنون می روم در حالی که هیچ کس را از خود به تو عاشق تر نمی یابم.


تحمل مشقت و کشیدن بار امت

در روایت است: روزی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله با یکی از یارانش به صحرای مدینه می گذشت، دید پیرزنی بر سر چاه آبی آمده، می خواهد آب بردارد ولی نمی تواند، حضرت نزد وی رفته، فرمود: پیرزن می خواهی برایت از این چاه آب بکشم؟ پاسخ داد: إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکمْ...؛ ... اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید.

پیامبر صلی الله علیه و آله بر سر چاه آمد، دلو را کشید، مشک او را پر کرده، بر دوش خود نهاد و به پیرزن فرمود: پیش برو و راه خیمه ات را به من بنمای.

شخصی که همراه حضرت بود هرچه خواست مشک سنگین پر آب را از حضرت بگیرد و تا خیمه پیرزن بیاورد، حضرت نپذیرفت و فرمود: من به کشیدن بار امت و تحمل مشقت سزاوارترم.

پیرزن از پیش می رفت و پیامبر صلی الله علیه و آله به دنبالش مشک آب را بر دوش می کشید و به سوی خیمه می آورد تا به در خیمه رسیدند، مشک را بر زمین نهاد و راه مدینه را در پیش گرفت.

پیرزن وارد خیمه شد و به فرزندانش گفت: برخیزید و این مشک را به درون خیمه آورید، گفتند: مادر! این مشک سنگین را چگونه به اینجا آوردی؟ گفت: جوانمردی شیرین سخن، زیباروی، خوش خوی، نسبت به من بسیار مهربانی فرمود و این مشک را به دوش گرفت و به اینجا آورد. گفتند: کجا رفت؟ گفت: همان است که در آن راه می رود.

فرزندان دنبال آن بزرگوار رفتند، چون حضرت را شناختند به سوی خیمه دویده، گفتند: ای مادر! این جوانمرد همان کسی است که تو به او ایمان آورده ای و شب و روز مشتاق دیدار او هستی و پیوسته لاف محبّتش را می زنی!

پیرزن از خیمه بیرون دوید و فرزندانش نیز از پی او دویدند تا به حضرت رسیدند، به دست و پای آن بزرگوار افتادند، پیرزن در حالی که به شدّت می گریست گفت: یا رسول اللّه! تو را نشناختم که گستاخی کردم و نسبت به تو جسارت روا داشتم! چگونه از عهده این عذر برآیم؟ حضرت او را دلداری داد و درباره او و فرزندانش دعای خیر کرد و آنان را به مهربانی باز گرداند!


هرگز سبب کدورت میان مردم نشوید

در روایت است: روزی بدن مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله را تب گرفت و آن روز نوبت قرار داشتن آن حضرت نزد حفصه بود. عایشه قدحی از آش جو به کنیزکی داد و برای آن حضرت فرستاد. کنیزک هنگامی که قدح را به خانه حفصه آورد حفصه پرسید چیست؟ کنیزک گفت: آش جوی است که عایشه برای پیامبر صلی الله علیه و آله فرستاده است. حفصه به شدّت برآشفت و گفت عایشه به حق من تجاوز کرده است مگر پختن آش جو از من برنمی آید؟ یا محبت من نسبت به پیامبر کمتر از اوست؟ سپس قدح را از کنیزک گرفته، بر زمین زد به طوری که قدح شکست و آش بر زمین ریخت.

پیامبر صلی الله علیه و آله پاره ای از قدح را که اندکی از آش جو در آن بود برداشت و تناول فرمود و به دنبال کنیزک آمد و گفت: ای کنیز! اگر عایشه پرسید پیامبر از این آش خورد بگو آری و آنچه از حفصه دیدی و شنیدی به او مگو که سبب نزاع شود و کدورتی میان آن دو پدید آید که من دوست ندارم غبار ملالی به خاطر کسی بنشیند.

و بعد از این حادثه بود که آیه شریفه «وَ إِنَّک لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ؛ یقیناً تو بر بلندای سجایای اخلاقی عظیمی قرار داری».نازل شد.


بزرگواری و کرامت

روایت است که عکرمه فرزند ابوجهل روز فتح مکه به سوی یمن گریخت. جماعتی او را از کرم و بزرگواری رسول خدا صلی الله علیه و آله و اینکه حضرت کسی را بر گذشته اش سرزنش نمی کند و نیز بر گناه و جرم گذشته کسی مؤاخذه نمی نماید خبر دادند؛ عکرمه بازگشت و ترسان به مسجد الحرام آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله چون او را دید از جای برخاست و ردای مبارکش را برای او انداخت و میان دو چشمش را بوسه داد. عکرمه گفت از نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون نرفتم مگر اینکه او را از خود و پدر و فرزندم دوست تر داشتم. عکرمه به دست پیامبر صلی الله علیه و آله مسلمان شد و اسلامش صادقانه بود و در یکی از جنگ ها شهید شد»


درخواست قیمت عادلانه

مردی بادیه نشین خدمت رسول اسلام صلی الله علیه و آله آمده، عرضه داشت: شتری چند آورده ام و می خواهم به فروش رسانم ولی از نرخ آن در بازار مدینه بی خبرم، می ترسم خریداران مرا بفریبند. چه می شد اگر با من می آمدی تا این شتران را در سایه بصیرت و آگاهی تو می فروختم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود شتران را نزدیک من آر و یک یک را بر من عرضه کن، او چنین کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله هر یک را قیمت گذاری فرمود.

بادیه نشین به بازار رفت و هر شتری را به قیمتی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده بود فروخت و باز آمد، به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: مرا راهنمایی کردی و بیش از آنچه توقع داشتم سود بردم، اکنون چیزی از من قبول کن و آنچه می خواهی از این مال من که از فروش شتران است برگیر، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من چیزی نمی خواهم، بادیه نشین گفت: هدیه ای از من بپذیر، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نیازی ندارم، بادیه نشین اصرار ورزید، حضرت فرمود: اکنون که اصرار می ورزی ناقه ای برای من بیاور که شیر دهد به شرطی که او را از بچه اش جدا نکرده باشی.


جمع کردن هیزم با من

پیامبر صلی الله علیه و آله با اصحاب در سفری به سر می بردند، به آنان فرمود که: برای غذا خوردن بزی را بکشند. مردی گفت: کشتن بز با من، یکی گفت: پوست کندنش با من، دیگری گفت: پختنش با من، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: هیزم جمع کردنش با من. یاران گفتند: یا رسول اللّه! شما به خود زحمت ندهید و رنج بر خود روا مدارید، ما هیزم را جمع می کنیم، حضرت فرمود: می دانم که شما در کار کردن کوتاهی نمی ورزید ولی خدای تعالی از اینکه بنده اش با جمعی باشد و با آنان در کار و فعالیت همراهی ننماید کراهت دارد.


جود و سخاوتی کریمانه

در روایت است: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله با جابر بن عبداللّه سوار بر شتر جابر به جایی می رفتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به جابر فرمود: این شتر را به من بفروش، جابر گفت: پدر و مادرم فدایت شتر از شما، حضرت فرمود: نه، بفروش! جابر گفت: فروختم، رسول خدا صلی الله علیه و آله به بلال فرمود: بهای شتر را به جابر بپرداز، جابر گفت: یا رسول اللّه! شتر را به که بسپارم؟ حضرت فرمود: شتر و بهایش هر دو ارزانی تو باد و خدا این داد و ستد را بر تو مبارک گرداند.

منبع:تابناک


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین