عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۳۵۷۶۲
تاریخ انتشار : ۰۴ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۷:۴۶
موقع خريد جهيزيه، مادرم ميخواست سنگ تمام بگذارد. فهرست عريض و طويلي تهيه كرده بود و هـر روز چنـد قلـم بـه آن اضافه ميكرد.

عقیق:آنچه می خوانید خاطره است در مورد شهید علی نیلچیان:

موقع خريد جهيزيه، مادرم ميخواست سنگ تمام بگذارد. فهرست عريض و طويلي تهيه كرده بود و هـر روز چنـد قلـم بـه آن اضافه ميكرد.

امروز تخت و سرويس خواب.

فردا مبل و ميز ناهارخوري و...

هر چه كردم نتوانستم منصرفش كنم. دست به دامان علي شدم.

آمد و خطبه اي خواند! به زمين اشاره كرد و گفـت: «مادرجـان، مگـه قرار نيست يه روز بريم اون زير؟»

مادرم لبش را گزيد و گفت: «خدا مرگم بده! اولِ زندگي به اون زيـر چكار داري علي آقا؟»

علي خنديد؛ گفت: «اول و آخر نداره مادرجـان! آخـرش سـر از اون زير درمياريم. بذاريد روي خاك باشيم. بذاريـد باهـاش انـس بگيـريم، بذاريد همين يكي، دو وجب فاصله را هم كم كنيم

مادرم خلع سلاح شد. خيلي چيزها را از فهرست خريد حذف كرديم. نه مبل خريديم و نـه تخت و نه... 

 

منبع:جام

211008


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین