از کتاب وصف تو یک حرف هر کس خوانده باشد
از سر حیرت دهانش چون حرا وا مانده باشد
هر کسی از سجده بر نورت تمرد کرد، رد شد
عدل حق است این که شیطان را ز عرشش رانده باشد
هر سری در ارتش علم تو باید پا بکوبد
خواه او سرباز باشد خواه او فرمانده باشد
جز برای مرتضی افلاک در خاطر ندارد
حکم تو خورشید را از راه، برگردانده باشد
بیت تو صُنع خداوند است پس جا دارد آقا
اینکه عزرائیل پشت در معطل مانده باشد
آتشی بر پا کنی قبل از قیامت تا که در آن
نامه اعمال ما را دخترت سوزانده باشد
محسن ناصحی :
چنان که خوانده خداوندت بخوان تو نیز خدایت را
چنان که بشنودت تاریخ که آیه آیه صدایت را
اراده کرده برانگیزد خدا صدای تکامل را
در انعکاس خودت ریزد طنین غار حرایت را
و ما محمدٌ الّا تو که گل نکرده مگر با تو
ازل خروش تو را در خود ابد صدای رسایت را
جهان هرآینه می سوزد اگر که سایه نیندازی
بگیر بر سر این عالم تو سایه سارعبایت را
به راه مانده قیامت را سه سال شعب ابیطالب
زمان رسیده که بگذاری درون حادثه پایت را
بنای کفر براندازی به فتح مکه بپردازی
و تا همیشه برافرازی به روی کعبه لوایت را
هزار لات و هبل از رو هزار بولهب از یک سو
نشسته اند چه فرعونها که بشکنند عصایت را
چقدر مثل اباذرها نشسته دور تو سلمانها
بلالها قَرنی هایت رها نکرده ردایت را
الا مدینه ی دانایی ! نشسته پشت دریم امّا
اجازه ای که درون آئیم ، اجازه ای که ولایت را...!
ولی اله کلامی زنجانی :
چو بر اریکه سوار آن یگانه فارس شد
پیاده یوسف و یعقوب و نوح و یونس شد
بزرگ مکتب توحید را مؤسس شد
« ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد»
قدم نهاد به خاک احمد فرشته سرشت
گرفت گلشن هستی طراوتی چو بهشت
به مزرع دل عشاق تخم عاطفه کشت
«نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرٌس شد»
بسوی او زده پر مرغ فکرت اُدبا
به خوی او گرویده بُتان پاک قبا
ز روی او شده شرمنده مهر و مه عجبا
«ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد»
یگانه گوهر گنجینۀ طریقت اوست
امیر کشور عشق است و دولتش نیکوست
شکوه معجزه را بنگر و مگو جادوست
«بصدر مِصطَبَه ام می کشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد»
به بام عرش، ملائک زدند پرچم نور
شد از تجلّی او چشم بت پرستان کور
بگو به غصّه و غم دور باش از ما دور
«طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منَش مهندس شد»
دهد منادی غیب از فراز عرش ندا
رسید مظهر حق رکن دین و میر هدا
به پاس مقدمش ای جرعه نوش پاک ردا
«لب از ترشّح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد»
بیا بنازمت ای شهسوار عرصه ی جود
بخوان ترانه ی پرشور حمد یا محمود
تو در قیام و ملائک به سجده اند و قعود
«کرشمه ی تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد»
فرشته آمد و بگریخت دیو با خواری
به جمع دلشدگان مژده داد و دلداری
شدم به رغم رقیبان غلام درباری
«چو زر عزیز وجودست نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد»
چه بیم ث شد و دل ز شوق وحدت نو
«خیال آب خضِر بست و جام کیخسرو
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد»
به عاشقان خبر وصل دوست برسانید
سرود گرم محبت ز نای جان خوانید
به مقدمش چو «کلامی» گلی بیفشانید
«ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که «حافظ» از این راه رفت و مُفلس شد»