عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۲۵۶۹۴
تاریخ انتشار : ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۱:۴۳
روزى حضرت پيغمبر اكرم (ص) به سلمان فارسى خبر داده بودند كه علامت مرگ تو اين است كه در قبرستان روح مرده اى با تو تكلّم خواهد نمود...

عقیق:روزى حضرت پيغمبر اكرم (ص) به سلمان فارسى خبر داده بودند كه علامت مرگ تو اين است كه در قبرستان روح مرده اى با تو تكلّم خواهد نمود.
لذا چون سلمان ديد مرض بر او شدت نموده است در زمانيكه در مدائن حكومت داشت فرمان مى دهد تا سريرى كه بر او خوابيده بود به قبرستان ببرند.

چون سرير را به قبرستان آوردند سه مرتبه بر اهل قبرستان و بر اموات مدفون سلام نمود. پس گفت : بنابر فرمايش پيغمبر خدا (ص) كه فرموده اگر مرگ من نزديك است يك نفر از شما با من تكلم نمايد.

ناگاه روح مُرده اى جواب سلمان فارسى را داد و گفت : عليك السلام يا سلمان ، سلمان فرمود: بگو اهل دوزخى يا از اهل بهشت ؟ روح مرده گفت : از عفو پروردگار من اهل جنّت مى باشم .

سلمان پرسيد براى من كاملا شرح بده داستان زندگانى و مردنت را روح مرده گفت : بخدا قسم اى سلمان اگر كسى را زنده بگيرند و گوشت بدن او را با مقراض قيچى ريزه ريزه نمايند يا با ارّه از هم پاره اش كنند. يك قصه از قصه هاى مرگ نخواهد بود و بدان اى سلمان نود ضربت شمشير آسانتر از جان كندن است . سلمان پرسيد: بگو حال تو مگر در دنيا چه بود كه چنين جان داده اى ؟

مرده گفت : در دنيا واجبات را بجا آوردم و نماز مى خواندم و از مال حرام اجتناب مى كردم و پدر و مادرم را احترام مى نمودم و از پرسش روز جزاء در خوف بودم در آخر عمر سخت مريض گرديدم و بحال مرض افتاده بودم كه در همين بين ديدم شخصى بسيار مهيب در كمال جثه در حاليكه پاهايش ‍ اتصال بزمين نداشت بر من وارد گرديد پس اشاره بديدگانم نمود ديدگانم از ديدن افتاد اشاره بگوشم كرد گوشم از شنيدن افتاد اشاره بزبانم نمود زبانم هم از تكلم بيفتاد. يكوقت ديدم گوشم باز شد و صداى گريه عيال و اطفالم بلند است و مى فهميدم كه خبر مرگ مرا به اطراف منتشر مى نمايند. يك مرتبه اشاره اى بمن نمود كه بحال اول برگشتم پس پرسيدم شما كى مى باشيد كه از هول شما مرا ترس گرفته ؟

در جواب فرمود: منم قابض الارواح و آمده ام تا جان ترا بگيرم پس در اين اثنا دو شخص خوش صورت كه تا به آنروز بخوبى آن دو نديده بودم در طرف چپ و راست من قرار گرفتند و بمن گفتند: السلام عليك ايّهاالعبد و رحمة اللّه وبركاته . آن وقت گفتند: ما همان دو ملك مى باشيم بنام عتيد و رقيب كه مكان ما روى شانه هاى تو بود و اين نامه هاى عمل تو مى باشد كه برايت آورده ايم .

چون نامه كردار نيك خود را مشاهده نمودم خشنود شدم اما آه از وقتى كه نامه كردار بد خود را كه در دست عتيد بود مشاهده نمودم چنان ترسيدم و غمگين شدم كه بنانمودم گريه گردن . سپس قابض الارواح جلو آمد و بنانمود جذبه به جذبه روح مرا از بدن كشيدن بنحوى كه هر جذبه از آن سخت تر از آسمان بزمين افتادن بود.

كم كم جان من به سينه رسيد پس اشاره اى در آن جذبه نمود كه اگر بر كوه هاى جهان اين جذبه مى رسيد از شدت سختى آب مى گرديد و مى گداخت پس جان من از بالاى بينى و تيغه اَنف قبض گرديد.

همينكه صداى گريه و زارى كسان من بلند گرديد قابض الارواح از روى خشم بر آنها صيحه اى زده كه عنقريب بسوى شما مى آيم و هر يك از شما را هم قبض روح خواهم كرد.

پس روح مرا در حريرى سبز پوشانيده و به آسمان بالا برد و در مقام قرب رسانيد پس سؤ الاتى از اوامر و نواهى الهى شد و مرا برگردانيد وقتى كه آمدم ديدم بدنم روى مُغْتِسلْ جاى شست و شوى مرده گذاشته اند. و براى غسل بود كه روح من بغسال گفت : مرا رعايت نما چون از هيچ رگى بيرون نيامده ام مگر دريده بود و اگر غسال كلمات مرا مى شنيد هرگز ميّتى را غسل نمى داد. 

پس سه مرتبه مرا غسل دادند و در سه جامه مرا كفن نمودند كه آخرين توشه من از حال مال بوده و انگشتر را به پسر بزرگ تر دادند و گفتند خدا ترا جزا بدهد به مصيبت پدرت پس از آن همسايگان فرياد زدند بياييد و او را وداع نمائيد لذا جمعى از نزديكان من ناله كنان خودشان را روى جنازه من انداخته وداع مى نمودند سپس چهار نفر جنازه مرا برداشته و در تابوت نهاده و مشغول بردن بودند و روح منهم در بالاى نعش فرياد مى زد اى كسان من واى فرزندان من فريب دنيا را نخوريد و از ديدن حال من عبرت بگيريد و برويد و پرهيزگار شويد كه آنچه من ديدم شماها هم خواهيد ديد.

پس جنازه مرا بر زمين نهاده و نماز خواندند و دوباره برداشتند و روانه گورستان گرديدند و همينكه مرا سرازير گور نمودند از هول و ترس گويا از آسمان بزمين پرتاب گرديدم و روح من برابر شانه هايم بود كه روى مرا به خشت مى پوشانيدند و خاك روى من مى ريختند و فاتحه خوانده و از روى قبر من برگشتند و روح بسويم برگشته و حال غربت و پشيمانى بر من غلبه نمود.

لذا از تاريكى و تنهائى و غربت و دورى از اهل و عيال زار زار گريه نمودم در همين بين دو فرشته نكيرو منكر با شكل فضع آور و مهيبى وارد قبر شدند و در دست آنان عمودى از آهن كه با آتش سرخ شده بود و برقهاى آتش از آن جستن مى كرد. پس مرا وحشت عظيمى رخ داد و چنان صيحه اى بر من زدند كه اگر اهالى دنيا اين صدا را مى شنيدند دلهاى ايشان مى گداخته و پاره پاره مى شد و فرياد زدند خداى تو كه باشد و پيغمبر تو كه باشد پس از شدت فزع اندام من از هم شكافته شد و زبانم بند آمد.

آنگاه رحمت الهى شامل حال من شد كه ديده و دل من بجا آمد و گفتم كه معبود من خداى يگانه بى هتما است و پيغمبرم محمدبن عبداللّه خاتم النيبن و سيدالمرسلين رسول اكرم اسلام (ص) است .
پس ديدم غضب آنها شكست و گرفتگى صورتشان فرو نشست حتى يكى بديگرى گفت سزاوار است كه بعد از اين بطور نزاكت از او سؤ ال شود و آن ديگرى گفت چون مناط رفتار ما بآن شخص جواب سؤ ال آخرى است و آن هنوز معلوم نيست ما بايد به ماءموريت خود عمل نموده وظائف خود را انجام دهيم .

سپس سؤ ال نمودند از كتاب و قبله و امام و خليفه رسول اللّه (ص) جواب دادم كتابم قرآن كريم است و قبله ام كعبه و مسجد الحرام است و جانشين پيامبرم دوازده نفرند كه اول آنها اميرالمؤ منين (ع) و آخرين آنها حضرت حجة ابن الحسن العسكرى روحى و ارواح العالمين له الفداء است و حسب و نسب آن بزرگواران را براى آنها شرح دادم پس ديدم غيظ و غضبشان بالكل رفت و صورتشان روشن گرديد و از قبر بيرون آمدند.

در همين اثناء ناگهان متوجه گشتم قبرم كم كم تنگ مى شود و بحدى مرا در فشار انداخت كه نفسم قطع شد و نتوانستم دادى بزنم و استخوانهاى من همگى خرد و درهم شكست و هوش از من رفت پس از هنگامى بهوش ‍ آمدم قبر را به اندازه اى كه ديده مى شد گشاده و وسيع ديدم و چراغى كه از ماه روشن تر مى بود و نيز درى كه بسوى باغهاى بهشت و جنة الرضوان عالم بزرخ داشت و نويد و بشارت دادند مرا به نعمتهاى بهشت .

البته ناگفته نماند كه قبض روح مومن راستين و محب و شيفته واقعى اهل بيت رسول اللّه على و آل على صلوات اللّه و سلامه عليهم چنان است كه گاهى قابض الارواح را مشاهده مى نمايد تاج بر سر و لباس ‍ حرير در بر دارد برابر او مانند طبيبى حضور يابد در حاليكه نارنجى در دست اوست با دو عدد شاخه گل ريحان و آن شاخه ها يكى نَسخيه كه زندگانى را عوض نمايد ديگرى مَنسيه كه خوشى دنيا را فراموش كند پس ‍ آنها در برابر بينى او نگه مى دارند. از رسول خدا (ص) مرويست كه فشار قبر براى مؤ من كفاره اى است براى آنچه از او ضايع شده از ضايع كردن نعمتهاى الهى (1).

 

پی نوشت:

كتاب داستان روح

 منبع:جام

211008


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین