۲۰ دی ۱۴۰۳ ۱۰ رجب ۱۴۴۶ - ۵۳ : ۱۳
ای فاطمه را شمیم! کی میآیی؟
جانبخشتر از نسیم! کی میآیی؟
«یَابنَ الشُّهُبِ الثاقِبَه» کی میتابی؟
«یَابنَ النَّبَاءِ العَظیم» کی میآیی؟
یزدان، که تو را ولایت مطلق داد
بازار محبّت تو را رونق داد
نور تو نوید «زَهَقَ الباطل» بود
مِهر تو به دل مژدۀ «جاءَ الحَق» داد
ای ناله به جایی نرسیدن تا کی؟
وز باغ حضور، گل نچیدن تا کی؟
آه ای گل سرخِ مانده در خیمۀ سبز
دیدن همه را، تو را ندیدن تا کی؟
یک عدّه تو را، کمال مطلق خواندند
یک قوم تو را قول موثّق خواندند
آنان که به عدل عشق میورزیدند
«اللّهمَّ اَقِم بِهِ الحَق» خواندند
ای «صُبحِ اِذا تَنَفَّس»، ای یار، بیا
ای نور، تو پایانِ شب تار، بیا
از خیمۀ سبز خویش، با پرچم سرخ
در هیئت آخرین علمدار، بیا
شوق تو به باغ لاله، جان خواهد داد
عطرِ تو به گلها، هَیَجان خواهد داد
فردا که در آفاق بپیچد نورت
تکبیر تو، کعبه را، تکان خواهد داد
غلامرضا سازگار:
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
در دل این کویر تفیده
بحر جوشید و آب پیدا شد
چشمِ چشمانتظارها روشن
روی حق بینقاب پیدا شد
در جمال منورِ یک ماه
چارده آفتاب پیدا شد...
همه عالم تراب مقدم او
هیبت بوتراب پیدا شد
چشمتان روشن ای مسلمانان
روح اسلام ناب پیدا شد...
اهل ایمان امانتان آمد
که امام زمانتان آمد
او همان وجه ذات ذوالمنن است
عالمی را چراغ انجمن است
او همان کعبۀ وصال خداست
که وجودش مطاف مرد و زن است...
نه به بتخانه چون خلیل خدا
او به هر جا بت است، بتشکن است...
بر لبش دم به دم کلام خداست
با خدا لحظه لحظه همسخن است
گر چه ما دورش از وطن دیدیم
ماه مصر است و یوسف وطن است
هم به دستش زمام ملک وجود
هم امام تو، هم امام من است
آفرینش بود به فرمانش
پدر و مادرم به قربانش...
نه زمین باد نه زمان بیتو
شده دلگیر آسمان بیتو...
ذکر ما در هجوم ظلم و ستم
گشته «الغوث و الامان» بیتو
شعلۀ «الفراق» جای نفس
خیزد از سینۀ جهان بیتو...
نه به گل هست چشمِ دیدارم
نه به دل شوقِ بوستان بیتو
دور هم صبح جمعهها تا کی
جمع گردند دوستان بیتو؟...
گرچه باشد چراغ بسیارش
مانده تاریک، جمکران بیتو
قبر پنهان مادرت زهرا
همچنان مانده بینشان بیتو
تو که خورشید عالم جانی
تا به کی پشت ابر پنهانی...
ای دو عالم ز مقدمت گلزار
قدمی هم به چشم ما بگذار
ما همه تیرگی و تو خورشید
ما همه تشنه و تو ابر بهار...
به محمّد قسم تو میآیی
میگشایی نقاب از رخسار
میرسد نغمۀ «انا المهدی»
به همه خلق از یمین و یسار
تو بیا روضۀ حسین بخوان
تو بیا از دو دیده اشک ببار...
دادِ زهرا از آن گروه بگیر
بار غم از دل علی بردار
همه گویند بهر روز ظهور
صبر باید «و نِعم عقبی الدار»...
همه چشماند تا تو باز آیی
همچو خورشید دیده بگشایی
علی انسانی:
..هر کوچه و هر خانهای از عطر، چو باغیست
در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغیست
آویخته بر سر درِ هر خانه چراغیست
بر هر لبی از موعد و موعود، سراغیست
از شوق، همه رو به سوی میکده دارند
یاری ز سفر، سوی وطن آمده دارند
کی یار سفر کردهٔ ما از سفر آید
بعد از شبِ دیجورِ محبان، سحر آید
از باب صفا، قبلهٔ ما کی به در آید
بیبال و پران را پر و بالی دگر آید
کی پرده گشاید ز رخ آن روی گشاده
کز رخ کند از اسب، دو صد شاه، پیاده...
تو در پی خود، قافله در قافله داری
در سلسلهٔ زلف، دو صد سلسله داری
با آنکه خود از منتظرانت گله داری
سوگند به آن اشک که در نافله داری
با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن
آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کن
ای گمشدهٔ مردم عالم به کجایی؟
کی از مه رخسارهٔ خود پرده گشایی؟
ما ریزهخوریم و تو ولینعمت مایی
هر جمعه همه چشم به راهیم بیایی
یک پرتو از آن چاردهم لمعه نیامد
بیش از ده و یک قرن شد، آن جمعه نیامد...
بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما
کس نیست در این قافله، واماندهتر از ما
ما بیخبریم از تو و تو باخبر از ما
ما منتظِر و خونْ دلت ای منتظَر از ما
ما شبزدهایم و تو همان صبح سپیدی
تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی
عشق ابدی و ازلی با تو بیاید
شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید
آرامش بینالمللی با تو بیاید
ای عِدلِ علی! عَدلِ علی با تو بیاید
عمریست که در بوتهٔ عشقت بهگدازیم
هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم
هرچند که ما بهرهور از فیض حضوریم
داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم
نزدیک تو بر مایی و ماییم که دوریم
با دیدهٔ آلوده چه بینیم؟ که کوریم
در کوه و بیابان ز چه رو دربه دری تو؟
هم منتظِر مایی و هم منتظَری تو...
میرزا محمد نصیر اصفهانی:
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا...
سلطان عصر، آن که به قصر جلال او
شاهان تاجدار، فقیرند و بینوا...
خاک درش که سرمۀ چشم ملائک است
در چشم مردمان بود آن خاک، توتیا...
بر کوه اگر بخوانی مدح و ثنای او
آید صدا ز کوه که روحی لک الفدا...
از امر او بتابد در آسمان نجوم
از حکم او بگردد گِرد زمین سما
از روی او پدید است انوار کردگار
وز رای او عیان است آثار انبیا...
از عرش تا به کرسی و از لوح قلم
از ماه تا به ماهی و از خاک تا هوا
از نور تا به ظلمت، از دیو تا پری
از ذرّه تا به خورشید از بدر تا سُها
بر خوان نعمتش همه را چشم انتظار
بر فضل و رحمتش همه را روی التجا
خِضر و مسیح و صالح و ایّوب و الیَسع،
نوح و کلیم و یوسف و یعقوب و ارمیا،
ذوالکفل و لوط و یوشع و ادریسِ پاکدین،
داوود و هود و یونس و لقمانِ پارسا،
بالجمله تا به خاتم از آدم صفی،
او را تمام مدحگر و منقبتسرا...
جود و کرم تو راست، لک الجود و الکرم
عزّ و علا تو راست، لک العزّ و العلا
وصف و صفت تو راست، لک الوصف و الصّفة
مدح و ثنا تو راست، لک المدح و الثّنا
فضل و نعم تو راست، لک الفضل و النّعم
ملک و بقا تو راست، لک الملک و البقا...
چون من زبان گشایم در مدح حضرتت
روحالامین بگوید طوبی و مرحبا...
شاها «طرب» به مدح تو دم میزد ز صدق
حاشا اگر قبول نفرمایی از عطا...
غلامرضا شکوهی:
اگرچه غايبى، امّا حضورِ تو پيداست
چه غيبتىست؟ كه عطرِ عبور تو پيداست
مقام گلشنِ اشراق، نافهخيز از توست
بلى! شفاعت انسان به رستخيز از توست...
تو كيستى كه قيامت، قيامتِ كبراست
تو كيستى كه قيامت ز قامتت پيداست
تو كيستى كه «يدالله» در تنت جارىست
زبان قاطع شمشير عدل تو كارىست
نگاه منتظرانت هنوز مانده به راه
سپيد شد ز فراق تو سنگفرشِ پگاه
خدا به دست تو دادهست عدل عالم را
سپرده نيز به دستت حساب آدم را
ز هر چه هست به گيتى، سرآمدت خوانند
تويى كه قائم آل محمدت خوانند
ولادتت نه فقط آبرو به شعبان داد
كه در ضمير تمامى مردگان جان داد
اَلا ستارۀ موعودِ گرم و عالمتاب!
به دشت تيرۀ هستى چو آفتاب بتاب
بتاب و ظلمت ظلم زمانه را بردار
ز گردههاى بشر تازيانه را بردار