عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۴۴۶۹۵
تاریخ انتشار : ۱۲ دی ۱۳۹۳ - ۱۷:۱۲
سخنان خدیجه که تمام شد، ورقة بن نوفل بدو گفت: اى‏ خدیجه! اگر آنچه را گفتى راست‏ باشد، بدان که محمد پیامبر این ‏امت‏ خواهد بود و من هم از روى اطلاعاتى که به دست آورده‏‌ام، ‏منتظر ظهور چنین پیغمبرى هستم.
عقیق:دهم ربیع الاول، سالروز ازدواج پیامبر اکرم(ص) با حضرت خدیجه(س) است، حجت‌الاسلام والمسلمین هاشم رسولی محلاتی درباره این ازدواج در کتاب «درس‌هایى از تاریخ تحلیلى اسلام» می‌نویسد:

عموماً نوشته‌‏اند ماجراى این ازدواج میمون و مبارک از اینجا شروع شد که بنا به پیشنهاد جناب ابوطالب یا درخواست ‏خدیجه، رسول خدا(ص) به صورت اجیر یا به عنوان مضاربه براى خدیجه به ‏سفرى تجارتى اقدام کرد و به خاطر سود فراوانى که در اثر تدبیر و درایت آن حضرت از این سفر نصیب خدیجه شد، آن بانوى مکرمه‏ علاقه‌مند به این وصلت شد و مقدمات این ازدواج فراهم شد ....

از پاره‏‌اى روایات دیگر نیز استفاده مى‏‌شود که این علاقه ‏و اشتیاق پیش از آن سفر تجارتى در دل خدیجه پیدا شده بود و جریان سفر مزبور، بر فرض صحت، به این عشق و علاقه کمک‏ کرد.

ابن شهر آشوب‏ در کتاب مناقب خود روایت کرده که ‏در روز عیدى زنان قریش در مسجد گردهم جمع شده بودند که ‏مردى یهودى در برابر آنها آمده و گفت: نزدیک است در میان شما پیامبرى برانگیخته شود، پس‏ هر یک از شما زنان که بتواند زمین خوبى براى گام زدن او باشد، حتماً این کار را بکند...

زنان قریش در برابر این گستاخى و جسارتى که به آن‌ها کرده‏ بود، او را با مشت‌هاى سنگریزه از نزد خود راندند، ولى این گفتار مرد یهودى بارقه‏اى در دل خدیجه که در جمع آن زنان حضور داشت‏ ایجاد کرد و محبتى از پیامبر گرامى اسلام در قلب او جای گیر ساخت.

البته باید براى توضیح بیشتر این مطلب را به این حدیث اضافه‏ کرد که طبق روایات پسر عموى خدیجه یعنى ورقة بن نوفل نیز که از ادیان آسمانى و انبیاء الهى اطلاعاتى داشت و کتاب‌هایى را در این زمینه خوانده بود، خبرهایى از ظهور آن حضرت داده بود و در پاره‌‏اى از اوقات آن روایات را بر آن حضرت منطبق مى‏‌دانست...

*سفر تجارتى رسول خدا(ص) براى خدیجه

اینان نوشته‏‌اند روزى که رسول خدا(ص) عازم سفر شام ‏و تجارت براى خدیجه شد و هنگامى که مى‏‌خواستند حرکت ‏کنند، خدیجه غلام خود «میسرة‏» را نیز همراه آن حضرت روانه کرد و بدو دستور داد، همه جا از محمد(ص) فرمانبردارى کند و خلاف دستور او رفتارى نکند.

عموهاى رسول خدا(ص) و به خصوص ابوطالب نیز در وقت‏ حرکت‏به نزد کاروانیان آمده و سفارش آن حضرت را به اهل کاروان ‏کردند و بدین ترتیب کاروان به قصد شام حرکت کرد و مردمى که‏ براى بدرقه رفته بودند، به خانه‌‏هاى خود بازگشتند.

وجود میمون و با برکت رسول خدا(ص) که به هر کجا قدم می‌گذارد برکت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مى‏‌برد، موجب شد که این بار نیز کاروان مکه مانند چند سال قبل، از آسایش و سود بیشترى برخوردار شود و آن تعب و رنج و مشقت‌هاى ‏سفرهاى پیش را نبیند و از این رو زودتر از معمول به حدود شام ‏رسیدند...

و چون کاروان به پشت مکه و وادى‏«مر الظهران‏»رسیدند، به نزد رسول خدا آمده گفت: خوب است ‏شما جلوتر از کاروان به مکه ‏بروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاع ‏خدیجه برسانید!

نزدیک ظهر بود و خدیجه در آن ساعت در غرفه‏‌اى که مشرف‏ بر کوچه‏‌هاى مکه بود نشسته بود، ناگاه سوارى را دید که از دور به سمت‏ خانه او مى‏‌آید و لکه ابرى بالاى سر او است و چنان است‏ که پیوسته به دنبال او حرکت مى‏‌کند و او را سایبانى مى‏‌کند.

سوار نزدیک شد و چون به در خانه خدیجه رسید و پیاده شد، دید محمد(ص) است که از سفر تجارت باز مى‏‌گردد....

به دنبال این ماجرا میسرة هم از راه رسید و جریان مسافرت ‏و آنچه را دیده و از نسطوراى راهب شنیده بود، براى خدیجه شرح‏ داد و با مشاهدات قبلى خدیجه و چیزهایى که از مرد یهودى ‏شنیده بود، او را مشتاق ازدواج با رسول خدا(ص) کرد و شوق‏ همسرى آن حضرت را به سر او انداخت.

خدیجه به عنوان اجرت چهار شتر به رسول خدا(ص) داد، میسره را نیز به خاطر مژده‏‌اى که به او داده بود آزاد کرد و آنگاه به نزد ورقة بن نوفل ‏که پسر عموى خدیجه بود و به دین مسیح زندگى می‌کرد و مطالعات‏ زیادى در کتاب‌هاى دینى داشت رفت و داستان مسافرت‏ محمد(ص) را به شام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را براى ‏او تعریف کرد.

سخنان خدیجه که تمام شد، ورقة بن نوفل بدو گفت: اى‏ خدیجه! اگر آنچه را گفتى راست‏ باشد، بدان که محمد پیامبر این ‏امت‏ خواهد بود و من هم از روى اطلاعاتى که به دست آورده‌‏ام، ‏منتظر ظهور چنین پیغمبرى هستم و می‌دانم که این امت را پیامبرى ‏است که اکنون زمان ظهور و آمدن او است.

این جریانات که به فاصله کمى براى خدیجه پیش آمده بود، او را بیش از پیش مشتاق همسرى با محمد(ص) کرد و با اینکه ‏بزرگان قریش آرزوى همسرى او را داشتند و به خواستگارانى که ‏فرستاده بودند، پاسخ منفى داده و همه را رد کرده بود در صدد برآمد تا به وسیله‏اى علاقه خود را به ازدواج با محمد(ص) به اطلاع ‏آن حضرت برساند و از این رو به دنبال ‏«نفیسه‏» -دختر «منیة‏» که‏ یکى از زنان قریش و دوستان خدیجه بود- فرستاد و به طور خصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزد محمد(ص‏) برود و هرگونه که خود صلاح می‌داند موضوع را به آن حضرت بگوید.

نفیسه به نزد محمد(ص) آمد و به آن حضرت عرض کرد:

-اى محمد چرا زن نمى‏گیرى؟

حضرت پاسخ داد: چیزى ندارم که به کمک آن زن بگیرم

نفیسه گفت: اگر من اشکال کار را برطرف کنم و زنى مال‌دار و زیبا از خانواده‌‏اى شریف و اصیل براى تو پیدا کنم حاضر به ازدواج ‏هستى؟

فرمود: از کجا چنین زنى مى‏‌توانم پیدا کنم؟

گفت: من این کار را خواهم کرد و خدیجه را براى این کار آماده ‏مى‏کنم، سپس به نزد خدیجه آمد و جریان را گفت و قرار شد، ترتیب کار را بدهند.

موضوع از صورت خصوصى بیرون آمد و به اطلاع عموهاى ‏رسول خدا(ص) و عموى خدیجه عمرو بن اسد و دیگر نزدیکان رسید و ترتیب مجلس خواستگارى و عقد داده شد.

*نقد و بررسى این داستان

و این بود اصل داستان و دنباله آن تا مراسم مجلس عقد، ولى‏ تذکر چند مطلب به عنوان نقد و بررسى در این داستان لازم است:

1-نخستین مطلبى که مورد بحث واقع شده، صحت و سقم ا‏صل این داستان و اثبات وقوع آن از نظر تاریخى است، زیرا این ‏داستان نیز همانند داستان سفر قبلى رسول خدا(ص) به همراه ‏ابوطالب مورد خدشه و تردید است و روایت متقن و مسندى در این باره به دست ما نرسیده است.

2- در عموم این روایات این جمله به چشم مى‏‌خورد که ‏خدیجه رسول خدا(ص) را اجیر کرد...و همین ماجرا سبب این‏ ازدواج شد، در صورتى که در حدیث دیگرى که از عمار بن یاسر نقل شده و یعقوبى در تاریخ خود آن را روایت کرده، عمار بن یاسر گوید: داستان ازدواج ربطى به سفر رسول خدا(ص) و اجیر شدن آن حضرت براى خدیجه نداشته و اساساً رسول خدا(ص) در طول زندگى خود نه اجیر خدیجه و نه اجیر احدى از مردم دیگر نشد...

و روایت عمار بن یاسر این گونه است که مى‌‏گوید: من از داستان ازدواج رسول خدا(ص) با خدیجه دختر خویلد آگاه‏‌ترم، من که با آن حضرت دوست نزدیک بودم، روزى‏ به همراه رسول خدا میان صفا و مروه مى‌‏رفتیم که ناگهان خدیجه ‏و خواهرش هاله پدیدار شدند و چون خدیجه رسول خدا(ص) را دیدار کرد، خواهرش هاله به نزد من آمد و گفت: اى عمار! دوست تو را در خدیجه نیازى نیست؟(و علاقه به‏ ازدواج با او ندارد؟)

گفتم: به خدا سوگند اطلاعى ندارم و پس از این گفت‌وگو بازگشته و مطلب را براى آن حضرت باز گفتم، رسول خدا(ص) فرمود: برگرد و (براى گفت‌وگو در این باره) با او وعده دیدارى را در روزى قرار بگذار تا نزد او برویم...

و در پایان این روایت این گونه است که مى‌‏گوید: جریان این گونه که مردم مى‏ گویند نبود و خدیجه، رسول‏ خدا(ص) را براى کارى اجیر نکرد و آن حضرت هیچ گاه اجیر کسى نشد.

و البته این روایت هم در بى‌‏اعتبارى همانند روایات قبلى ‏است و یعقوبى نیز آن را به این صورت نقل کرده که ‏«روى بعضهم عن عمار بن یاسر»... و در متن روایت هم جمله‌‏اى هست که قابل خدشه است، ولى مى‏‌تواند آن روایات کم اعتبار قبلى را نیز کم اعتبارتر کند و موجب تردید بیشترى در صحت آن‌ها شود...

مگر آنکه کسى پاسخ دهد که کارگرى رسول خدا(ص) براى خدیجه به صورت مضاربه و شرکت در سود حاصله بوده نه‏ اجاره اصطلاحى، چنانچه در برخى از روایات نیز بدان تصریح ‏شده مانند روایت کشف الغمه که در بحارالانوار نقل شده‏ و عبارت آن چنین است: «کانت‏ خدیجه بنت‏ خویلد امراة تاجرة ذات شرف و مال ‏تستاجر الرجال فی مالها و تضاربهم ایاه بشی‏ء تجعله لهم‏ منه» و عبارت سیره ابن هشام نیز بدون کم و زیاد همین گونه‏ است که از این عبارت مى‏‌توان استفاده کرد که تعبیر به ‏«اجیر» و «استیجار» نیز در روایات دیگر ممکن است، ‏به همین‏ معناى مضاربه باشد و به اصطلاح تسامحى از این نظر در عبارت شده باشد.

3- چنانچه از روایات قبلى و همین روایت عمار بن یاسر استفاده شد، بر فرض صحت اصل داستان، ارتباط آن با ازدواج خدیجه و آن حضرت نیز ثابت نشده و از این جهت نیز این روایات ‏قابل بحث و بررسى است و خالى از خدشه نخواهد بود.

منبع:فارس

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین