عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۲۳۸۳۴
تاریخ انتشار : ۰۵ فروردين ۱۳۹۳ - ۰۷:۰۷
تنور: 2 بار در قرآن به كار رفته است، از جمله: هود، 40 .

عقیق: از جمله مباحثی كه از دیرباز تا كنون اندیشه قرآن پژوهان و زبان شناسان عالم را به خود واداشته است مساله وجود یا عدم وجود واژگان قرآنی برگرفته از زبان فارسی است. پاره ای انگیزه ها و زمینه های اعتقادی موجب گردیده كه عده ای از محققان و صاحب نظران در عرصه علوم قرآنی، خصوصا قدما، پا را از گلیم تعصب دراز كرده و در این وادی، موضعی جزمانه اخذ نموده و گفته اند در قرآن حتی یك كلمه غیر عربی نمی توان یافت و بدینسان مساله ای را كه امروزه كاملا علمی می نماید به چوب غیر قابل تحقیق بودن می رانند.

البته این سخن بدین معنا نیست كه بتوان نتیجه هر تحقیق آزاداندیشانه ای را به سادگی بر قرآن تحمیل نمود كه این خود خالی از رخنه نیست بلكه منظور، فراهم ساختن فضای مناسبی برای تحقیق و پژوهش در حوزه مسائل گره خورده با این كتاب مقدس آسمانی باعنایت به حریم ملكوتی وحی و پاسداشت ساحت قدسی قرآن است. دیگر اینكه شرط گام نهادن در این جاده باریك و سخت لغزنده، فرونگذاشتن جانب احتیاط علمی و پرهیز از اظهار نظرهای شتابزده و زود هنگام است.

با تقدیم این مقدمه، اینك موضوع سخن و اصل مدعا این است كه عـده اى از مـحـقـقـان اعـم از قرآن شناسان و لغویانی چون طبرى، امام شافعى، ابوعبیده معمر بن مـثـنـى، قـاضـى ابـوبكر باقلانى و ابن فارس، در مقام انكار وجود واژگان غیر عربی در قرآن برآمده اند(1).استناد ایشان به آیاتی است كه در آنها، بحث از نزول قرآن به زبان عربی مبین است. ( یوسف، 2؛ نحل، 103، شعراء، 195، فصلت، 44 ). "امـا مجوزان و قائلان به وجود لغات غیر عربى در قرآن برآنند كه بودن چند فقره لغت غیر عربى، قرآن را از صفت عربى نمى اندازد.

چنانكه قصیده و غزل فارسى هم با آنكه لغات عربى بسیارى دارد، ولى این واژگان عربى اش، آن را غیر فارسى یا عربى نمى گرداند. و امروزه زبانشناسان همه پیرو این نظریه اند و برآنند كه هیچ زبانى از زبانهاى زنده و حتى مهجور جهان نیست كه در آن كم یا بیش لغات دخیل از زبان دیگر وجود نداشته باشد. سیوطى در المهذب 140 واژه قرآنى را معرب - یعنى غیر عربى الاصل كه سپس عربى شده است - شمرده است."(2)

بررسی ادله موافقان و مخالفان این نظریه را باید به وقتی دیگر و مجالی فراختر واگذارد. ما در اینجا تنها به ذكرنمونه هایی از این طرح مقدماتی و پیشنهادی كه توسط قرآن پژوه فرهیخته بهاء الدین خرمشاهی فراهم آمده است بسنده می كنیم باشد كه مقبول نظر علاقمندان افتد. ( جهت سهولت، كلمات به ترتیب الفبایى آورده شده است.) 

1 ) اباریق

[ واقـعـه / 18 ] سـیوطى در المتوكلى ( ص 7 )، و المهذب ( ص 33 )، و اتقان ( 2/129 )، و آرتور جـفـرى ( واژه هـاى دخیل در قرآن مجید، ترجمه فارسى، صص 101 ـ 102 ) و ادى شیر در الالفاظ الـفـارسیة المعربة ( ص 6 ) آن را فارسى مى دانند و دو منبع اخیر تصریح دارند كه معرب آبریز است. ویدن گرن آن را معرب آبریغ مى داند. ( واژه هاى دخیل ص 34 ).

2 ) ابد

[ 28 بار در قرآن به كار رفته است، به صورت ابدا، از جمله: بقره، 95؛ نساء ،57 ].
منابع اساس كار ما درباره این كلمه خاموشند. فـقـط ادى شیر به اشتباه آباد را كه جمع این كلمه است، از آباد فارسى به معناى معمور و آبادان مى گیرد. ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 6 ). راغب نیز در مفردات آن را كلمه اى مولد ( غیر عربى اصیل، به نوعى معرب ) مى داند. احتمال دارد كه ابد،‌ متخذ از پت [ پد ] فارسى میانه مانوى باشد به معناى زوال، پایان، تمام شدن و نظایر آن ( ـ فرهنگ پهلوى مكنزى )، كه بر سر آن حرف نفى ا درآمده است. در هر حال این مساله شایان تحقیق و بررسى بیشترى است.

3 ) الاریكة

[ كه فقط جمع آن به صورت الارائك، 5 بار در قرآن به كار رفته است: از جمله در كهف، 31 ].

ادى شیر ( در الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 9 ) آن را معرب اورنگ فارسى مى داند. كه خود تلفظى از آورند است. جفرى مى نویسد كه به نظر نمى آید كه این سخن درست باشد. اما قائل به اصلیت ایرانى آن است.

4 ) استبرق

[ چهار بار در قرآن به كار رفته است، از جمله در كهف , 31 ].

جوالیقى ( در المعرب، ص 15 )، سیوطى در المتوكلى ( ص 7 )، و اتقان ( 2/130 )، و المهذب ( ص 39 ). هـمچنین ادى شیر ( در الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 10 ) همه آن را فارسى معرب و به معناى الدیباح الغلیظ دانسته اند. ادى شیر آن را معرب استبر [ ستبر ] مى داند. آرتـور جفرى در واژه هاى دخیل ( ص 116 ـ 118 ) این نظر را تایید و آن را صورت استبرك پهلوى مى داند. ( نیز ـ تعلیقه ویدن گرن درباره این كلمه در آغاز كتاب واژه هاى دخیل، ص 35 ). 

5 ) اسوة

[ 3 بار در قرآن به كار رفته است؛ از جمله در احزاب، 21 ].

از میان همه منابع، فقط ادى شیر آن را ماخوذ از آساى فارسى مى داند. در اعتبار این قول، جاى تردید هست.

6 ) برزخ

[ 3 بار در قرآن به كار رفته است، از جمله در المؤمنون , 100 ] ادى شیر آن را معرب پرزك فارسى مى داند , و آرتور جفرى نظر او را رد مى كند. و خـود معتقد است كه برزخ ( یعنى مانع و حائل یا فاصله میان دو چیز ) صورتى از فرسخ است كه همان پرسنگ یا فرسنگ فارسى است ( واژه هاى دخیل، ص 139 ). اما ویدن گرن در تعلیقه اى كه بر این كلمه نوشته است راى و نظر جفرى را به دلایل زبانشناختى رد كـرده است و این واژه را مركب از برز + اخو كه جزء اولش به معناى بلند و رفیع و جزء دومش از ریشه آهو به معناى هستى است. لذا برزخ مجموعا به معناى هستى برتر است در مقابل دوزخ كه به معناى هستى بد مى باشد، و بهشت به معناى هستى برین ( واژه هاى دخیل، ص 36 ).

7 ) برهان

[ 8 بار در قرآن به كار رفده است، از جمله در نساء، 174 ].

ادى شیر برهان را كه به معناى حجت و دلیل است، معرب كلمه پروهان فارسى ( روشن و آشكار و معروف ) مى داند. ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 21 ). اما آرتور جفرى مى نویسد این امر تا حدى بعید مى نماید. ( واژه هاى دخیل، ص 140 ) و به پیروى از نولد كه آن را متخذ از اصل حبشى برهان مى داند ( به معناى روشن و روشنایى ). دكـتر فریدون بدره اى در تعلیقه اى كه بر این كلمه نوشته شده است، مى نویسد كه معلوم نیست قول نولدكه بر قول ادى شیر ترجیح داشته باشد. ( واژه هاى دخیل، ص 37 ).

8) تنور

[ 2 بار در قرآن به كار رفته است، از جمله: هود، 40 ].

جوالیقى آن را فارسى معرب مى داند ( المعرب، ص 84 ) سیوطى هم مى نویسد كه جوالیقى و ثعالبى [ در فقه اللغة، ص 316 ] برآنند كه فارسى معرب است ( اتقان، 2/131؛ المهذب، ص 50 ). ادى شیر چنین مدخلى در كتابش ندارد. آرتـور جـفـرى از قول مزهر سیوطى و معرب جوالیقى برمى آورد كه اصمعى و ابن درید هم آن را فارسى معرب مى دانسته اند. و بـر آن اسـت كـه این كلمه هم در زبانهاى سامى ( آرامى و اكدى و غیره ) سابقه دارد، و هم در زبانهاى ایرانى ( از جمله اوستایى ). (3)

9 ) جناح

[ 25 بار در قرآن رفته است. از جمله بقره , 158 ].

ادى شیر آن را معرب گناه فارسى مى داند. ( الالفاظ الفارسیة المعربة , ص 45 ). آرتور جفرى هم همین نظر را تایید مى كند. ( واژه هاى دخیل , 169-170 ).

10 ) جند

[ 21 بار به صورت مفرد و جمع ( جنود ) در قرآن به كار رفته است. از جمله : یس , 38 ].

آرتـور جفرى مى نویسد : امكان دارد كه این واژه از اصل ایرانى خود [ گند در پهلوى ] مستقیما به زبان عربى رفته باشد. اما احتمال بیشتر آن است كه این كار از طریق زبان آرامى انجام گرفته باشد. ( واژه هاى دخیل , 171 ـ 172 ).

11 ) دین

[ در حدود 91 بار در قرآن به كار رفته است , از جمله : بقره , 132 ].

ادى شیر آن را متخذ از دین فارسى مى داند. ( الالفاظ الفارسیة المعربة , ص 69 ). آرتـور جفرى پس از ذكر معناى حكم و داورى و دین , به بیان اینكه دین و مدین و تداین هم با آن ارتـبـاط دارد مـى نـویسد : در حقیقت ما در اینجا با دو واژه مختلف از دو ریشه مختلف سروكار داریم . 1 ) در معناى دین و مذهب , واژه از ریشه ایرانى گرفته شده است . در زبـان پهلوى ما واژه دین به معناى مذهب و دین را داریم , كه از دینك به معناى قانون دینى , همدین به معناى همدین و هم مذهب و دینان به معناى آدم مذهبى و متدین و مؤمن آمده است . واژه پهلوى خود از واژه اوستایى دئنا به معناى دین آمده است .

( هرچند احتمال دارد كه خود این واژه از واژه ایلامى دئن گرفته شده باشد. گـذشـتـه از آن واژه دین در فارسى جدید از آن گرفته شده است ... 2 ) دین به معناى داورى و حـكـم گـرفته شده از آرامى است ... ( واژه هاى دخیل , ص 207 ـ 208 ) مترجم براى این واژه , تـعـلـیـقـه اى آورده اسـت : ویدن گرن مى گوید : جاى تعجب است كه مؤلف ( یعنى جفرى ) مى گوید كه واژه اوستایى دئنا , خود احتمالا از واژه عیلامى دین گرفته شده است . در حقیقت واژه دئنا همان واژه سانسكریت دهیناست . بارى صورت صحیح واژه در پهلوى دین است . ( واژه هاى دخیل , ص 39 ـ 40 ).

12 ) رزق

[ در قرآن بارها به صورت اسم و فعل و با مشتقات دیگرى چون رازق و رزاق به كار رفته است ].

ادى شیر مى نویسد : تعریب روزى است كه خود منسوب به روز است . ( الالفاظ الفارسیة المعربة , ص 72 ). آرتـور جـفـرى مى نویسد : دانشمندان غربى از خیلى پیش , این واژه را , واژه اى دخیل و قرضى دانسته اند كه از اصلى ایرانى گرفته شده و از طریق زبان آرامى وارد زبان عربى شده است . در پهلوى روچیك به معناى روزى و نان روزانه است . ( واژه هاى دخیل , ص 223 ).

13 ) روضة

[ ایـن كـلـمه به همین صورت یك بار ( روم , 15 ) , و به صورت روضات یك بار ( شورى , 22 ) در قرآن به كار رفته است ]. آرتور جفرى بر آن است كه این كلمه از رود فارسى گرفته شده است . و نـظـر ادى شیر را كه روضه را از ریز فارسى مى گیرد , رد مى كند ( واژه هاى دخیل , ص 226 - 227 و ذیل صفحه اخیر ).

14 ) زبانیة

[ فقط یك بار در سوره علق , آیه 18 به كار رفته است ].

ادى شیر مى نویسد : به نظر من واحد آن زبانى است و معناى آن جهنمى است و منسوب به زبانه فارسى به معناى لهیب است . ( الالفاظ الفارسیة المعربة , ص 77 ). آرتـور جـفـرى نظر ادى شیر را نقل مى كند و مى افزاید كه زبانه خود از واژه پهلوى زبان به معنى زبان گرفته شده است . اما نهایتا نظر او را تایید نمى كند , و این كلمه را سریانى مى داند. ( واژه هاى دخیل , ص 230 ).

15 ) زرابى

[ در قرآن فقط یك بار در سوره غاشیه , آیه 16 , به كار رفته است .]

یعنى فرشهاى مجلل . ادى شـیـر آن را تعریب زرآب فارسى مى داند و مى نویسد كه فرانكل آن را معرب از زیرپا مى داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة , ص 77 ). آرتور جفرى مى نویسد كه فرانكل آن را سریانى مى داند ولى از قول هوفمان آن را گرفته شده از زیرپا ى فارسى مى داند كه احتمال صحت بیشترى دارد. و هـوروویـتس آن را ممكن مى انگارد ... هر چند اگر آن را فارسى بینگاریم محتمل تر آن است كه واژه بـا صـورتـى از واژه پهلوى زرین ... ربط داشته باشد .

سپس حدس نولدكه كه آن را از منشا حبشى مى داند تضعیف مى كند و سرانجام مى نویسد : و در نتیجه این تمایل در انسان پدید مى آید كـه احـتـمالا هم واژه عربى و هم واژه حبشى ( زربیه ) از یك منبع ایرانى گرفته شده باشند كه متاسفانه در حال حاضر ما شواهد كافى براى اثبات آن در دست نداریم . ( واژه هاى دخیل , ص 233 ). مـتـرجـم مـحـترم واژه هاى دخیل در تعلیقه اى بر این كلمه آورده است : شوشترى در فرهنگ واژه هاى فارسى در زبان عربى ( ص 306 ) آن جمع زربى و معرب زرباف فارسى گرفته است . نظر او محتمل تر از زیر پا ى ادى شیر است . در این صورت باید پنداشت كه تصحیفى در واژه رخ داده است . ( واژه هاى دخیل , ص 42 ).

16 ) زمهریر

[ در قرآن فقط یك بار , در سوره انسان , آیه 13 به كار رفته است ].

ادى شـیـر مى نویسد : زمهریر یعنى شدة البرد [ شدت سرما , سرماى سوزان ] مركب از زم یعنى سرما , و هریر یعنى موجب [ مثلا - زا ] , و در همین زمینه گویند ازمهرالیوم , یعنى سرماى امروز بالا گرفت . ( الالفاظ الفارسیة المعربة , ص 79 ). محمد على امام شوشترى نیز این راى را تایید مى كند و در شرح آن مى نویسد : لغت زم به معنى سرما در تركیبات فارسى بسیار آمده است . از جـمـلـه در لفظ : زمستان و سمیرم و سمیران ( نام كوهى بوده در شمال بندر سیراف قدیم ) و شمیران و دیگرها دیده مى شود. درباره جزء دوم كلمه كه نویسنده برهان قاطع آن را كننده معنى كرده است , نتوانستیم گواهى به دست آوریم . ( فرهنگ واژه هاى فارسى در زبان عربى , ص 320 ).

17 ) زور

[ این كلمه چهار بار در قرآن به كار رفته است. از جمله : حج , 30 ].

جوالیقى آن را به معناى قوه و معرب از فارسى مى داند. ( المعرب , ص 165 ). ادى شیر نیز بر همین قول است . ( الالفاظ الفارسیة المعربة , ص 82 ). ولـىدر فـارسـى زور بـه معناى دروغ و باطل آمده است ... واژه زور نه تنها در پهلوى به صورت بسیط زور بـه مـعـنـاى دروغ و بـاطل و افسانه آمده , بلكه در تركیبهایى مانند زورگوكاسیه به معناى گواهى دروغ , شهادت دروغ , و در پازند به معناى زور و به معناى دروغ نیز به كار رفته است . و گذشته از آن , در فارسى باستان , در سنگ نبشته بیستون هم آمده است ... احتمال دارد كه این واژه مستقیما از فارسى میانه وارد زبان عربى شده باشد. ( واژه هاى دخیل , ص 240 ). گـفـتـنـى اسـت كه در قرآن مجید , یك بار هم در مورد شهادت به كار رفته است : و الذین لا یشهدون الزور ( فرقان , 72 ) ( و كسانى كه شهادت ناحق نمى دهند ).(2)

 

                                                                                  
پی نوشت ها:

1- سیوطی، جلال الدین، المهذب

2- خرمشاهی، بهاءالدین، قرآن پژوهی

3- همان
4- خرمشاهی، بهاءالدین، قرآن پژوهی

5- همان

منبع:تبیان

211008

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین