عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۵۷۹۳۱
تاریخ انتشار : ۲۲ تير ۱۳۹۴ - ۱۹:۳۳
واگویه‌ای برای جلسات قرآن‌خوانی
«شهر الرمضان الذی انزل فیه القرآن» را عمه‌ام جور دیگری تفسیر می‌کرد. او می‌گفت ماه رمضان هم ماه نزول قرآن است ...
عقیق:و هم ماه قرائت قرآن، برای همین هم ماه رمضان که می‌آید به یاد عمه بزرگم می‌افتم؛ پیرزنی چروکیده که همه از او با نام «سیده‌خانم جلسه‌ای» یاد می‌کردند. این جلسه قرآن ماه رمضان را از مادربزرگم به ارث برده بود. بعد از مادربزرگ جلسه‌های قرآن این خانم‌سیده در آن شهر کوچک شهرت زیادی داشت و هیاهوی این جلسه‌ها در آن روزها من را دوستدار کتاب خدا کرده بود.
آن روزها را خوب به یاد دارم. ماه رمضان دقیقاً وسط زمستان بود، ولی مردم سیاه شده از سرما گوش‌تاگوش در حیاط کوچک سیده‌خانم می‌نشستند و به صدای قرآن گوش می‌دادند و با نوای قرآن هم‌صدا می‌شدند.
چندسال بعد که از آن شهر قدیمی بساطمان را جمع کردیم و به شهری بزرگتر رفتیم، اولین ماه رمضان که آمد، مادرم نگران بود که شاید نتواند از این‌دسته جلسات انس پیدا کند، ولی بازهم آنجا به‌یاریِ همسایه‌ها، برایش یک محفل قرآن دیگر دست‌وپا شد و من‌هم که همیشه گوشه چادرش را می‌گرفتم و روانه می‌شدم و با اینکه چیزی نمی‌فهمیدم، انگار روحم دیگر دست خودم نبود و با آیات ملکوتی به‌سمت بالا می‌رفت و اوج می‌گرفت. اصلاً انگار این جلسات بخشی بود از ماه رمضان، که باید برگزار می‌شد.

*آشتی با کتاب خدا
 از عمه‌ام شنیدم که می‌گفت ماه رمضان که می‌آید باید آدم با کتاب خدا آشتی کند، ثوابش هم بیشتر است. آن قدیم‌ها زندگی همین‌رنگ را داشت، با همین قرآن‌خواندن‌ها در ماه رمضان انس گرفتم و بزرگ‌تر شدم. بزرگتر که شدم همه‌جور کاری داشتم به‌جز گوش‌دادن به آوای ملکوتی قرآن. هم من و هم بقیه هم‌سن‌وسالانم که حالا جوان شده بودیم، دیگر کم‌کم سرمان وارد دنیای مادی حساب و کتاب شده بود.
 ماه رمضان وارد تابستان می‌شد و من هم تشنه‌تر از آن‌سال‌ها وقتی به خانه می‌رسیدم، خسته بودم و دیگر پروبالم برای عروج به ملکوت توانایی نداشت. در آپارتمان‌های نقلی دیگر صدای قرآن از دورتر به گوش می‌رسید. بیشتر از اینکه صدای قرآن خانه مادربرزگ و عمه و همسایه‌هایمان را بشنوم، بوی غذاهای مختلف را حس می‌کردم که از چندساعت قبل از افطار، دل هر روزه‌داری را با خود می‌برد.
 وقتی از پله‌های خستگی روزهای بلند تابستانی‌ام بالا می‌روم، بازهم یاد خانه قدیمی عمه‌ام می‌افتم و دلم تنگ می‌شود برای هرثانیه و هرلحظه‌اش، برای تک‌تک دقایقش‌که در آن دختربچه‌ای‌که به چادر مادرش آویزان شده بود، نه از نظریه‌های ماتریالیست‌ها چیزی می‌دانست و نه از فلسفه و عرفان قدمای دینداری سردرمی‌آورد، و فقط صدای «یس و القران الحکیم انک لمن المرسلین علی صراط مستقیم تنزیل العزیز الرحیم» را می‌شنید.

*آبروداری به سبک تبلیغات بازرگانی
تقصیر از همه ما هم بود که برای دیدن تمام تبلیغات تلویزیونی وقت داشتیم، ولی برای گشت‌زدن در کوچه‌های کتاب خدا وقت نمی‌گذاشتیم. من هم مثل تمام آدم‌ها در گیرودار این شهر خاکستری گم شده‌ام، دیگر بال پرواز نداشتم، شاید من هم آبروداری را در همان سفره هفت‌رنگ می‌دیدم و بیشتر از اینکه به فکر «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمت للمومنین» باشم، به فکر دنیای مادی بودم که من همان «ظلوما و جهولا» بودم.
عیب از دنیای این‌روزهاست یا من یا آدم‌ها، نمی‌دانم، ولی می‌دانم گاهی جای آن جلسه‌های پر از نور در خانه‌های مدرن و امروزی‌مان خالی است، اینکه چند بزرگ‌تر دور هم جمع شوند و جوان‌ها را ارشاد کنند و برای زندگی‌شان نسخه‌های قدیمی بپیچند و تمسکی بجویند به کتاب خدا برای حل‌کردن مشکلاتشان و دعایی کنند از ته دل، شاید خدا صدای این زبان‌های روزه‌دار را بهتر بشنود و شاید این دل‌ها به عرش خدا نزدیکتر باشند.

*میراث رمضان
ولی دنیای امروز این حرف‌ها را نمی‌شناسد. چندروز پیش بود که کنار یک خانم جلسه‌ای دیگر که کمی شبیه مادربزرگ، عمه‌ام و همسایه‌های خانه قدیمی‌مان بود، نشسته بودم. از این دنیا و مردمش می‌نالید و می‌گفت این روزها هیچ‌چیزش به آن قدیم‌ها نرفته و مردم دیگر آن‌جوری‌که باید، دورهم جمع نمی‌شوند. می‌گفت دیگر آن جلسه‌های قدیمی برگزار نمی‌شود. اصلاً دنیا دنیای دیگری شده و من‌هم ته دل با خودم فکر کردم اگر روزی عنایت خداوند به من فرزندی بدهد، او دیگر تنها چیزی‌که از ماه رمضان یادش می‌ماند تا برای دیگران بنویسد، غذاهای رنگارنگ سفره‌های افطاراست!
 ما نباید اجازه دهیم آخرین نسل جلسات باشیم. باید این میراث را برای فرزندان خود نگاه داریم تا برای همیشه بماند. شاید در گوشه‌ای از دنیا دختری کوچک نیاز به همین دست‌های پراشتیاق و چهره‌های نورانی داشته باشد. شاید کسی در دنیایی خاکستری از دنیایی‌که ما در آن زندگی می‌کنیم، نیاز به ‌این «ق والقرآن‌المجید» پیدا کند. شاید باید قدری آهسته‌تر در این جاده مدرن که تمام دلخوشی‌های کودکی ما را بلعیده، گام برداریم. به‌قول دوستی، یک تلنگر برای کمی آهسته‌تر رفتن...


منبع:قدس
211008

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین