عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۴۱۵۲
تاریخ انتشار : ۲۲ دی ۱۳۹۱ - ۱۷:۳۰
عقیق:
 
کار تو، همه مهر و وفا بود، رضا جان
پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان

آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی
معصوم? مظلومه، کجا بود رضا جان

بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه
سوز جگرش، یا ابتا بود رضا جان

تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب
کی قتل تو اینگونه روا بود، رضا جان

تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا
بالای سرت نوحه‌سرا بود رضا جان

یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت
چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان

جان دادی و راحت شدی از زخم زبان‌ها
این زهر، برای تو شفا بود رضا جان

از آتش این زهر، تن و جان تو می‌سوخت
اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان

روزی که نبودیم در این عالم خاکی
در سین? ما، سوز شما بود رضا جان

از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را
عمری درِ این خانه گدا بود رضا جان

«استاد حاج غلامرضا سازگار»
 
با زمین خوردنت امروز زمین خورد زمین
آسمان خورد زمین عرش برین خورد زمین

وسط کوچه همینکه بدنت لرزه گرفت

ناگهان بال و پر روح الامین خورد زمین

این چه زهری است که داری به خودت می پیچی

گاه پشت کمرت گاه جبین خورد زمین

از سر تو چه بگوییم؟ روی خاک افتاد

از تن تو چه بگوییم؟ همین ... خورد زمین

دگرت نیست توان تا که ز جا برخیزی

ای که با تو همه ی دین مبین خورد زمین

داشت می مرد اباصلت که چندین دفعه

دید مولاش چه بی یار و معین خورد زمین

زهر اول اثرش بر جگر مسموم است

پهلویت سوخت که زانوت چنین خورد زمین

پسرت تا ز مدینه به کنار تو رسید

طاقتش کم شد و گریان و حزین خورد زمین

به زمین خوردن و خاکی شدنت موروثی است

جد تشنه لبت از عرشه ی زین خورد زمین
 
 «جواد حیدری»

 مردی كه آســمان بــه زمین داده بود كو

در ســـجده‌اش شـــبانه غــزل می‌ســرود كو

 

مردی كه از مدینـه به این خاك پا گذاشت

روشـــن‌تـــر از ســتاره و خورشــید بـود كو

 
آن مرد ســبز پـوش، غزل نوش هشتمین

در  كوچــــه‌هــــا نـــماز، اقـــامه نـــمود كو

 

مردی كه بـــــا طنیـــــن لا الای خـــود

گرد و غبـــــار، از تــــن شــــهری زدود كو

 

دسـتی اشـاره كرد و خروشـید رود شهر

آن دســــــت و آن تلاطــــــم و امواج رود كو

 

یــك  مرد نیســت كه ضامن آهو شود چرا

نـــور الهـــدی، چـــراغ خــدا، مرد جــود كو

 

امشــب چگونــه وصـف كنـم ماهتـاب را

دعبــــل كه  آفتــــاب جهــــان را ســــتود كو

 

بـــا من بخـــوان ترانــه سرســبز بــاغ را

ای ســـــروناز نغـــــمه گل در ســـــجود كو

 

آنجاســت ســمت بــاور دل، بـاغ آسمان

مأمون كه روی بســــــتر زر می‌غنـــــود كو

 

بـا یـك بغل شكوفه و گل می‌رسد بهار

مردی كه بــــال چلچلــــه را می‌گشــــود كو

 

فـــردوس، امتــداد مســیر نـگاه اوسـت

ای ابرهـــــــای معجــــــزه، رود خلــــــود كو

 

بــاران! ببــار تــا هــمه ایــمان بیاوریـم

در آیــــه‌هـای چشـم تـــو ابـــر كبـــود كو 

«علی دولتیان»

 گلدسته‌ها و صحن و سرا جار می‌زنند

شب تا سحر برای خدا زار می‌زنند
 

دیوانه‌ها جنون‌زده با یك زبان خاص

از جام ثامن الحججی جاز می‌زنند
 

پروانه‌های شهر خدا گرد شمع او

چنگی به چین پرده پندار می‌زنند
 

هر شب كبوتران به تمنای یك طواف

چرخی به دور حلقه سرا می‌زنند
 

با لحن خود ابالحسنی حرف می‌زنند

این پرده‌ها كه بر دور دیوار می‌زنند
 

نقاره‌های گنبد مولا رضا غروب

آهنگ حج واجبه انگار می‌زنند
 

هزار حنجره فریاد؛ یا رضا مددی

پرم ز ظلمت و بیداد؛ یا رضا مددی
 

خراب لحظه پرواز گِرد گنبد زرد

دخیل پنجره فولاد؛ یا رضا مددی
 
«هاشم رضازاده ورقچی»
 
 
 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین