عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۶۶۱۲۳
تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۹
آن جوان به طریق استهزاء و مسخرگی شعری انشاد کرد که تمام سینه زنها دلگیر و محزون شدند.
عقیق:در کتاب «حزن المؤمنین» نقل شده که: مقبل شاعر، در اول جوانی ظرافت طبع داشت و اشعاری بالطیفه و مضحک می گفت. اتفاقا در ایام محرّم به جمعی رسید که سینه زنان و گریان اشعاری جانگداز می خواندند و به عزاداری حضرت سید الشهداء مشغول بودند.

مقبل به طریق استهزاء و مسخرگی شعری انشاد کرد که تمام سینه زنها دلگیر و محزون شدند. پس از چند روز مقبل به مرض جذام مبتلا شد به علت این گفتار و حرکتش. و کارش به جایی رسید که مردم از او متنفر شدند. ناچار در گلخن حمامی مسکن گرفت. تا سال دیگر محرّم پیش آمد. روزی نشسته بود که ناگاه شنید صدای جمعی از محبان و شیعیان مظلوم کربلا را. پس خود را از گلخن بیرون کشید و به طرف آنها روانه شد. وقتی رسید، شنید سینه زنها این اشعار را به طور دسته جمعی می خوانند و عبور می کنند؛ می گفتند:
 
روز عزاست امروز
جان در بلاست امروز
 
غوغا و شور محشر
در کربلاست امروز
 
حال مقبل منقلب و دلش سوخته، به گریه آمد و در حال گریه فی البداهه این اشعار را انشاء کرد:
 
چه کربلاست امروز
چه پر بلاست امروز
 
سر حسین مظلوم
از تن جداست امروز
 
همان شب رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله را در خواب دید که او را نوازش فرموده و دست محبت بر او کشید و از تقصیرش درگذشت و او را ملقب به مقبل کرد. نام اصلیش محمد شیخا بود.
 
مقبل از خواب که بیدار شد، دید به برکت دست مبارک پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله مرضش به کلی رفع شده. این بود که پس از آن شروع کرد به گفتن اشعار مراثی حضرت سید الشهداء علیه السّلام.
 
مقبل نقل می کند: پس از آن سالی اراده کردم به زیارت کربلا مشرف شوم. وقتی به شهر گلپایگان که در سه منزلی اصفهان و وطن من بود، رسیدم. شب در آنجا خواب دیدم که از باب القبله وارد صحن مطهر حضرت سید الشهداء شدم و کم کم وارد رواق شدم. دیدم جمع بسیاری در رواق می باشند و منبری گذاشته اند از نور که دارای دو پله است. رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در عرشه منبر جلوس فرموده. از یکی پرسیدم: چه خبر است؟ گفت: امشب شب جمعه است و رسول خدا به دیدن و زیارت فرزندش حسین علیه السّلام آمده. پس حضرت فرمودند: محتشم را بیاورید. ملکی رفت و او را آورد. حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله متوجه او شده، فرمود: آمدی محتشم. عرض کرد: بلی یا رسول اللّه فدای تو شوم. فرمود: بیا بالای منبر و مرثیه که در مصیبت فرزندم حسین علیه السّلام گفت ای بخوان. محتشم رفت و در پله اول ایستاد. حضرت فرمود: بالا بیا. رفت در پله دوم. مکرر حضرت امر می فرمود بالا بیا. تا وقتی که رسید به پله نهم. آنجا ایستاد و شروع کرد به خواندن این اشعار:
 
در قتلگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور نشور واهمه را در گمان فتاد
 
هم بانگ نوحه غلغه در شش جهت فکند
هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
 
شد وحشتی که روز قیامت ز یاد رفت
چون چشم اهلبیت بر آن کشتگان فتاد
 
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
 
بی اختیار ناله «هذا حسین» از او
سرزد چنانکه آتش از او در جهان فتاد
 
پس با زبان پر گله آن بضعة البتول
رو کرد در مدینه که «یا ایها الرسول»
 
پس رو به حضرت رسول کرده و اشاره به قبر امام حسین علیه السّلام نموده و گفت:
 
این کشته فتاده بهامون حسین تست
وین صید دست و پا زده در خون حسین تست
 
این ماهی فتاده بدریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست
 
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه
خرگه از این جهان زده بیرون حسین تست
 
در این وقت ملکی آمد و گفت: محتشم دیگر مخوان که نزدیک است رسول خدا مدهوش شود. از آن پس دیدم که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ردای خود را بر دوش محتشم انداخت.
 
من در این اندیشه بودم که معلوم می شود که مراثی من، در پیشگاه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله مورد قبول واقع نشده که به من التفاتی نفرمودند. در این حال دیدم که حوریه ای آمد نزد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و گفت: حضرت صدیقه طاهره و فاطمه زهراء علیها السّلام می فرماید که:
 
مقبل هم از مراثی و اشعار خود بخواند. پس من رفتم و در برابر منبر ایستادم پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: بالا بیا، رفتم در پله اول ایستادم. فرمود بالا بیا. مکرر تا رفتم در پله هشتم. آنگاه فرمودند: بخوان. من شروع کردم به خواندن اشعاری که مشعر بر قتال و جدال حضرت بود، تا رسیدم به این شعر و گرم خواندن این چند شعر شدم:
 
نه ذو الجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت
 
هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
 
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
 
که ناگاه حوریه ای نزد من آمد و گفت: مقبل دیگر مخوان که بی بی فاطمه زهراء علیها السّلام را غشوه عارض شد. پس من از منبر به زیر آمدم که یک مرتبه دیدم امام حسین- روحی فداه- با بدن مجروح از ضریح مطهر بیرون خرامیدند و رو به جانب من تشریف فرما شدند تا اینکه مواجه شدند با من. آنگاه فرمودند که: مقبل خلعت تو با من است و آن اینست که شفاعت کنم تو را. پس من از خواب بیدار شدم.[1]
 
معصوم علیه السّلام فرمود: کسی که دارای سه خصلت باشد از سه چیز محروم نخواهد شد: کسی که شکرگذار باشد از زیاد شدن نعمت محروم نمی شود. 2. کسی که به خدا توکل کند از کفایت حقتعالی محروم نمی شود. 3. آنکس که خدا را بخواند از اجابت دعا محروم نمی گردد.[2]
 
 
پی نوشت ها:
[1] ( 1).« حزن المؤمنین» ص 372، فصل هشتم، مجلس هشتم.
[2] فاطمى، حسین، گنجینه اخلاق جامع الدرر فاطمى، 2جلد، امیر کبیر - تهران (ایران)، چاپ: 1، 1384 ه.ش.
منبع:روضه

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین