عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۹۷۱۶
تاریخ انتشار : ۱۲ تير ۱۳۹۲ - ۱۰:۳۴
یادنامه صاحب کتاب گرانسنگ الغدیر؛ علامه امینی(ره)
برنامه کاري اش اين طور بود که قبل از اذان صبح براي نافله هاي شبانه بر سر سجاده حاضر مي شد و بعد از نماز صبح نيز تا اتمام دو جزء از قرآن آن هم با ترتيل و تدبر سجاده اش جمع نمي شد...

عقیق: سال 1281 شمسي؛ تبريز؛ منزل شيخ احمد اميني. اين خانه را خانه امين الشرع مي گويند. امين الشرع لقب ملا نجف قلي است که بعدها به اعتبار همين لقب، نام خانوادگي فرزندانش شد اميني. تا چند نسل پشت سر هم، فرزندان اين خاندان از علماي طراز اول تبريز بوده اند. اصالتشان به روستايي در سراب برمي گردد. روستايي در جاده کنوني تبريز - اردبيل. در خانه امين الشرع کودکي متولد شده که اسمش را عبدالحسين گذاشته اند. پدر دلش مي خواهد اين فرزند غلامي باشد در آستان حسيني؛ فلسفه اين نامگذاري همين است؛ عبدالحسين.

مادر عبدالحسين سال ها بعد براي نوه ها تعريف مي کرد که تا دو سال تمام هيچ وقت بدون وضو به عبدالحسين شير نمي دادم و هر وقت موقع شير دادن ايشان مي شد مثل اينکه به من القا مي شد و من مي رفتم وضو مي گرفتم، بعد به ايشان شير مي دادم.

وقتي به سن نوجواني رسيد، دروس مقدماتي را اعم از ادبيات فارسي و ادبيات عرب و مقداري فقه نزد پدر ياد گرفت، اما اهتمام پدر و علاقه خود عبدالحسين بيشتر صرف انس فرزند با قرآن و نهج البلاغه مي شد.

طالبيه مدرسه اي است قديمي در دل بازار تاريخي و سرپوشيده تبريز، کنار مسجد جامع تبريزي ها آن را «جو معامچيد» مي خوانند. در نزديكي «جومعامچيد» کوچه اي هست به نام کوچه مجتهدي ها (مجتهدلر کوچه سي). در اين کوچه کم عرض و طول، در روزگار طلبگي علامه اميني پنج مجتهد صاحب رساله در کمال سادگي زندگي مي کردند. عبدالحسين در طالبيه براي جرعه نوشي معارف اهل بيت (عليهم السلام) پاي درس اساتيد با فضيلت تبريز نشست و کتب درسي آن روز را که خواند، احساس کرد تشنگي اش بيش از اينهاست به تشويق پدر عزم سفر به بزرگ ترين حوزه آن روز شيعه را کرد و مسافر نجف شد.

16 سال بيشتر نداشت که به نجف رفت. زانوي ادب پاي درس مي زد و هر شب به زيارت اميرالمومنين(ع) مي رفت. بعد از استقرار در شهر نجف و حضور در محضر بزرگان علم و صاحب فکر، مانند بسياري از علما که در اين شهر پرورش يافته بودند در کنار اجتهاد در فقه توانست به عالي ترين مراتب فلسفه، کلام و اصول نيز دست يابد. اميني جوان، با جمع آوري و تقرير دروس استادان فقه و اصول فقه اش و تعليقه هايي که بر آنها نوشت خود را خيلي زودتر از سن رايج، به عنوان مجتهد مسلم در علوم عقلي و نقلي معرفي کرد و توانست گواهي هاي علمي بسياري از بزرگان آن روز حوزه تشيع را به دست آورد، استادش که جزو استوانه هاي علمي و بزرگان ديني عصر بودند با آگاهي اي که از مراتب علمي و ژرف انديشي وي در علوم داشتند، اجازه فتوي و استقلال راي به او دادند. اين استادان عبارت بودند از: آيت الله سيد علي مجدد شيرازي، آيت الله حسين ناييني، آيت الله عبدالکريم حائري، سيد ابوالحسن اصفهاني، آيت الله محمد حسين غروي اصفهاني و آيت الله محمد کاشف الغطاء.

طبق روال سنت قديم حوزه براي پيوستن به علماي راوي حديث و شناخته شدن به عنوان حامل احاديث پيامبر و اهل بيت معظمش (عليهم السلام)، علما اقدام به کسب اجازه حديثي از استادان خود مي کردند تا به اين وسيله اخبار و احاديث بدون کم و کاست و تغيير و تبديلي به آيندگان برسد. علماي بزرگ آن روز نجف، همچون آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني، آيت الله سيد علي حسيني شيرازي، آيت الله شيخ علي اصغر ملکي تبريزي، آيت الله سيد آقا حسيني قمي، شيخ علي قمي، شيخ محمد علي غروي اردوبادي، شيخ آغا بزرگ تهراني و شيخ ميرزا يحيي خويي براي علامه، اجازه نقل حديث صادر کردند.

وقتي به تبريز برگشت 32 ساله شده بود. از در خانه امين الشرع که وارد مي شد، بچه هايش قبل از او مي دويدند. بيشتر وقتش در اين دوران به تبليغ، تدريس و تأليف پرداخت. تفسير فاتحه الکتاب به عنوان نخستين اثر علمي قرآني و صد البته مستقل علامه اميني، محصول همين دوران است.

در سومين سال اقامت در تبريز، «شهداء الفضيله» را تأليف کرد و فرستاد نجف و مرحوم آقاي اردوبادي در غياب ايشان آن را چاپ کرد. علامه در اين کتاب، نام علماي شهيد شده از قرن چهارم هجري تا عصر تأليف را ذکر مي کند؛ کساني که از ناموس اسلام دفاع کرده و به شهادت رسيده اند.

قدرت گرفتن وهابيون و بابيون و تبليغ هاي بي حد و حصرشان، آن هم در شهري مثل تبريز، او را متقاعد کرد تا براي جمع آوري دايره المعارفي جامع درباره اهل بيت (ع) به نجف برود. خيلي ها آمدند و تمنا کردند تا بماند؛ خيلي ها گفتند اگر بماني مجتهد اول تبريز مي شود؛ فکر بزرگي در سرداشت، رفت... .

پس از مدتي اقامت در نجف که در دروس خارج علماي بزرگ نجف حاضر مي شد، به خواست فضلاي نجف، تدريس را شروع کرد. برنامه کاري اش اين طور بود که قبل از اذان صبح براي نافله هاي شبانه بر سر سجاده حاضر مي شد و بعد از نماز صبح نيز تا اتمام دو جزء از قرآن آن هم با ترتيل و تدبر سجاده اش جمع نمي شد. صبحانه اندکي مي خورد و تا آمدن شاگردان براي خوشه چيني از نظرات و ديدگاه هايش در فقه و اصول در کتابخانه اش حضور داشت. تدريس تا اذان ظهر ادامه داشت و بعد از نماز ظهر، غذا و اندکي استراحت باز مطالعه و کار در ميان انبوه کتاب ها.

مطالعه و تحقيقاتش که روز به روز بيشتر مي شد، هدفي را دنبال مي کرد که او را از تبريز به نجف کشانده بود. او مي خواست يک دايره المعارف براي اثبات حقانيت اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) بنگارد، مي خواست واقعه غدير در هر جايي و از زبان هر کسي، خواه مورخ و خواه شاعر، خواه صحابي و خواه تابع آمده را ثبت کند.

کتابخانه هاي نجف که تمام شد، مسافرت ها و خانه به دوشي علامه شروع شد؛ کاظمين، بغداد، سامرا، حلّه و بصره در عراق، مشهد، تهران، بروجرد و کرمانشاه در ايران؛ دمشق، نبل و حلب در شامات؛ رامپور، فوعه، معرفه، قاهره در مصر و حتي هند سرزمين ترسايان: حيدرآباد، دکن، عليگره، لکنهو، کانپور، جلالي.

کتابخانه ها را يکي يکي مي گشت و در آثار خطي و چاپي نشاني از نام علي عالي اعلي مي جست.

فرزندش (مرحوم دکتر محمد هادي اميني) که در اين سفرها با علامه بود، مي گويد: «نهايت خوشحالي و سرور ايشان وقتي بود که به سندي از اسناد حديثي که وقوف بر آن مهم بود دست مي يافت. گاهي ده روز از عمر خود را صرف شناخت راوي حديثي يا تصحيح لفظ يک روايت مي نمود.»

در سوريه که بود، جمعي مي آمدند براي مباحثه مي گفتند شما شيعه ها غالي هستيد؛ در مقام اهل بيت غلو مي کنيد علامه اميني مي نشست پاي بحث و در رد اين شبهات مطروحه و رد غلو بودن. اين موارد از پيامبر (ص) حديث مي آورد؛ حديث هايي که سند آنها به اکابر اهل سنت و پيشوايانشان مي رسيد. اين مباحثات بعداً به اهتمام علامه شد کتاب «سيرتنا و سنتنا».

«ثمرات الاسفار» هم که در دو جلد تدوين شده است، محصول اين سفرهاست. جلد اول شامل يادداشت هايي از کتاب هايي که علامه در کتابخانه هاي هند مطالعه کرده و خاطراتي از اين سفر، جلد دوم هم شامل گزيده هايي از مطالب مطالعه شده توسط علامه در کتابخانه هاي سوريه است.

الغدير که تمام شد، علامه به زيارت رفت و پس از آمدن گفت: «روز قيامت با دشمنان اميرالمومنين مخاصمه خواهم کرد. همان طور که آنها وقت آقا را گرفتند، وقت مرا هم گرفتند؛ وگرنه من مي خواستم معارف اميرالمومنين را گسترش بدهم؛ اينها آمدند مرا وادار کردند که من در اثبات امامتش کتاب بنويسم.»

پس از چاپ کتاب هم گفتند: مذهب ما طاپوشد (به اصطلاح عراق يعني سند مالکيت داريم) که ثابت مي کند به استناد احاديث پيغمبر و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و مأخذ و منابع اهل سنت، آنچه ما مي گوييم درست است.

به سبب مطالعه مدام علامه در طول ساليان مطالعه و تحقيق و حالت نشسته ايشان، دراواخر عمر، ايشان به بيماري سرطان ستون فقرات مبتلا شدند که منجر به زمينگير شدن ايشان در دو سال آخر عمر شد.

خستگي ها و تحمل رنج هاي علامه اميني در راه اعتلاي دين اسلام و مذهب تشيع و تحصيل و تدريس معارف اهل بيت عليهم السلام در ظهر روز جمعه 12 تيرماه 1349 ه.ش (28 ربيع الثاني 1390 ه .ق) به پايان رسيد و صاحب الغدير، پس از 68 سال تلاش و کوشش، در يکي از بيمارستان هاي تهران، به ديدار يار شتاف تا از دست صاحب غدير و از چشمه زلال کوثر بياشامد.

استاد جلال الدين همايي مي گويد: «کثرت کار و زحمت بي شماري که اميني در راه خدمت به مذهب کشيد، کم کم قواي بدني او را ضعيف ساخت تا منتهي به مرگ ايشان گرديد.»

هنگام احتضار لب هاي علامه را با آب مخلوط به تربت مقدس کربلا مرطوب ساختند و فرزندشان - حاج شيخ رضا اميني - دعاهاي عديله، مناجات متوسلين و مناجات المعتصمين را مي خواند و علامه هم با حزن و اندوه در حالي که اشک از چشمانشان سرازير بود، دعاها را تکرار مي کردند.

اندکي بعد پيکر مطهرش را به نجف اشرف منتقل کرده و پس از تشييع پر شور در شهرهاي بغداد، کاظمين، کربلا و نجف و طواف دادن پيکر بر گرد آستان مقدس علوي در کتابخانه عمومي که خود تأسيس کرده بود، در کنار حرم مولايش اميرالمومنين (ع) به خاک سپردند.

ديگر آثار علامه عبارتند از:

-       تصحيح و تطبيق احاديث کتاب «کامل الزياره». اين کتاب تأليف ابن قولويه است و علامه اميني اين کتاب را با نسخه هاي مختلف مقابله و تطبيق داده و نيز احاديث و اسناد آن کتاب را با کتاب هاي متأخر از جمله وسايل و مستدرک و کتب رجالي تطبيق داده است.

-          «ادب الزاير لمن يممّ الحاير» کتاب مختصري است در ذکر مسائلي که زائر بقعه امام حسين (ع) بايد رعايت کند.

-       تعليقه نويسي بر کتاب «الرسائل» شيخ الانصاري.

-          تعليقه نويسي بر کتاب «مکاسب» شيخ الانصاري.

-       تاليف کتاب «المقاصد العليّة في المطالب السنيّة» که در بردارنده بحث هايي تفسيري پيرامون آياتي منتخب از قرآن کريم است.

-          «رياض الانس» که شامل دو جزءاست؛ در جزء اول که آثاري از نظم و نثر از زبان عربي و فارسي از مشاهير شعر گردآوري شده است و در جزء دوم، مباحثي از تفسير، حديث، تاريخ و عقايد توسط علامه اميني نگارش يافته است.

-          در کتاب «رجال آذربايجان» علامه شرح حال 234 دانشمند، اديب و شاعر از رجال خطه آذربايجان بيان شده است.

-          «العترة الطاهرة في الکتاب العزيز - او - الآيات النازلة في العترة الطاهرة»

اين کتاب در موضوع آيات نازل شده در شأن اهل بيت پيامبر عليهم السلام مي باشد و در اين کتاب علامه، نظرات علماي تفسير، حديث و کلام را درباره اين آيات مطرح نموده است که ايشان همگي در اين مورد متفق النظر بوده اند. مباحث اين کتاب بعداً توسط مرحوم علامه اميني به الغدير منتقل شده است.


شعری از اخوان ثالث برای علامه امینی:

حق آیینی چو من گر حق به ذلت دید و بی حرمت

چگونه دل کند با عز و نام و احترامی خوش ؟

چو حق مطرود و ناحق چیره گردد، و آب ها تیره 

زلال اندیش روشن چون کند دل با ظلامی خوش ؟

کرا بخت شهادت نیست ، پس ذوق سعادت نیست 

الاوقت شهادت شیوه بادا بر دوامی خوش 

«امینی» وار مردانی که در اکرام حق کوشند

جز این در زندگیشان نیست عشقی یا مرامی خوش 

ابر مردان گنداومند و سالاران چون و چند

کز ایشان یافت ارکان حقیقت انتظامی خوش

امینی پاکباز دین و حق ،کاندر قمار عشق 

به نقد عمر و هستی زد،همه داو تمامی خوش

غدیری کرد بی همتا ،چنان چون بیکران دریا 

لباب از رحیق حق ، جهان را زو مشامی خوش

از این درا دل آماده ، عدیری ایزدی باده 

خوش آن رندی کزین مشرب کند شرب مدامی خوش 

الا یادش گرامی باد و نامش جاودان والا

به حق حق « امید» اینک حدیث حق ،تمامی خوش

 

متن سخنرانی علامه امینی(ره) درباره عرفان،حافظ و مثنوی

(حرفها (سخنان معصومین) را اگر گوش دادید کیف می کنید، علم او را گر یاد دادید کیف می کنید، ولایت را اگر داشته باشید کیف می کنید، برو حرف صاحب ولایت را یاد بگیر برو ببین امیرالمومنین چه حرفها می زند با خدا چه جور حرف زده عشق بازی چه جور است محبت بازی چه جور است.
ساخته بازی نکن با حافظ کار درست نمی شه با مثنوی کار درست نمی شه ، حافظ چی است!؟ مثنوی چی است!؟ بذار زیر پات برو دعا و یک عالمی پیدا کن برو دعا حضرت سجاد را بده به دست یک عالم او بخواند و تو بفهمی عشق بازی چی است بگو محبت بعد بفهم محبت چی است).
ببین چیه این حرفی که می زنم !ببین چیه این حرفی که می زنم!
روز قیامت فرض است دیگه فرض است. روز قیامت بیارن جنابعالی ، مرا، امینی را بیارن محشر، گناهم نکردم نمازم خوندم روزه ام گرفتم غیبتم نکردم ربا هم نخوردم شرابم نخوردم زنم را هم لخت وعریان به خیابانها نفرستادم در میدان هم به ساز و آواز گوش ندادم سیئاتی که کرده بودم از همشون هم بخشیده شدم حالا مرا آوردن  پیش امیرالمونین سلام الله علیه امیرالمونین از من بپرسد ببین آشیخ تو مرا دوست داشتی؟ بله من ولی مطلق تو بودم؟ بله مرا روح الارواح می دانستی؟ بله مرا محب خدا می دانستی؟ بله پیامبر را قبول داشتی؟ بله پیامبر گفته بود احب خلق الله الی الله علی بن ابیطالب؟بله علاقه مرا با خدا می دانستی؟ بله در دنیا یک عشق بازی یک صاحب ولعی یک صاحب ….یک صاحب محبتی مثل من با خدا رفتارکرده با کس دیگر ؟ نه نکرده اینا را که می دونستی؟ بله بگو من بهتر بودم حرف مرا بگویی بخوانی گریه کنی یاحافظ مرا باحافظ یک سر گذاشتی مرا با مثنوی یک سر گذاشتی حالا بپرسم حالا بگو من عرض کردم من منبرم منبر نیست ما صحبت می کنیم رفاقت است هر یک یک شما مثل روح من می مانید برادریم ما مهمان شما صحبت می کنیم حالا محشر است امیرالمونین آمده آمده آنجا بگوید… این جناب ….حافظ آقا ! حافظ مثل من عقل داشت؟ حافظ مثل من علم داشت؟ حافظ مثل من اراده داشت؟ حافظ مثل من حقیقت شناس بود؟ حافظ مثل من نورانی بود؟ حافظ مثل من ربانی بود؟حافظ مثل من عظمت داشت ؟ حافظ مثل من محبت شناس بود ؟ حافظ مثل من خداشناس بود؟ حافظ مثل من عالم بود؟ حافظ مثل من محفوظات ملکات نفسانیه داشت؟ حافظ مثل من نفسیات کریمه داشت؟ بابا مرا چرا ضایع کردی ؟چرا با حافظ یکجا گذاشتی؟ مثنوی مثنوی مثنوی این کتاب را روز قیامت خواهند آورد روز محشر.. مثنوی اصل اصل الاصول؟! والله اگر صد سال شراب بخوری خدا از اون میگذرداز این کلمه نمی گذرد.
اصل اصل الاصول حرف آورده برای خودش حرف درست کرده اصل اصل الاصول .
اصل اصل الاصول تو همون قرآن است قرآن خون گریه کن قرآن بخوان گریه کن قرآن بخوان اشک بریز و لو انزلنا علی جبل  قرآن را اگر به کوهها نازل می شدیم قران پاره میشد پراکنده می شد از خشیت حق تعالی قلوب ما عمده …ما قرآن فهمیدیم الحمدالله قرآن ما را ازدست ما گرفتند ما دیگر قرآن نمی خوانیمقرآن را از دست ما گرفتند قران رخش را بستند برکت بازار شما را با این برداشتند شما را چطور شد مگر این همدان همدان مدینة المومنین نیست ما در بازار وقتی که می آمدیم هر روز مگه قرآن نمی خوندید دعابخوان گریه کن حافظ چرا می خوانی گریه می کنی؟! دعا بخوان گریه کن برو دعای حضرت سجاد رابخوان برو دعای ابو حمزه بخوان دعای ابو حمزه را والله اگر به کوه ها بفماند کوهها می ترکد برو محب او را !حافظ  حافظ حافظ محبت داره؟ حافظ می فهمد محبت چیه !؟ حافظ می فهمد عشق چی است؟! حافظ می فهمد خدا چی است؟ مثنوی می فهمد خدا چی است؟ پیامبر اعلم است ولی مطلق کافه مردم ما عرفناک حق معرفتک حافظ فهمیده حافظ شناخته پیامبر نشناخته؟! علی نشناخته حافظ شناخته؟! 
آقا مثنوی میخواند برو دعای ابو حمزه بخوان برادر عزیزم نور چشمم برو بخوان محبت اوست …ثابت می تونی بکنی حافظ راستگوست؟ حافظ عادل .. مثنوی موثق مثنوی عادل ثابت می تونی بکنی ببین حضرت سجاد چه میگوید، حضرت سجاد چه میگوید می لرزد بالای شتر میلرزد لباس احرام پوشید دورش را گرفتند یابن رسول الله  یابن رسول الله زبانش بسته شده مکه رفته احرام بسته نمی تواند بگوید لبیک میلرزد بدن می لرزد محبت این است دورش را گرفتند یابن رسول الله مجبوری از این لبیک بگو فرمود به کی لبیک بگویم؟ روبروی کی ایستادم ؟ خدای جباریست از زمین و آسمان ملائکه ها یش را دور علی بن الحسین جمع کرده ملائکه دور علی را گرفته اند صدا می کنند علی لبیک بگو لبیک بگویم خدا بگوید لاعلیک لبیک
نماز میخواند بدم می لرزد رنگ می پرد رنگش زرد شده است یابن رسول الله تکبیر بگویم؟! فرمود هرکس نماز بایستد الله اکبر بگوید و غیر از خدا در قلب خودش امیدی رجایی به قدرت کسی  به غنای کسی به ثروت کسی امید داشته باشد وقتی که گفت الله کبر این روایت منصوص است وقتی که گفت الله اکبر خدای تعالی خودش ندا می کند کلا کبرتنی ایها الخائن ایها الکذاب ای دروغگو … به من میگی الله اکبر دو رکعت در دنیا نماز نخوانده حافظ می خواند یک سجده صحیح داره؟



دریافت فایل

علامه اهل سياست

در خصوص بعد سياسي زندگي علامه اميني، ذکر اين دو نکته کافي است که به قول استاد محمد رضا حکيمي: علامه اميني از امام خميني (ره)، با عنوان ذخيره الهي در بين شيعيان (ذخيره الله في الشيعه) ياد مي کرد و در گزارش ماموران ساواک، از تلگراف هاي بسياري اميني در حمايت از شخص امام (ره) (هنگام تبعيد ايشان به عراق) و جلب توجه مراجع بين المللي به اين امر سخن رفته است. همچنين نقش علامه اميني در اسناد ساواک در خصوص تشويق شهيد نواب صفوي به مقابله با شخص کسروي اشاره شده است.

 

نامه تشکرآمیز شیخ الازهر به علامه امینی(ره) 

«محمد غلاب» فيلسوف معروف مصري و استاد جامع الازهر و مؤلف «الفلسفة الاغريقيه» و «الفلسفة الرواقيه» و «جماعة اخوان الصفا» يكي از دانشمنداني شهيري است كه براي علامه اميني نامه نگاشته است كه متن آن را از نظر مي‌گذرانيم: 

سلام و درود بر پيشگاه عالمان عراق، به ويژه آنان كه در نجف اشرفند و پيشاپيش همه، مؤلفان بزرگواري چونان شما، تقديم بدارد. 

من جلد اول و دوم، از كتاب نفيس شما‌(الغدير) را از پست گرفتم، الغديري كه‏ به‏راستي، در درخشندگي و سودبخشي، چونان «غدير»(بركه) است. الغديري كه‏ پژوهشگران آرزوي خويش را در آن مي‏يابند، همانگونه كه مسافر تشنه‏كام هنگام‏ رسيدن به «غدير» آرزوي خويش را در آن مي‏يابد و تشنگي خود را با آن برطرف مي‏سازد. 

الغديري كه شما، در آن بخش مهمي از ميراث اسلام را مورد توجه قرار داده‏ايد درحالي‏كه درصد به دست آوردن حقيقت و جست‌وجو در روايات راست بوده‏ايد، و همواره‏ هر شبهه‏اي بوده است،آن را به دست نقد و تصحيح سپرده‏ايد. 

ما يقين داريم كه جوانان امروز اسلام، از اين ميوه‏هاي خوش‏گوار استفاده‏ خواهند كرد، به ويژه كه بيشتر نوشته‏هاي امروز، كم‏مايه، سبك وزن و بي‏ارج است. و كوشش علمي و ادبي، اكنون فقط كوششي است صرفا تجاري. 

كتاب حضرت شما، در وقت مناسبي به دست من رسيد، تا عقايد شيعه اثني‌عشري، در برابرم، روشن و مستند قرار داشته باشد. تا ديگر بار ما، در برابر اين فرقه جليل (و معرفي عقايد آنان) و ديگر نويسندگان تازه‏كار شتابزده، دچار لغزش نشويم. 

در پايان احترام مرا بپذيريد. 

 

کراماتی از امام زمان(ع) جهت حفظ جان علامه(ره)

زمانی علامه امینی به کتابی نیاز شدید داشت، اما نسخه‌ای از آن اثر را در جایی سراغ نداشت. وی زمانی که به بغداد رفت و در مجلسی که عده‌ای از اهل تحقیق حضور داشتنند، این مساله را مطرح کرد. در آن هنگام یکی از علمای اهل سنت، اظهار کرد که من یک نسخه از این کتاب را در اختیار دارم، شما می‌توانید شب جمعه در نجف به منزلم بیایید و تا هر زمانی که طول کشید، از این اثر نسخه‌برداری کنید.

مرحوم امینی از این اتفاق خوشحال شد و شب جمعه از نجف اشرف به سوی بغداد حرکت کرد. در طول راه سیدی که علامه وی را نمی‌شناخت، با او هم‌مسیر و در همان اتومبیل سوار شد. وقتی ماشین به بغداد رسید، آن فرد از علامه پرسید که به کجا می‌خواهی بروی و علامه امینی جریان کتاب را عنوان کرد. آن فرد گفت که من نیز با شما می‌آیم.در این هنگام، علامه امینی به او یادآور شد که من میزبان را نمی‌شناسم و از قبل با او آشنایی و دوستی ندارم. با این وجود آن فرد قبول نکرد که از همراهی با ایشان خودداری کند. علامه امینی بر خلاف میل باطنی خود و با این تصور که این سید جایی در بغداد برای اقامت ندارد، با اکراه همراهی او را پذیرفت.

زمانی که علامه امینی و همراه وی به منزل آن فرد رسیدند و به داخل خانه رفتند، با خانه‌ای مواجه شدند که در طبقه دوم بود و دو در ورودی داشت که هریک به یکی از حیاط های منزل راه داشتند. در اتاق بزرگ طبقه دوم نیز پنجره‌ای تعبیه شده بود که به سوی شط(رودخانه) باز می‌شد. زمانی که علامه امینی در آن اتاق استقرار یافت، سید برای تجدید وضو به طبقه نخست خانه آمد و وقتی بازگشت، در روبه‌رویی اتاق را قفل و صاحبخانه را از زمین بلند کرد و از پنجره خانه در شط انداخت. علامه با دیدن این صحنه بسیار عصبانی شد. سید علامه را به سمت دست‌شویی هدایت و او را از حیاط خانه خارج کرد. هنگامی که آنان به سر کوچه رسیدند، ماشینی را برای رفتن به نجف کرایه کردند

در طول مسیر به دلیل حضور راننده هیچ گفت‌وگویی میان علامه و همراه وی صورت نگرفت تا زمانی که به نجف رسیدند و از ماشین پیاده شدند و سید گفت؛ وقتی وارد اتاق شدم، دری که بستم، شش تن قمه(شمشیر) به دست با یکدیگر صحبت می‌کردند و می‌گفتند که تنها شیخ را بکشیم یا همراه او را هم از بین ببریم؟ از این رو، وقتی در طبقه پایین بودم، در حیاط را بستم و زمان ورود به طبقه بالا، در اتاقی را که به سوی آنها باز می‌شد قفل کردم، با این کار آن شش تن را محبوس کردم و صاحبخانه را به رودخانه انداختم.

در این زمان علامه امینی گفت که آنها مرا می‌شناسند و برای انتقام سراغم خواهند آمد. آن سید گفت، مطمئن باشید تا زمانی که زنده‌اید، کسی سراغ شما نخواهد آمد. علامه امینی بعد از آن که به خانه آمد، چند روزی را در خانه سپری کرد. پس از مدتی، با  نگرانی فراوان برای خواندن نماز صبح به حرم حضرت علی(ع) رفت و هنگامی که راهی منزل بود، پیرزنی را در صحن حرم دید که دستمال و چند نسخه خطی در دست داشت و به علامه می‌گفت که اینها را می‌فروشم.

علامه با دیدن احوال پیر زن به او گفت که من به این‌ها احتیاج ندارم و زن گفت که من به پول آنها نیازمندم. علامه تمامی پولی را که با خود همراه داشت، بدون شمارش به وی داد و آن کتاب‌ها را از او خرید و به خانه آورد. وقتی آن دستمال را باز کرد، در کمال شگفتی علاوه بر همان کتابی که در پی آن بود و نزدیک بود جانش را بر سر آن از دست دهد، چند نسخه خطی ارزشمند دیگر را نیز که پیش‌تر در پی آنها بود مشاهده کرد. جالب این که تا آخر عمرش نیز هیچ فردی برای پیگیری آن ماجرا در پی یافتن علامه برنیامد.




کدخبرنگار:212006


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین