۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۹ : ۰۷
عقیق:استاد انصاریان در کتاب ارزشمند «اهل بیت(ع) عرشیان فرش نشین» در چند داستان خواندنی به شخصیت نورانی امام هشتم-علیه آلاف التحیة والثناء- اشاره می کنند که به شرح ذیل است؛
* اخلاق الهى
ابراهيم بن عباس مى گويد: هرگز حضرت امام رضا(ع) را نديدم كه با سخنش به كسى جفا كند و هرگز نديدم كه سخن كسى را پيش از آنكه به پايان آورد قطع نمايد و احدى را از نياز و حاجتى كه قدرت بر ادايش داشت ردّ نساخت و هرگز پايش را در برابر همنشينى دراز نكرد و هرگز احدى از غلامان و خدمتكارانش را ناسزا نگفت و هرگز نديدم كه آب دهان بيرون بيندازد و هرگز نديدم بخندد بلكه خنده اش تبسم بود.
هرگاه به خلوت مى نشست و سفره غذايش را در برابرش مى نهادند، غلامان و حتى دربانان و كارگزاران را براى خوردن غذا با او بر سفره اش مى نشاندند، در شب كم خواب بود و بسيار شب زنده دار، اكثر شب هايش را از سر شب تا صبح بيدار بود، بسيار روزه مى گرفت و روزه اول و وسط و آخر ماه از او فوت نمى شد و مى فرمود: اين روزه [تمام ] روزگار است، صدقه و كار نيک پنهانى او بسيار بود و بيشتر صدقه و كار نيكش در شب هاى تاريک بود. كسى كه گمان كند در فضيلت مانند او را ديده، باورش نكنيد]1[!
* اطعام تهيدستان
معمر بن خلاد مى گويد: حضرت امام رضا(ع) هنگامى كه مى خواستند غذا بخورند سينى بزرگى برايش مى آوردند و آن حضرت سينى را نزديک سفره مى گذاشتند، پس به بهترين و پاكيزه ترين غذايى كه در سفره بود روى مى آوردند و از هر نوعى مقدارى برمى داشتند و در آن سينى بزرگ مى نهادند، سپس فرمان مى دادند براى تهيدستان ببرند سپس اين آيه را تلاوت مى كردند: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ»]2[؛ پس شتابان و با شدّت به آن گردنه سخت وارد نشد.
آنگاه مى فرمودند: خدا مى دانست كه براى همه انسان ها قدرت آزاد كردن برده نيست، پس راه آنان به بهشت را اطعام طعام قرار داد]3[.
* تكريم به انسان
مردى از اهالى بلخ مى گويد: در سفر حضرت امام رضا(ع) به خراسان همراه آن بزرگوار بودم. روزى براى خود سفره غذا خواستند و همه غلامان سياه زنگى و غير زنگى را سر سفره جمع كردند، به حضرت گفتم: فدايت گردم، اگر سفره اينان را از خود جدا مى انداختى مناسب تر بود، فرمود: «ساكت باش، خداوند يكى است و پدر يكى و مادر يكى است و پاداش به اعمال است »]4[.
* كمک به از راه مانده
اليسع بن حمزه مى گويد: من در مجلس حضرت امام رضا(ع) بودم و با آن حضرت گفتگو داشتم، گروه بسيارى در محضر حضرت جمع بودند و از آن بزرگوار از حلال و حرام مى پرسيدند كه ناگهان مردى بلند قامت بر حضرت وارد شده، گفت: سلام بر تو اى پسر رسول خدا! مردى از دوستدارانت و دوستدار پدران و اجدادت هستم، از حج باز مى گردم، زاد و توشه ام را از دست داده ام و چيزى كه بتوانم با آن مسافتى را طى كنم ندارم، اگر مرا تا شهرم برسانى خدا به من نعمت داده است، اگر به شهرم برسم آنچه را كه به من دادى از جانب تو صدقه مى دهم چون من شايسته صدقه نيستم.
حضرت فرمود: خدايت رحمت كند بنشين و رو به جانب مردم كرد و با آنان سخن گفت تا پراكنده شدند و او و سليمان جعفرى و خثيمه و من مانديم.
حضرت فرمود: به من اذن مى دهيد وارد حجره شوم و در آن حال رو به سليمان جعفرى كرد و گفت: اى سليمان! خدا كارت را پيش انداخت، پس برخاست و وارد اتاق شد و ساعتى ماند سپس خارج شد و در را بست و دستش را از بالاى در بيرون آورد و گفت: خراسانى كجاست؟ خراسانى گفت: اينجايم، فرمود: اين دويست دينار را بگير و در مؤونه و مخارجت هزينه كن و با آن بركت بجوى و از جانب من هم صدقه نده و از اين خانه هم برو كه تو را نبينم و تو هم مرا نبينى!!
سپس آن مرد رفت، سليمان به حضرت گفت: فدايت گردم، سخاوت كردى و مهربانى نمودى، چرا صورتت را از او پوشانيدى؟ فرمود: از ترس اينكه خوارى و ذلّت سؤال را به خاطر اينكه حاجتش را روا كردم در چهره اش نبينم، آيا حديث رسول خدا(ص) را نشنيده اى كه پنهان كننده خوبى كارش مساوى با هفتاد حج است، ظاهر كننده بدى خوار و مخذول است و پنهان كننده بدى آمرزيده است، آيا قول متقدمان را نشنيدى؟
مَتَى آتِهِ يَوماً لِأَطلُبَ حَاجَةً رَجَعْتُ إلَى أهلِى وَ وَجْهِى بِمائِهِ ]5[
چون روزى براى طلب حاجت نزدش آيم به خانواده ام باز مى گردم در حالى كه آبرويم محفوظ است!
* مزد كارگر
سليمان بن جعفر جعفرى مى گويد: براى كارى با حضرت امام رضا(ع)، خواستم به خانه ام برگردم كه به من فرمود: با من بيا و امشب نزد من بيتوته كن.
با حضرت حركت كردم، هنگام غروب آفتاب وارد خانه اش شد، به غلامانش نظر انداخت كه با گِل در حال ساختن طويله براى چهارپايان يا چيز ديگر بودند؛ ناگهان سياه چهره اى را ديد كه جزء غلامانش نبود، فرمود: اين مردى كه با شماست كيست؟ گفتند: به ما كمک مى كند و ما هم چيزى به او مى دهيم، حضرت فرمود: با او در مورد مزدش توافق كرده ايد؟ گفتند: به چيزى كه به او مى دهيم راضى است، حضرت به شدت از اين كار به خشم آمد.
گفتم: فدايت شوم چرا اين گونه خود را ناراحت مى كنيد؟ فرمود: مكرر آنان را از اينكه كسى بدون توافق بر سر مزد با آنان كار كند نهى كرده ام! بدان كه اگر كسى بدون تعيين مزد برايت كار كند اگر سه برابر به مزدش بيفزايى گمان مى برد كه از مزدش كاسته اى ولى اگر مزدش را مشخص كنى بعد به او بپردازى، وفاداريت را سپاس مى گويد و اگر حبّه اى اضافه به او بدهى حق شناسى مى كند و به نظرش مى آيد كه به او اضافه داده اى]6[ .
* اخلاص در توحيد
ابوصلت هروى مى گويد: زمانى كه حضرت امام رضا(ع) سوار بر استرى به رنگ سياه و سپيد وارد نيشابور شد من همراه حضرت بودم، دانشمندان نيشابور براى استقبال از حضرت بيرون آمدند.
هنگامى كه حضرت به محلّه مربعه منتقل شد، لگام استرش را گرفته، گفتند: اى پسر رسول خدا! به حق پاک پدرانت حديثى از آنان- كه درود خدا بر همه ايشان باد- براى ما بازگو.
حضرت در حالى كه ردايى از خز بر تن داشت، سر از محمل بيرون آورده، فرمود: حديث كرد مرا پدرم موسى بن جعفر(ع) از پدرش جعفر بن محمّد(ع) از پدرش محمّد بن على(ع) از پدرش على بن الحسين(ع) از پدرش حسين(ع) سرور جوانان اهل بهشت از اميرالمؤمنين(ع) از رسول خدا(ص) كه فرمود: جبرئيل روح الامين از خدا -تقدست اسمائه و جل وجهه- مرا خبر داد: به درستى كه من خدايم، معبودى تنها جز من نيست. بندگانم! مرا بپرستيد و بدانيد كه هركس از شما مرا به شهادت «لا إله إلّا اللّه» در حالى كه به آن اخلاص ورزد ملاقات كند وارد حصار من شده است و هركس وارد حصار من گردد از عذابم ايمن است، گفتند: اى پسر رسول خدا! اخلاص شهادت به خدا چيست؟ امام عليه السلام فرمود: طاعت خدا و طاعت رسول خدا(ص) و ولايت اهل بيت(ع) ]7[.
* نامه اى كريمانه
بزنطى مى گويد: نامه اى از حضرت امام رضا(ع) به فرزندش ابوجعفر حضرت امام جواد(ع) به اين مضمون خواندم: اى اباجعفر! به من خبر رسيده كه تو را از درب كوچک بيرون مى برند، اين از بخل آنان است كه مبادا از تو خيرى به كسى برسد، به حقّى كه بر تو دارم از تو مى خواهم كه رفت و آمدنت جز از درب بزرگ نباشد.
هنگامى كه سوار مركب شدى، بايد درهم و دينار با تو باشد، و كسى نباشد كه از تو درخواست كند مگر اينكه به او عطا كنى و اگر عموهايت از تو خواستند به آنان نيكى كنى، كمتر از پنجاه دينار مده و اگر خواستى، بيشتر عطا كن و اگر عمه هايت از تو درخواست خير كردند كمتر از بيست و پنج دينار نباشد و اگر خواستى، به آنان بيشتر ببخش. من مى خواهم خدا تو را رفعت و منزلت دهد، بنابراين انفاق كن و از تنگدستى از صاحب عرش مترس ]8[!
* انفاق دو پيراهن و مال
ريان بن صلت مى گويد: در خراسان بر درب خانه حضرت امام رضا(ع) بودم، به معمر گفتم: به خود مى بينى كه از سرورم بخواهى پيراهنى از پيراهن هايش را به من بپوشاند و از درهم هايى كه به نامش سكّه زده اند به من ببخشد؟ معمر گفت: بى درنگ وارد بر حضرت شدم، حضرت سخن را اين چنين شروع كرد: اى معمر! ريان نمى خواهد از پيراهن هاى خود به او بپوشانيم و از درهم هاى خويش به او ببخشيم؟! گفتم: سبحان اللّه! اين همان سخن او است كه تازه در آستانه درب به من گفت!
حضرت خنديد، سپس فرمود: بى ترديد مؤمن كامياب است، به او بگو نزد من آيد. مرا به سراى حضرت برد؛ به آن بزرگوار سلام گفتم، سلامم را پاسخ گفت، دو پيراهن از پيراهن هايش را خواست و به من داد، هنگامى كه از پيشگاه مباركش برخاستم سى درهم در دست من گذاشت ]9[.
* پرداخت قرض سنگين
ابومحمّد غفارى مى گويد: قرض سنگينى برعهده داشتم، نزد خود گفتم: راهى براى ادايش جز كمک جستن از سيد و مولايم ابوالحسن على بن موسى الرضا(ع) ندارم، هنگام صبح به خانه حضرت آمدم و اذن ورود خواستم، به من اذن داد؛ وقتى وارد شدم به من گفت: اى ابا محمّد! حاجتت را مى دانم، اداى دين تو برعهده ماست.
چون شب شد غذايى براى خوردن آوردند و ما غذا خورديم، حضرت فرمود: شب را نزد ما بيتوته مى كنى يا مى روى؟ گفتم: سرور من! اگر حاجتم را روا كنى رفتن برايم بهتر است، آن حضرت، مشتى پول برداشت و به من داد.
از نزد حضرت رفتم و به چراغ نزديک شدم، ناگاه دينارهاى سرخ و زرد ديدم، اول دينارى كه در دستم قرار گرفت و نقشش را ديدم گويا روى آن نوشته شده بود: اى ابا محمّد! دينارها پنجاه عدد است، بيست و شش دينار براى اداى دين و بيست و چهار دينار ديگر براى هزينه خانواده ات.
صبح روز بعد وقتى در دينارها دقت كردم آن دينار را نديدم و از مجموعه پنجاه دينار هم چيزى كم نشده بود]10[!
______________________________پی نوشت:
1) عيون أخبار الرضا: 2/184، باب 44، حديث 7؛ بحارالأنوار: 49/91، باب 7، حديث 4.
2) بلد (90): 11.
3) الكافى: 4/52، باب فضل إطعام الطعام، حديث 12؛ المحاسن: 2/392، باب 1، حديث 29؛ وسائل الشيعة: 24/292، باب 26، حديث 30528؛ بحارالأنوار: 49/97، باب 7، حديث 11.
4) الكافى: 8/230، حديث يأجوج و مأجوج، حديث 296؛ وسائل الشيعة: 24/264، باب 13، حديث 30504؛ بحارالأنوار: 49/101، باب 7، حديث 18.
5) الكافى: 4/23، باب من أعطى بعد المسألة، حديث 3؛ بحارالأنوار: 49/ 101، باب 7، حديث 19.
6) الكافى: 5/288، باب كراهة إستعمال الأجير، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 19/ 104، باب 3، حديث 24247؛ بحارالأنوار: 49/106، باب 7، حديث 34.
7) الأمالى، طوسى: 588، حديث 1220؛ مجموعة ورام: 2/74؛ بحارالأنوار: 49/120، باب 11، حديث 1.
8) عيون أخبار الرضا: 2/8، باب 30، حديث 20؛ مشكاة الأنوار: 233، الفصل الرابع فى السخاوة؛ بحارالأنوار: 50/102، باب 5، حديث 16.
9) قرب الإسناد: 148؛ بحارالأنوار: 49/29، باب 3، حديث 1.
10) عيون أخبار الرضا: 2/218، دلالة أخرى، حديث 29؛ بحارالأنوار: 49/38، باب 3، حديث 22.
منبع:حوزه