عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۷۸۳۷۹
تاریخ انتشار : ۲۹ شهريور ۱۳۹۵ - ۰۰:۵۳
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن عید غدیرخم عید ولایت ولایت مولای متقیان علی (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند :
سرویس شعر آیینی عقیق:به مناسبت فرا رسیدن عید غدیرخم عید ولایت ولایت مولای متقیان علی (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند :






حسن لطفی :

آتش گرفت هرکه مِی از این سَبو کشید

دیوانه شد هر آنکه ننوشید و بو کشید

مدحِ تو را نمی شود آسان سرود و گفت

باید که دست یکسره از آبرو کشید

آئینه ای گرفته خدا در مقابلش

فرمود یا علی و تو را مو به مو کشید

خود را که دید عینِ خودش را ظهور داد

یک یا علی و یکصدوده بار هو کشید

ما را رها نمیکند آن قوسِ اَبروان

باید که تیغِ اَبروی تو بر گلو کشید

ای شاه بیتِ عشق وزیزی مبارکت

بسم اله ای امیر امیری مبارکت

ما باختیم پیش تو دارو ندار باز

ما را نوشته‌اند از اول قُمار باز

دستِ حسن حسین و اباالفضل تیغِ توست

این خانواده اند همه ذوالفقار باز

وقتی که چرخ میزند این تیغ رحم کن

خورشید را که در نرود از مدار باز

پیداست از حرارتِ لا سیف گفتنش

جبریل دیده است کمی تار و مار باز

چشم تو است جامع الاضدادِ اهلبیت

وقت سلام رحمت و وقت شکار باز

تا پیش چشم فاطمه حیدر بلند شد

روحی لک الفدایِ پیمبر بلند شد

نقش تو بود و تیشه ی پیکر تراش ها

یاد تو بود در سَرِ مرمر تراش ها

از در شروع شد و همه ی قلعه را شکست

دستِ تو بود و حیرتِ خیبر تراش ها

حجاج در طواف تو حلاج می شوند

قربانیان خانه ی تو سر تراش ها

مولا تویی به بیعتِ بیعت شکن چکار

مولا تویی به رغم...سه سرور تراش ها

بر چشم ابرویت چقدر خوش نشسته است

انگار داده اند به خنجر  تراش ها

از هرچه دیده ام حرمت آشناتر است

ایوان طلای شاه نجف دلرباتر است

از ابرِ خشک لطفِ تو باران در آوَرَد

چشمت چقدر جان دهد و جان در آوَرَد

تو آمدی به جلوه که پروردگار هم

خود را چنین به قامتِ انسان در آوَرَد

دست تو کافی است به خرمای تازه ای

از بت پرست حضرتِ سلمان در آوَرَد

ما با علی علی همه ی عمر زنده ایم

ما را به رقص ذکرِ علی جان در آوَرَد

عباس مثل کیست که اصلا نیاز نیست

تیغ از غلاف در دل میدان در آوَرَد

رحمت به مادرم که به ما گفت یاعلی

یا مظهرالعجائب و یا مرتضا علی

ما را بهار ساخته ای زَمهَریر نه

ما را بهشت کرده ای اما کویر نه

ما کعبه را بدونِ علی سنگ دیده ایم

این کعبه است قبله،ولی بی امیر نه

روزِ تولد و همه ی عیدهایمان

شاید زِ یادمان رَوَد اما غدیر نه

وقتی گدا رسید و به این خانه حلقه زد

برگشت از سرایِ تو اما فقیر نه

از آب هم مضایقه کردند در منا‌

سیراب دیو و دَد همه...طفلِ صغیر نه

این خانواده بیش و کمش فرق میکند

*اصلا حسین جنس غمش فرق می کند*

 

حسن لطفی :

 

همی گویم و گفته ام بارها

بوَد کیش من مهر دلدارها

پرستش به مستی است در کیش مهر

بُرونند زین جرعه هشیارها

اگر عقل آید به میدان عشق

کشد کارش آخر به انکارها

خوشا مثل سلمان مسلمان شدن

خوشا جذبه ی حالِ تمّارها

من و جبرئیل و تو دیوانه ایم

علی کرده بسیار از این کارها

من امشب خماریِ او میکشم

صدو ده نفس ذکر هو میکشم

اگر تیشه ها بُت تراشیده اند

اگه کعبه را هم پرستیده اند

اگر آسمانها زمین خورده اند

اگر مهر و خورشید تابیده اند

اگر تاکِ انگورها پخته اند

اگر جامها مِی تراویده اند

اگر بیتها دل به آتش زدند

اگر شعرها شعله پاشیده اند

دلیلش فقط این بُود یك كلام

خدا را به رویِ علی دیده اند

غدیر است و جام از سبو میکشم

صد و ده نفس ذکر هو میکشم

خطاب آمد از عشق پیمان بگیر

و این دستها را به دامان بگیر

کویرِ ترک خورده را ابر باش

از این خاکِ خُشکیده باران بگیر

بمان یک به یک حاجیان را بخوان

از این جمع کامل گریبان بگیر

تلاوت کن "الْیومَ اَکْمَلْت" را

و بیعت برای سلیمان بگیر

به دستِ علی دستِ خود را بده

به منبر بگو یاعلی جان بگیر

از این بِرکه آبِ وضو میکشم

صد و ده نفس ذکر هو میکشم

اگر تیغِ تو سایه گستر شود

همان ابتدا کار یکسر شود

غلط گفتم آقا ندارد نیاز

که تیغ شما خرج لشکر شود

سرِ سركشان خاكِ راه شما

به یک ضربه ی مالک اشتر شود

محال است جمع تمام سپاه

که با قنبر تو برابر شود

خدا دوست دارد تماشا کند

کمی ذوالفقار علی تَر شود

به تیغ محبت گلو میکشم

صد و ده نفس ذکر هو میکشم

تو را از رسولان سر آورده است

تو را شور شورآور آورده اند

تصدق بفرما به پیغمبران

برای تو انگشتر آورده اند

به دنبال نامت همه شاعران

فقط واژه ی محشر آورده اند

نه که عَمرو عاصان پس اُفتاده اند

تمام دلیران سر آورده اند

زمان فرار از دمِ تیغ توست

که شلوار خود را در آورده اند

دلم را پِی اَت کو به کو میکشم

صد و ده نفس ذکر هو میکشم

نگهدار ما را برای خودت

فقط بین مهمان سرای خودت

مرا آینه کُن به دردی خورم

در آغوشِ ایوان طلای خودت

برای پدر مادرم کافی است

نخی،ریشه ای از عبای خودت

اگر پا گذارم به جا پایِ تو

مرا می بری تا خدای خودت

مرا می برد گوشه ای از بقیع

فقط ردِ پا ردِ پای خودت

غبار نجف را به رو میكشم

صد و ده نفس ذکر هو میکشم

علی ابتدا  و علی انتهاست

علی مصطفی و علی مرتضاست

علی اول است و علی آخر است

علی در حضور و علی در خَفاست

علی در معارج علی بر بُراق

علی اِنَما...و علی وَالضُحی است

علی با حق است علی بر حق است

علی کعبه است و علی در حَراست

علی نیست آن و علی نیست این

علی نه جدا و علی نه خداست

علی را بگو هرچه گویی کم است

که زهرا علی و علی فاطمه است

 

سید حمید رضا برقعی:

 

...می رسد قصه به آنجا که جهان زیبا شد

با جهاز شتران کوه احد برپا شد

و از آن آینه با آینه بالا می رفت

دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت

تا که از غار حرا بعثت دیگر آرد

پیش چشم همه از دامنه بالا می رفت

تا شهادت بدهد عشق ولی الله است

پله در پله از آن مأذنه بالا می رفت

پیش چشم همه دست پسر بنت اسد

بین دست پسر آمنه بالا می رفت

گفت اینبار ز پایان سفر می گویم

بارها گفته ام و بار دگر می گویم

راز خلقت همه پنهان شده در عین علیست

کهکشانها نخی از وصله ی نعلین علیست

گفت ساقی من این مرد و سبویم دستش

بگذارید که یک شمه بگویم دستش

هرچه در عالم بالاست تصرف کرده

شب معراج به من سیب تعارف کرده

گفتنی ها همگی گفته شد آنجا اما

واژه در واژه شنیدند صدا را اما

سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد

آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد

می رود قصه ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

 

حسن لطفی :

 

این کیست که بالاتر از او دستِ کسی نیست

این کیست که جز دامنِ او دسترسی نیست

این کیست که در سِیطَره اش بود و نبود است

عالم سَرِ این سفره به غیـر از قفسی نیست

این کیست که حتی همه ی هولِ قیامت

در پیشِ تجلّیِ ظهورش قَبَسی نیست

این کیست که در هولِ هراس آورِ محشر

جز سایه ی او هیچ کجا دادرَسی نیست

این کیست که یک عُمر نبی گفت و ستودش

بالاتر از این دستِ خدا دستِ کسی نیست

صد جام به شُکرانه ی این باده شکستیم

تا هست علی تا به اَبَد باده پرستیم

خورشید اگر آب کند پا به سَرَش را

جبریل اگر فرش کند بال و پَرَش را

اَفلاک اگر خاک شود یا که غباری

از پایِ تو گر سُرمه کِشَد چشم تَرَش را

شب پُر کند از پولک و مهتاب و ستاره

دامانِ تو را تا که ببیند سحرش را

اینها همه هیچ اند در آنجا که خداوند

رو کرده به شکل تو تمامِ هنرش را

نام تو چه دارد که به هنگام رَجَزها

از هیبتِ آن شیر دریده جگرش را

ای شاهِ سواران نظری کُن به پیاده

حالا که خدا دست اُخُوَت به تو داده

آرامش طوفانیِ گیسویِ تو عشق است

طوفانِ تماشاییِ اَبرویِ تو عشق است

با آتشِ هر ضربه یِ دستِ تو خدا گفت

تیغی بزن ای مرد که هوهویِ تو عشق است

بر تیغه ی شمشیرِ تو حَک کرده خداوند

بر پهنه یِ هر معرکه بازویِ تو عشق است

خورشید طلوع می کند از کُنجِ حریمَت

یعنی که در این خاک فقط کویِ تو عشق است

سجاده ام از جنسِ غبارِ قدمِ توست

این قبله که داریم فرا رویِ تو عشق است

سر تا به قدم هرچه که داریم فدایت

عشق است اگر سر بِدَوانیم به پایت

هر شعر که در عرش خدا گفت علی بود

هر شور که در خلقتِ ما گفت علی بود

سوگند به شبهایِ تماشاییِ مکه

نامی که محمد به حرا گفت علی بود

وِردی که به هنگامِ قنوتش به لبش داشت

ذکری که نبی وقتِ دعا گفت علی بود

آن نغمه که در کوچکی ام مادرم آموخت

با کودکِ اُفتاده زِ پا گفت علی بود

لالاییِ ما بود همین نام که هرشب

با زمزمه و گریه ی ما گفت علی بود

تا لحظه یِ مرگم لبم از نام تو گویاست

یا حضرتِ حیدر تپشِ سینه ی زهراست

 

علی اکبر لطیفیان:

 

کار من نیست که بنشینم املات کنم

شان تو نیست که در دفترم انشات کنم

 

عین توحید همین است که قبل از توبه

باید اول برسم با تو مناجات کنم

 

سالی یک بار من عاشق نشوم می میرم

سالی یک بار اجازه بده لیلات کنم

 

همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا

تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم؟

 

پدر خاکی و ما بچه ی خاکی توایم

حق بده پس همه را خاک کف پات کنم

 

از تو ای پیر طریقت که سر راه منی

آن قدر معجزه دیدم که مسیحات کنم

 

از خدا خواسته ام هر چه که دارم بدهم

جای آن چشم بگیرم که تماشات کنم

 

تو همانی که خدا گفت: تو ربُّ الارضی

سجده بر اَشهد ان لایی الّات کنم

 

مثل ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو

اشهد انّ علیّاً ولی الله بگو

 

آینه هستم و آماده ی ایوان شدنم

آتشي هستم و لبريز گلستان شدنم

 

چند وقتی ست به ایوان نجف سر نزدم

بی سبب نیست به جان تو پریشان شدنم

 

سفره ی نان جویی پهن کن ای شاه عرب!

بيشتر از همه آماده ي مهمان شدنم

 

آن که از کفر در آورد مرا مِهر تو بود

همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم

 

از چه امروز نیفتم به قدومت، وقتی...

ختم شد سجده ی دیروز به انسان شدنم

 

روی خورشید تو خورشید پرستم کرده

با تجلّی تو در معرض سلمان شدنم

 

ده ذی الحجه ي من هجده ذالحجه ي توست

هشت روز است که آماده قربان شدنم

 

جان به هر حال قرار است که قربان بشود

پس چه خوب است که قربانی جانان بشود

 

شان تو بود اگر این همه بالا رفتی

حق تو بود که بالاتر از این جا رفتی

 

شانه ی سبز نبی باطنش عرش الله است

تو از این حیث روی عرش معلّا رفتی

 

انبیا نیز نرفتند چنین معراجی

انبیا نیز نرفتند تو اما رفتی

 

به یقین دست خدا دست پیمبر هم هست

پس تو با دست خودت این همه بالا رفتی

 

باید این راه به دست دگری حفظ شود

علت این بود که تا خیمه ي زهرا رفتی

 

تو ولي هستی و منجیِ ولایت، زهراست

تو هدایت گری و روح هدایت زهراست

 

آی مردم به خدا نیست کسی برتر از این

ازلی طینتِ اول تر و آخرتر از این

 

تا به حالا که ندیدند و بعد از این هم...

اسد الله ترين حضرت حیدرتر از این

 

هیچ کس نیست گه عقد اخوت خواندن

بهر پیغمبر اسلام برادرتر از این

 

رفت از شانه ی معراج نبی بالاتر

به خدا هیچ کجا نیست کسی سرتر از این

 

آن دو تا "ذات" در این مرحله یک "ذات" شدند

این پیمبرتر از آن، آن پیمبرتر از این

 

دستِ گرم پدر فاطمه در دست علی ست

بعد از این، بارِ نبوت همه در دست علی ست

 

 

 منبع: روضه ، حسینیه ، اشعار ارسالی







ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین