عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق برای استفاده ذاکرین اهل بیت(ع) منتشر می کند
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن ماه عزاداری سرور و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله(ع) ، عقیق هر روز جدیدترین اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند:

سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن ماه عزاداری سرور و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله(ع)  ، عقیق هر روز جدیدترین اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند:

 

محمد جواد غفورزاده:


نی، ناله کرد و باز ترنم، شروع شد

فصل هبوط آدم و گندم، شروع شد

دریای بی‌کران شهادت، که موج زد

توفان نوح بود و تلاطم شروع شد

از «برکه‌ی غدیر»، «محرّم» طلوع کرد

سر مستی «حبیب» هم از «خم» شروع شد

باران اشک شیفتگان غم حسین

«
تا گفتم: السلام علیکم شروع شد»

روح دعا، به نام «اباالفضل» چون رسید

غوغایی از توسل مردم شروع شد

وقتی گلوی نازک گل شد نشان تیر

لبخند باغبان و تبسم شروع شد

از اشک و خون اگرچه وضو می‌گرفت عشق

از «تربت شهید» تیمم شروع شد

ای آسمان! مصیبت عظمای اهل بیت

از قتلگاه عصمت پنجم شروع شد

فصل به خون نشستم گل‌های باغ وحی

از آیه‌ی «لیذهب عنکم» شروع شد

با آنکه باغ گل به محبت نیاز داشت

با تازیانه، ناز و تنعّم شروع شد

وقتی دل ستارۀ محمل نشین شکست

با ماهِ روی نیزه، تکلم شروع شد
جواد حیدری:
وقتِ یادت چشمها آیینه بندان می شود

صحن چشمان محبّانت چراغان می شود

آسمان مدیونِ چشمان عزاداران توست

در محرّم بارش رحمت فراوان می شود

روضۀ لبهای تو معراج هر پیغمبر است

یاد تو کرده سُلیمان که سُلیمان می شود

حیدر کرّار فرموده : تو اشک مومنی

دوزخِ چشم من از یادت گلستان می شود

بهتر و زیباتر و آسانتر از هر مکتبی

شخصِ کافر در عزای تو مسلمان می شود

هر که در هر رُتبه ای آید ، شَود محبوبتر

تا ابوذر آید اینجا ، عینِ سلمان می شود

آنقدر ماه محرم مهربانی می کنی

توبۀ پیر و جوان در روضه آسان می شود

راست می گویم ، مُحرّم شهر می ریزد به هم

بابِ گریه گفتۀ شاه خراسان می شود

حضرتش فرموده : چشم ما شود زخم از بُکاء

مادر ما بیشتر از ما پریشان می شود

تا که می گویم " حُسین جان " ، مادر مظلومه ات

بانیِ ذکر پُر از عشقِ " حَسن جان " می شود

آنچه زهرا خواسته از محضرِ پروردگار

گر بیاید مهدیِ صاحب زمان ، آن می شود
سعید پاشازاده:
سوز همیشه ی جگرم باش یا حسین
من سینه می زنم سپرم باش یا حسین
در طول عمر جز تو پناهی نداشتم
مثل گذشته ها پدرم باش یا حسین
هر روز مادرم سر سجاده گفته است
خیلی مراقب پسرم باش یا حسین
ای نام تو بهانه ی شیرین زندگی
شور محرم و صفرم باش یا حسین
پایین پات سربگذارم تو هم بیا
بالای جسم محتضرم باش یا حسین
جان مرا بگیر حوالی قتلگاه
این گونه اخرین خبرم باش یا حسین
دستم به دامنت نرسید این جهان اگر
باب الحسین منتظرم باش یا حسین
باشد قرار بعدی ما اربعین حرم
مهر قبولی گذرم باش یا حسین
سربازهای لشكر یا زینب توایم
حرز مدافعان حرم باش یا حسین

مهدی رحیمی:
هست در چشمِ عاشقان تا اشک

روضه آغـاز می شود بـا اشک

دست انـداخت و به نام عـلی

آمـد از پشتِ پـلک بـالا اشک

نـام اربـاب آمده کـه گذاشت

بعدِ یـک سـال پـا به دنیا اشک

نـام اربـاب آمـد و نـشنـاخت

بـاز در چشمِ مـن سـرا پـا اشک

پـس بـه نـامِ حسین مـی ارزد

دو سـه تـا قطره اش به دریا اشک

بـه امـیـدِ شـفـاعتـت هـم نـه!

از شـمـا ذکـرِ روضـه، از مـا اشک

جــمـع گـردیـده آتــشِ دوزخ

تـا شد از جـمـع چشـم، منـها اشک

تا کـه از گـونـه خـورد روی زمیـن

گـشـت در روضـه اربـاً اربـاً اشـک

پـس بـه نـام لبـانِ خـشـک عـمـو

بـنـویـسـد مـشـک، بـابـا، اشـک

کــاروانــی رسـیـده اسـت از راه

کـه گـرفتـه است چـشمِ مـا را اشک

اشــک ریــزِ تـوام خـدا را شـکـر

مـن مـریـضِ تـوام خــدا را شـکـر

حسن لطفی:

رخصت دهید شال محرم بیاورید

پیراهن عزای مرا هم بیاورید

با اشکتان جراحت او خوب می شود

ای چشمهای غم زده مرحم بیاورید

مادر رسیده است کمی کوچه وا کنید

مادر رسیده گریه کند دم بیاورید

ما آمدیم خوب و بد آقا سوا نکن

ما را کنار فاطمه در هم بیا ورید

یک نخ از آن عبای مبارک به ما بده

آقا عزا شروع شده پرچم بیاورید

ای ابرهای تیره شب گریه های ماست

ما آمدیم تا که شما کم بیاورید

از این به بعد نوبت دیوانگی ماست

باز این چه شورش است به عالم بیاورید

غمهای مادرت چقدر بی شماره است

امشب سلام ما سرِ دارالاماره است

مهدی نظری:
زیباتر از عزای محرم ندیده ام

شکر خدا دوباره به هیئت رسیده ام

اوج سعادت است که در روضه شما

من هم کنار مادر قامت خمیده ام

روز ازل که فرصت یک انتخاب بود

شکر خدا که بزم تو را برگزیده ام

شیرینی تمام جهان را زدم کنار

از آن زمان که طعم غمت را چشیده ام

تحویل سال ماست حلول محرمت

از این جهت لباس جدیدی خریده ام

شکر خدا ز خواب غم انگیز ماه ها

من با صدای طبل محرم پریده ام

با یاد کربلای تو از پرچم سیاه

هر وقت دل شکسته شدم بوسه چیده ام

از هر کجا که مجلس روضه به پا شده

باز این چه شورش است و چه ماتم شنیده ام

با یاد آن سه ساله که پایش رمق نداشت

دنبال دسته های عزایت دویده ام

امشب دوباره سینه زنان را صدا کنید

من روضه خوان پادشه سر بریده ام

 

غلامرضا سازگار:

دهانم خشک و جسمم غرق خون و دیده دریایی

عجـب کـردند اهـل کوفـه از مهمان پذیرایی

همان‌هایی که در این شهر گرداندند رو از من

فـراز بام‌هــا در چشمشـان گشتـم تمـاشایی

سـرم را بـرد قاتـل هدیـه از بهــر عبیــدالله

تنـم در کوچه‌هــا گردیـده گـرم راه‌پیمایـی

به جسم تا که ممکن بود آمد زخم روی زخم

نبــودی کوفیــان را بیشتــر از ایـن توانـایی

رسیـده ضربه‌هــا بـر سینـه و پهلـو و بازویم

بیا بنگر که مسلم پـای تـا سر گشتـه زهرایی

از آن ترسم که چـون‌آیـی نبینم ماه رویت را

ز بس از چشـم گریانـم عطش بگرفته بینایی

اگر چه رنگ خون زیباست بر روی شهید اما

تماشا کن که روی من به خون بخشیده زیبایی

تمـام شب کنـار کوچه‌هـا تنهـا تو را دیدم

خـدا دانـد نکـردم لحظـه‌ای احساس تنهایی

بیـا نامـردی و پستـی اهـل کوفــه را بنگـر

که بهر کشتن یک تن کند شهری صف‌آرایی

سزد «میثم» به یاد کام عطشان و لب خشکم

کند تا جان به تن دارد به اشکِ دیده، سقّایی

سید پوریا هاشمی:
کاش می شد کسی سفید کند

پیش ارباب روی مسلم را

ببرد سوی او پیام مرا

بخرد آبروی مسلم را..

 

ببرد سویش این خبر را که

کوفه در سر خیال ها دارد

سر بازار نیزه سازیشان

آه خیلی برو بیا دارد..

 

کوفیانی که دعوتت کردند

در به روی سفیر تو بستند

کوچه گردیست کار من اما..

همه در خانه های خود هستند..

 

کاش بودی نگاه میکردی..

لبم از تشنگی ترک برداشت..

هردری را زدم جواب شدم..

مسلمت حال و روز مضطر داشت..

 

کاش بودی نگاه میکردی

زیر این ماه راه میرفتم

کوچه در کوچه بغض میکردم

گاه و بیگاه راه میرفتم..

 

کاش بودی نگاه میکردی

سهمم از کوفیان خیانت شد

از من بی پناه با سنگ و..

آتش و طعنه ها ضیافت شد..

 

سر دارالعماره ام اما..

فکر خود نیستم به فکر توام

غصه ی غربت تو را دارم..

زار و لبریز غم به فکر توام..

 

کاش می شد که از همین حالا

زینب و دختر تو برگردد

قبل ازینکه اسیرشان بکنند

سوره کوثر تو برگردد

 

این جماعت به دست های اسیر

پیش مردم طناب میبندند

مشک ها را بگو که پر بکنند

که به روی تو آب میبندند

 

تیرها را سه شعبه میسازند..

تاکه بهتر سوی هدف بزنند

رسمشان است وقت صید شکار

رقص شادی کنند کف بزنند

 

یوسف کربلا در این فکرم

رحم بر پاره پیرهن نکنند..

لال گردد زبان من آقا

پیش زینب تو را کفن نکنند

 
محمد فردوسی:
جار و جنجالی عذاب آور به گوشم می رسد

نعره ی مستانه ی لشکر به گوشم می رسد

هر دقیقه کوفه از این رو به آن رو می شود

تا صدای سکّه های زر به گوشم می رسد

این جماعت کینه دارند از عمو جانم علی

ناسزاها از سر منبر به گوشم می رسد

از دو ماه پیش که مهمان کوفی ها شدم

ضربه های پُتک آهنگر به گوشم می رسد

تا که نزدیک دکان تیر سازی می شوم

خنده های حرمله بهتر به گوشم می رسد

چند عمود آهنین را هم سفارش داده اند

صحبت ضربه به روی سر به گوشم می رسد

روی مرکب هایشان بسیار خرجین چیده اند

حرف غارت کردن معجر به گوشم می رسد

تا جهاز نوعروسان بیشتر کامل شود

وعده ی آوردن زیور به گوش می رسد

من اگر چه نیستم در عصر عاشورا ولی

ناله ی جانسوز یک مادر به گوشم می رسد

قبل مقتل رفتنت انگشترت را دربیار

صحبت انگشت و انگشتر به گوشم می رسد

غم تو ابر به چشمم شد و مشغول شدم

قبل کشته شدن از فکر تو  مقتول شدم

گرچه کار همۀ شهر دگر سکه شده

من به پیش تو ولی سکۀ یک پول شدم

لاله ها بر سرم و روی لبم کاشته اند

شاخۀ خشکم  و از غم، پرِ محصول شدم

خوب شد با لب تشنه سر من گشت جدا

مطمئن تا بشوم پیش تو مقبول شدم

سر من بر در دروازه و جسمم بازار

تازه من پیش شما کشتۀ معقول شدم
موسی علیمردانی :
 
وقتی نگاه شهر پر از سنگ می شود

بشکستن هر آینه فرهنگ می شود

بیچاره من که عابر این شهر کینه ام

از هر طرف نصیب سرم سنگ می شود

بر سبزی بهار اینجا امید نیست

وقتی جفا به جای وفا رنگ می شود

اینجا درخت وقت ثمر، نیزه می دهد

اینجا کمیت عاطفه ها لنگ می شود

اینجا صدای پتک هر آهنگری چه خوب

با سم اسب جنگ هماهنگ می شود

آوای گریه های غریبانه ی دلم

در گوش شهر کوفه خوش آهنگ می شود

بر زلفهای دختر بابا ئی ات حسین

هر دست جای شانه زدن چنگ می شود

حسن لطفی:


پیک مجروح تو شرمنده ات آقا شده است

یار آواره ات ای یار چه تنها شده است

عرق شرم منو اشک دو چشمان من است

اگر این شهر شبیه شب دریا شده است

تا که خاکی نشده معجر زینب برگرد

که برای حرمت کوفه محیا شده است

کوچه هایش چقدر مثل مدینه تنگ است

وای هر کوچه پر از روضه ی زهرا شده است

خبرت امده و دست به کارند همه

شهر ازین شده بازار چه غوغا شده است

سنگ ها دست به دست از همه جا جمع شده

پای خاکستر و اتش همه جا وا شده است

شیرخواران پس از این خواب ندارند که با

تیر چون نیزه خود حرمله پیدا شده است

از همان روز که دیدند چه دارد با خود

حرف شش ماهه زدن بر نوک نی ها شده است

من از آن کعب نی و هلهله ها فهمیدم

که از امروز سر طفل تو دعوا شده است

گوشواره ،گل سر، چار قد و گهواره

رسم سوغاتی نامردم اینجا شده است

گرمی مجلس نامحرم بی پرواش

خنده بر بی کسی دختر نو پا شده است

هیزم آورده بریزد به تنورش خولی

در تنوری که به امید تو برپا شده است

آه برگرد که در بین حرامی هایش

سند سوختن دخترت امضا شده است

علی اکبر لطیفیان:
من مث نامه ی سربسته شدم

مثل یك دل، دل بشكسته شدم

در زدم تو خونشون رام ندادن

انقدر قدم زدم خسته شدم

***

بالای بام می زنم صدات حسین

كاش باشم منم تو كربلات حسین

دو تا قربونی آوردم با خودم

بچه هام فدای بچه هات حسین

***

عوض حنجر تو من چی بدم

نذر انگشتر تو من چی بدم

اگه بچه هاتو بازار بیارن

جواب مادر تو من چی بدم

***

كوفه لحظه لحظه تغییر می كنه

مهمون و از زندگیش سیر می كنه

خیلی از موهام سفید شد این روزا

نگرونی آدم و پیر می كنه

***

بعد از این دیگه منو سفیر نكن

دختراتو توی كوفه پیر نكن

حالا كه می خوای بیای، بیا ولی

زن و بچه تو دیگه اسیر نكن

***

واسه تو شب تا سحر در می زنم

وا نکردن در دیگر می زنم

دارم از دل نگرونى می میرم

خودم و این در و اون در می زنم

***

نیا گفتنم برا دخترته

گریه هام براى انگشترته

با سر شکسته سربسته می گم

اونکه دارى میاریش خواهرته

***

چه جورى به فکر جونت نباشم

یا که گریون جوونت نباشم

همه آماده کشتن تواند

چه جورى دل نگرونت نباشم

***

کوفه با حرمله بیعت می کنه

برا کشتن تو نیت می کنه

كوچه هاى تنگى که این جا داره

خیلی زینب و اذیت می كنه


حسن لطفی:


اینجا هزار حرمله در انتظار توست

آقا برای آمدنت کم شتاب کن

رحمی به روز من نه به روز رقیه کن

فکری به حال من نه به حال رباب کن

 

رحمی نمی کنند عزیزم به هیچ کس

حتی به تشنه ای که فقط شیر خواره است

در کوفه ای که وعده ی سوغات مردمش

تنها برای دخترکان گوشواره است

 

اینجا نیا که آخر سر چشم می زنند

این چشم ها به قامت آب آورت حسین

این دستها که دیده ام از کینه می برند

انگشت را به خاطر انگشترت حسین

 

برگرد جان من که نبینی ز بام ها

آتش کشیده اند سر و دست و شانه را

یا از فراز نیزه نبینی که می زنند

بر پیکر سه ساله ی تو تازیانه را

 

می ترسم از دمی که بیایند دختران

با گونه های زخمی و نیلوفری،میا

این شهر بی حیاست به جان سکینه ات

می ترسم از حرامی و بی معجری میا

حیدر توکل:

ای كه یاد رخ تو درد مرا تسكین است

بار هجران تو بر شانه ی من سنگین است

گر چه تلخ است غریبی و پریشان حالی

لیك در راه تو آواره شدن شیرین است

ز ره دور حبیبا به من خاك نشین

گوش چشمی بنما سخت دلم مسكین است

پشت دیوارم و با جرم طرفداری تو

لب و پیشانی من چون جگرم خونین است

هر كجا روی نمودم من مهمان دیدم

میزبان سنگ بدست و به لبش نفرین است

بسكه بی یار شدم در دل این شهر حسین

دو گلم بهر امانت به كف گلچین است

من كه جانم به لب آمد تو به این شهر میا

روی گردان كه دل از آمدنت غمگین است

 
وحید قاسمی:

از حالِ زار نامه برت حرف می زنند

از این سفیر دربه درت حرف می زنند

در مسجدی که عطر علی می وزد از آن

از بی نمازی پدرت حرف می زنند

نیزه فروش هایِ نظرتنگ ِ چشم شور

ازقد وقامت پسرت حرف می زنند

کاراز بهای گندم ری هم گذشته است

ازقیمتِ سر قمرت حرف می زنند

دیدم کنیزهای دم بخت ِ بی جحاز

از دختران در سفرت حرف می زنند

دیدم که درمحله ی خورجین فروش ها

خولی و شمر پشت سرت حرف می زنند

 
جواد پرچمی:

 
غلامرضا سازگار:

دهانم خشک و جسمم غرق خون و دیده دریایی

عجـب کـردند اهـل کوفـه از مهمان پذیرایی

همان‌هایی که در این شهر گرداندند رو از من

فـراز بام‌هــا در چشمشـان گشتـم تمـاشایی

سـرم را بـرد قاتـل هدیـه از بهــر عبیــدالله

تنـم در کوچه‌هــا گردیـده گـرم راه‌پیمایـی

به جسم تا که ممکن بود آمد زخم روی زخم

نبــودی کوفیــان را بیشتــر از ایـن توانـایی

رسیـده ضربه‌هــا بـر سینـه و پهلـو و بازویم

بیا بنگر که مسلم پـای تـا سر گشتـه زهرایی

از آن ترسم که چـون‌آیـی نبینم ماه رویت را

ز بس از چشـم گریانـم عطش بگرفته بینایی

اگر چه رنگ خون زیباست بر روی شهید اما

تماشا کن که روی من به خون بخشیده زیبایی

تمـام شب کنـار کوچه‌هـا تنهـا تو را دیدم

خـدا دانـد نکـردم لحظـه‌ای احساس تنهایی

بیـا نامـردی و پستـی اهـل کوفــه را بنگـر

که بهر کشتن یک تن کند شهری صف‌آرایی

سزد «میثم» به یاد کام عطشان و لب خشکم

کند تا جان به تن دارد به اشکِ دیده، سقّایی

سید پوریا هاشمی:
کاش می شد کسی سفید کند

پیش ارباب روی مسلم را

ببرد سوی او پیام مرا

بخرد آبروی مسلم را..

 

ببرد سویش این خبر را که

کوفه در سر خیال ها دارد

سر بازار نیزه سازیشان

آه خیلی برو بیا دارد..

 

کوفیانی که دعوتت کردند

در به روی سفیر تو بستند

کوچه گردیست کار من اما..

همه در خانه های خود هستند..

 

کاش بودی نگاه میکردی..

لبم از تشنگی ترک برداشت..

هردری را زدم جواب شدم..

مسلمت حال و روز مضطر داشت..

 

کاش بودی نگاه میکردی

زیر این ماه راه میرفتم

کوچه در کوچه بغض میکردم

گاه و بیگاه راه میرفتم..

 

کاش بودی نگاه میکردی

سهمم از کوفیان خیانت شد

از من بی پناه با سنگ و..

آتش و طعنه ها ضیافت شد..

 

سر دارالعماره ام اما..

فکر خود نیستم به فکر توام

غصه ی غربت تو را دارم..

زار و لبریز غم به فکر توام..

 

کاش می شد که از همین حالا

زینب و دختر تو برگردد

قبل ازینکه اسیرشان بکنند

سوره کوثر تو برگردد

 

این جماعت به دست های اسیر

پیش مردم طناب میبندند

مشک ها را بگو که پر بکنند

که به روی تو آب میبندند

 

تیرها را سه شعبه میسازند..

تاکه بهتر سوی هدف بزنند

رسمشان است وقت صید شکار

رقص شادی کنند کف بزنند

 

یوسف کربلا در این فکرم

رحم بر پاره پیرهن نکنند..

لال گردد زبان من آقا

پیش زینب تو را کفن نکنند

 
محمد فردوسی:
جار و جنجالی عذاب آور به گوشم می رسد

نعره ی مستانه ی لشکر به گوشم می رسد

هر دقیقه کوفه از این رو به آن رو می شود

تا صدای سکّه های زر به گوشم می رسد

این جماعت کینه دارند از عمو جانم علی

ناسزاها از سر منبر به گوشم می رسد

از دو ماه پیش که مهمان کوفی ها شدم

ضربه های پُتک آهنگر به گوشم می رسد

تا که نزدیک دکان تیر سازی می شوم

خنده های حرمله بهتر به گوشم می رسد

چند عمود آهنین را هم سفارش داده اند

صحبت ضربه به روی سر به گوشم می رسد

روی مرکب هایشان بسیار خرجین چیده اند

حرف غارت کردن معجر به گوشم می رسد

تا جهاز نوعروسان بیشتر کامل شود

وعده ی آوردن زیور به گوش می رسد

من اگر چه نیستم در عصر عاشورا ولی

ناله ی جانسوز یک مادر به گوشم می رسد

قبل مقتل رفتنت انگشترت را دربیار

صحبت انگشت و انگشتر به گوشم می رسد

غم تو ابر به چشمم شد و مشغول شدم

قبل کشته شدن از فکر تو  مقتول شدم

گرچه کار همۀ شهر دگر سکه شده

من به پیش تو ولی سکۀ یک پول شدم

لاله ها بر سرم و روی لبم کاشته اند

شاخۀ خشکم  و از غم، پرِ محصول شدم

خوب شد با لب تشنه سر من گشت جدا

مطمئن تا بشوم پیش تو مقبول شدم

سر من بر در دروازه و جسمم بازار

تازه من پیش شما کشتۀ معقول شدم
موسی علیمردانی :
 
وقتی نگاه شهر پر از سنگ می شود

بشکستن هر آینه فرهنگ می شود

بیچاره من که عابر این شهر کینه ام

از هر طرف نصیب سرم سنگ می شود

بر سبزی بهار اینجا امید نیست

وقتی جفا به جای وفا رنگ می شود

اینجا درخت وقت ثمر، نیزه می دهد

اینجا کمیت عاطفه ها لنگ می شود

اینجا صدای پتک هر آهنگری چه خوب

با سم اسب جنگ هماهنگ می شود

آوای گریه های غریبانه ی دلم

در گوش شهر کوفه خوش آهنگ می شود

بر زلفهای دختر بابا ئی ات حسین

هر دست جای شانه زدن چنگ می شود

حسن لطفی:


پیک مجروح تو شرمنده ات آقا شده است

یار آواره ات ای یار چه تنها شده است

عرق شرم منو اشک دو چشمان من است

اگر این شهر شبیه شب دریا شده است

تا که خاکی نشده معجر زینب برگرد

که برای حرمت کوفه محیا شده است

کوچه هایش چقدر مثل مدینه تنگ است

وای هر کوچه پر از روضه ی زهرا شده است

خبرت امده و دست به کارند همه

شهر ازین شده بازار چه غوغا شده است

سنگ ها دست به دست از همه جا جمع شده

پای خاکستر و اتش همه جا وا شده است

شیرخواران پس از این خواب ندارند که با

تیر چون نیزه خود حرمله پیدا شده است

از همان روز که دیدند چه دارد با خود

حرف شش ماهه زدن بر نوک نی ها شده است

من از آن کعب نی و هلهله ها فهمیدم

که از امروز سر طفل تو دعوا شده است

گوشواره ،گل سر، چار قد و گهواره

رسم سوغاتی نامردم اینجا شده است

گرمی مجلس نامحرم بی پرواش

خنده بر بی کسی دختر نو پا شده است

هیزم آورده بریزد به تنورش خولی

در تنوری که به امید تو برپا شده است

آه برگرد که در بین حرامی هایش

سند سوختن دخترت امضا شده است

علی اکبر لطیفیان:
من مث نامه ی سربسته شدم

مثل یك دل، دل بشكسته شدم

در زدم تو خونشون رام ندادن

انقدر قدم زدم خسته شدم

***

بالای بام می زنم صدات حسین

كاش باشم منم تو كربلات حسین

دو تا قربونی آوردم با خودم

بچه هام فدای بچه هات حسین

***

عوض حنجر تو من چی بدم

نذر انگشتر تو من چی بدم

اگه بچه هاتو بازار بیارن

جواب مادر تو من چی بدم

***

كوفه لحظه لحظه تغییر می كنه

مهمون و از زندگیش سیر می كنه

خیلی از موهام سفید شد این روزا

نگرونی آدم و پیر می كنه

***

بعد از این دیگه منو سفیر نكن

دختراتو توی كوفه پیر نكن

حالا كه می خوای بیای، بیا ولی

زن و بچه تو دیگه اسیر نكن

***

واسه تو شب تا سحر در می زنم

وا نکردن در دیگر می زنم

دارم از دل نگرونى می میرم

خودم و این در و اون در می زنم

***

نیا گفتنم برا دخترته

گریه هام براى انگشترته

با سر شکسته سربسته می گم

اونکه دارى میاریش خواهرته

***

چه جورى به فکر جونت نباشم

یا که گریون جوونت نباشم

همه آماده کشتن تواند

چه جورى دل نگرونت نباشم

***

کوفه با حرمله بیعت می کنه

برا کشتن تو نیت می کنه

كوچه هاى تنگى که این جا داره

خیلی زینب و اذیت می كنه


حسن لطفی:


اینجا هزار حرمله در انتظار توست

آقا برای آمدنت کم شتاب کن

رحمی به روز من نه به روز رقیه کن

فکری به حال من نه به حال رباب کن

 

رحمی نمی کنند عزیزم به هیچ کس

حتی به تشنه ای که فقط شیر خواره است

در کوفه ای که وعده ی سوغات مردمش

تنها برای دخترکان گوشواره است

 

اینجا نیا که آخر سر چشم می زنند

این چشم ها به قامت آب آورت حسین

این دستها که دیده ام از کینه می برند

انگشت را به خاطر انگشترت حسین

 

برگرد جان من که نبینی ز بام ها

آتش کشیده اند سر و دست و شانه را

یا از فراز نیزه نبینی که می زنند

بر پیکر سه ساله ی تو تازیانه را

 

می ترسم از دمی که بیایند دختران

با گونه های زخمی و نیلوفری،میا

این شهر بی حیاست به جان سکینه ات

می ترسم از حرامی و بی معجری میا

حیدر توکل:

ای كه یاد رخ تو درد مرا تسكین است

بار هجران تو بر شانه ی من سنگین است

گر چه تلخ است غریبی و پریشان حالی

لیك در راه تو آواره شدن شیرین است

ز ره دور حبیبا به من خاك نشین

گوش چشمی بنما سخت دلم مسكین است

پشت دیوارم و با جرم طرفداری تو

لب و پیشانی من چون جگرم خونین است

هر كجا روی نمودم من مهمان دیدم

میزبان سنگ بدست و به لبش نفرین است

بسكه بی یار شدم در دل این شهر حسین

دو گلم بهر امانت به كف گلچین است

من كه جانم به لب آمد تو به این شهر میا

روی گردان كه دل از آمدنت غمگین است

 
وحید قاسمی:

از حالِ زار نامه برت حرف می زنند

از این سفیر دربه درت حرف می زنند

در مسجدی که عطر علی می وزد از آن

از بی نمازی پدرت حرف می زنند

نیزه فروش هایِ نظرتنگ ِ چشم شور

ازقد وقامت پسرت حرف می زنند

کاراز بهای گندم ری هم گذشته است

ازقیمتِ سر قمرت حرف می زنند

دیدم کنیزهای دم بخت ِ بی جحاز

از دختران در سفرت حرف می زنند

دیدم که درمحله ی خورجین فروش ها

خولی و شمر پشت سرت حرف می زنند

 
جواد پرچمی
 
 

از اعتبار حرمت گفتارهایشان

مغرب شکست بیعت بسیارهایشان

 

یک پیره زن فقط به سفیرت پناه داد

ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان؟

 

کوفه مرا ز روی تو شرمنده کرده است

سر می زنم ز غصه به دیوارهایشان

 

جای طناب، بر دهنم مشت می زدند

اینجا همه عوض شده رفتارهایشان

 

محصول باغ ها همه خرج سپاه شد

از خار و سنگ پر شده انبارهایشان

 

خرما فروش یک شبه خنجر فروش شد

تغییر کرده کاسبی وکارهایشان

 

سکه شده فروختن چکمه هایشان

 رونق گرفته دکه ی نجارهایشان

 

بر روی میخ جسم مرا پشت و رو زدند

لعنت به رسم کوفه و هنجارهایشان

 

اینجا سر برادر تو شرط بسته اند

 غوغا شده میان کماندارهایشان

 

اینجا برای غارت خلخال و روسری

خرجین خریده اند خریدارهایشان

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
سید علی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۷:۱۶ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۳
0
1
با دیدن رباب... دلم شور میزند

چون هاجر از سراب دلم شور میزند



نه! سایه ات ز روی سرت کم نمی شود

ای نور آفتاب دلم شور میزند



یادم نرفته مادرم آن لحظه ها که گفت:

"بین دو نهر آب"... دلم شور میزند



یادم نرفته گفت کجا میروم،حسین...

از مجلس شراب دلم شور میزند



آخر محاسن تو اگر بین قتلگاه

با خون شود خضاب دلم شور میزند



من از تمام دغدغه هایی که گفته ام

بیشتر من از حجاب دلم شور میزند



با صد امید شیر به شش ماهه می دهد

با دیدن رباب... دلم شور میزند
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین