عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق برای استفاده ذاکرین اهل بیت(ع) منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن شهادت حضرت رقیه (س) عقیق جدیدترین اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند:
سرویس شعر آیینی عقیقبه مناسبت فرا رسیدن شهادت حضرت رقیه (س) عقیق جدیدترین اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند:

 

علی اکبر لطیفیان:

از خيمه ها دور از تمناي نگاهم

آن روز رفتي و دلم پشت سرت ماند

بيچاره لب هايم به دنبال لب تو

در حسرت آن بوسه هاي آخرت ماند

**

بوسيدن لب هاي من ، وقتي نمي برد

حق دارم از دست لبت دلگير باشم

وقتي به دنبال سرت آواره هستم

بايد اسير اين همه زنجير باشم

**

يادش به خير آن روزهاي در مدينه

دو گوشواره داشتم حالا ندارم

رنگ كبودم مال دختر بودنم نيست

من مشكلم اين جاست كه بابا ندارم

**

از شدت افتادنم از روي ناقه

ديگر برايم اي پدر پهلو نمانده

گيرم برايم چند معجر هم بيارند

من كه دگر روي سرم گيسو نمانده

**

از كربلا تا كوفه، كوفه تا به اين جا

در تاول پايم هزاران خار مي رفت

بابا نبودي تا ببيني دختر تو

با چه لباسی كوچه و بازار مي رفت

**

ديدم كه عمه آستين روي سرش بود

از گيسوي بي معجرم چيزي نگفتم

وقتي كه از گيسو بلندم مي نمودند

از سوزش موي سرم چيزي نگفتم

 

رضا رسول زاده:

 

آیینه ، آمدی سحری در خرابه ام

خیلی شبیه روی تو شد روی من پدر

تو در تنور رفتی و موی تو کم شده

در بین شعله سوخته گیسوی من پدر

**

هنگام پبشواز سر تو به این سرا

من فکر یک عصا نکنم می خورم زمین

پایم شکسته است و کمی راه می روم

تکیه به بچه ها نکنم می خورم زمین

**

از بس دویده ام به بیابان به روی خار

پای سراسر آبله ام را نگاه کن

زنجیر ها به بازوی من جا گذاشتند

زخم سیاه سلسله ام را نگاه کن

**

دور و برم تصدق این شهر ریخته

در شام نان خشک زیاد است ای پدر

سنگین شده دو گوش من و صورتم کبود

دردآور است سیلی یک مست ای پدر

**

از سرفه های زخمی من خسته می شوند

اهل خرابه هر که نشیند کنار من

خیلی دلم شکست که با خنده دختری

آویخت توی گوش خودش گوشوار من

 

حسن لطفی:

ديگر بس است زحمتِ عـمّه نمي دهم

حتي شده است مِنّـتِ ديوار مي كشم

بابا تحملِ نفسم مشكلم شده

از پهلوئي كه خورده زمين كار مي كشم

**

با چوبِ خيزرانِ پدرهاي خود هنوز

پيشِ خرابه دختركان گرمِ بازي اند

گهواره ی علي ، گُلِ سر، كفشهاي من

بابا برايشان فقط اسباب بازي اند

**

از مجلسي كه حرف كنيزي ما شنيد

احوال خواهرت چقدر ريخته به هم

بايد مرتبت كنم امشب كه نيزه نيست

رگهاي حنجرت چقدر ريخته به هم

**

يك سنگ از ميان دو نيزه عبور كرد

شكر خدا به جاي سرت خورد بر سرم

جـان رباب، شكر خدا سنگ دومي

جاي سر پسرت خورد بر سرم

**

يك چند بار را كه خود من شمرده ام

افتاده اي ز نـيزه به روي زمين شان

جز نيزه دار همسفري داشتي مگر؟

بوي تو مي دهد چقدر خورجينشان

 

**

پيشاني تو را كه مداوا نكرده اند

قدري چكيد خون جبينت به روي من

انگشتر تو داشت و زد روي گونه ام

افتاد نقش روي نگينت به روي من

**

دندانِ شيريم كه شكست، سرم شكست

هر كس كه ديد روي مرا اشتباه كـرد

عمّه به معجـرم دو گِره زد، كشيدنش

روي مرا كشيدنِ مـعجر سيـاه كرد

**

ته مانده هاي گيسوي نازم تمام شد

در بينِ مُشت پيرزنـي گيـر كرده است

لقمه به دست حرمله مي خورد نان ولي

با پشتِ دست طفلِ تو را سير كرده است   

 

سعید پاشازاده:

 

از دشت پربلا و مکانش که بگذریم

از ظهر داغ و بحث زمانش که بگذریم

 

یک راست می رسیم به طفل سه ساله ای

از انحنای قد کمانش که بگذریم

 

از گم شدن میان بیابان کربلا

یا از به لب رسیدن جانش که بگذریم

 

تازه به زخم های کف پاش می رسیم

از زخم های گوش و دهانش که بگذریم

 

حتی زنان شام به حالش گریستند

از حال عمه ی نگرانش که بگذریم

 

خیلی نگاه حرمله آزار می دهد

از خاطرات تیر و کمانش که بگذریم

 

با روضه ی کشیده ی گوشش چه می کنند

از گوشواره های گرانش که بگذریم

 

دروازه کودکان بدی داشت لااقل    

از ازدحام پیر و جوانش که بگذریم

 

در مجلس یزید زبانش گرفته بود

از حرف های سخت و بیانش که بگذریم

 

حالا به گریه کردن غساله می رسیم

از دستهای زجر و توانش که بگذریم...

 

ناشناس:

 

از سفر آمدی و روشن شد

چشم هايی كه تارتر شده اند

از سفر آمدی به جمعی كه

همگی دست بر كمر شده اند

**

آمدی تا بگويیم بر نی

نشده دخترت فراموشت

شانه ام ياريم اگر كه كند

می شود دستهايم آغوشت

**

زخم های تو را شمردم كه

یک به یک نذر بوسه ای دارم

چه قدر زخم بر لبت داری

چه قدر بوسه من بدهكارم

**

با همان بوی سيب و آن لبخند

در شبی سوت و كور آمده ای

رنگ و رويت ولی عوض شده است

تو مگر از تنور آمده ای !؟

**

بعد از اين دست بادها ندهم

گيسوان تو را كه شانه كنند

من نمردم كه سنگ ها هر بار

زخم پيشانيت نشانه كنند

**

رنگ و رويم پريده می دانی

چند روزی گرسنه خوابيدم

شده كوتاه چادرم يعنی

خويش را بين شعله ها ديدم

**

دختران ،گرم بازی اما من

با عمو حرف می زدم آرام

گله از چشم های نامحرم

از يتيمی از آن همه دشنام

**

دختری كه مقابلم انداخت

باز هم نان پاره ی خود را

جان بابا به گوش او ديدم

هر دوتا گوشواره ی خود را

**

گيسوانی كه داشتم روزی

كربلا تا به شام كم كم سوخت

خواستم تا كه شعله بردارم

نوک انگشتهای من هم سوخت

**

لكنتم بيشتر شده، خوب است

لكنت دخترانه شيرين است

لهجه ام را ببين عوض شده است

چه قدر دست زجر سنگين است

سید محمد جوادی:

اگر که دلخوشی عمه را نیاوردی

بگو برادر من را چرا نیاوردی؟

 

به وقت غارت خیمه عروسکم گم شد

عروسک من غمدیده را نیاوردی؟

 

عمو که آب نیاورد عاقبت خیمه

تو آمدی پدر آیا غذا نیاوردی؟

 

نگاه می کنی از روی نیزه، مبهوتی

منم رقیه پدر جان به جا نیاوردی؟

 

به گوش تو نرسیده که پهلویم زخم است

چرا برای رقیه عصا نیاوردی؟

 

برای آنکه بگیری مرا و تاب دهی

سرت که هیچ چرا دست و پا نیاوردی؟

 

امیر عظیمی:

 

نام تو هر قدر آمد بر زبانم بیشتر

می شدند انگار کم کم دشمنانم بیشتر

دشمنانی که یکی شمر و یکی شان حرمله است

دشمنانی که شدند از دوستانم بیشتر

 بی تو ماندن توی این دنیا عذابم می دهد

بی تو در دنیا نمی خواهم بمانم بیشتر

 دردسر هایم برای قافله اندک نبود

از همه شرمنده ام، از عمه جانم بیشتر

در مسیر شام و کوفه با حضور زجرها

پوستم می سوزد اما استخوانم بیشتر

 نان خیراتی که در کوفه به سمتم پرت شد

عمه می داند، زده آتش به جانم بیشتر

 بارها از ناقه افتاده ولی دیدم که از

نیزه می افتد عموی مهربانم بیشتر

 

محمد رسولی:

سر آمد شام غم هایم، مه عیدم كجا بودی

شب آرامش من، صبح امیدم كجا بودی

سفر اینقدر طولانی؟ نگفتی دختری داری

نمی دانی چقدر از عمه پرسیدم كجا بودی

مغیلان چیست میدانی؟ فقط این را بگو بابا

ز پایم دانه دانه خار میچیدم كجا بودی

نه لالایی نمی خواهم دگر، اما در این مدت

كه من از درد یك شب هم نخوابیدم كجا بودی

نمی خواهم بگویم كه كجا رفتم، نمی خواهم

بپرسم از تو در بازار چرخیدم كجا بودی

نمیخواهد بگویی كه كجا رفتی، نمیخواهد

كه از خاكستر گیسوت فهمیدم كجا بودی

به زحمت روی پنجه ایستادم در میان بزم

خودم با چشم خود دیدم، خودم دیدم كجا بودی

 

 

 



ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین