عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۲۲۱۱۱
تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۳
علامه سید محمد تقی مقدم تمامی کارها را از روی دلسوزی و درد انجام می داد و زندگی او بندگی محض ، مجاهدت در راه خدا و خدمت به خلق بود .

عقیق: علامه مقدم با اعتقاد به برتری منطق اسلام بر سایر منطق ها و اندیشه ها تلاش می کرد تا جهل را ریشه کن کرده و اسلام صحیح را به مردم عرضه کند، او علاوه بر تلاش برای برداشتن موانع از سر راه فهم مردم ، با مظاهر فریینده و اغوا گر نیز مبارزه می کرد.

در فرازهایی از مجاهدت های این علامه مبارز آمده است :

شاگرد مغازه زرگری بود. ورزشکار و خوش هیکل. عموهای بازار مشهد خیلی دوستش داشتند. آن موقع به لوتی ها و داش مشتی ها می گفتند «عمو ». بدنش ورزیده بود، هفت بار دور استخر بزرگ کوه سنگی را شنا می کرد ، کمتر کسی می توانست. عموها فکر می کردند اهل چاقوکشی و خلاف های دیگر هم باشد.

نمی دانستند اصل و نسب او مذهبی است و یک پایش در هیات ها، تا اینکه یک روز در بازار و اطراف، خبر پیچید که سیدمحمدتقی، شاگرد زرگری، عمو غلام را زده زمین، صندلی انداخته روی گردنش و او را تا دم در بازار کشیده. می گفتند آمده جلوی سید حرف زده، دهانش بوی نجاست می داد. سید هم عصبانی شده و عمو غلام را از بازار بیرون کرده. از آن روز همه با احترام و احتیاط بیشتری به سیدمحمدتقی مقدم نگاه می کردند.

حدود سال 1320 متفقین ایران را اشغال کرده بودند، انگلیسی ها از جنوب و روس ها از شمال، مشهد پراز روس ها بود و توده ای ها جولان می دادند. یک روز دو سرباز روس، با لباس نظامی مست کرده بودند و همین طور تلو تلو خوران وارد صحن مسجد گوهرشاد شدند.

کسی جرات نمی کرد حرفی به آنها بزند، خیلی راحت سلاح می کشیدند و می کشتند و کسی نمی توانست حرف بزند؛ آمدند تا مقابل ایوانی که وارد حرم می شد. همه نگاه می کردند و جرات کاری را نداشتند. یک مرتبه یک پسر جوانی که شال سبزی به سرش بسته بود، آمد جلو یقه این دو سرباز را گرفت.

همین طور که دست و پا می زدند و با زبان روسی فریاد می کشیدند، آنها را کنار دیوار آورد و دو کشیده محکم به صورتشان زد ، طوریکه تقریبا حواسشان سرجایش آمد.

بهت زده به جوان نگاه می کردند. مردم جمع شدند، خادم ها آمدند، سریع مردم را متفرق کردند و جوان را بردند داخل کشکیک خانه. حالا سربازهای روسی شروع کرده بودند به داد زدن و فحش دادن، اما کسی زبانشان را نمی فهمید.

خادم ها جوان را نصیحت می کردند که چه کار میکنی جوان، حواست هست؟ اما سید جوان هنوز عصبانی بود و می خواست برگردد سروقت سربازها، با لهجه مشهدی می گفت ؛اینها مستند.

هرچه خادم ها می گفتند: «سید جان! ول کن، اینها خارجی اند، دین ندارند » فایده نداشت. اسمش را پرسیدند، گفت سیدمحمد تقی مقدم. چند سال بعد، حاج سید تقی در شبستان گرم همین مسجد گوهرشاد، دعای کمیل می خواند و در و دیوار مسجد همراه مردم، با او ناله می کردند.

شنیده بود که نواب صفوی به مشهد آمده؛ دوست داشت حتما او را ببیند و خودش را برساند به مهدیه، نواب آنجا بود. در مهدیه نشستند و با هم صحبت کردند. سیدمحمدتقی از چشمان نواب حرارت می گرفت. ارتباط وی با فداییان از همانجا شکل گرفت. روزی، شهیدان نواب صفوی ، واحدی و طهماسبی با ده نفر دیگر از گروه میهمان علامه مقدم می شوند، او هم ترتیبی می دهد که صحن مدرسه میرزا جعفر را فرش کنند تا نواب برای مردم سخنرانی کند. آن سخنرانی تا سا لها در ذهن مردم و به خصوص طلبه ها ماند.

ظهرها می رفت پشت سر آقا شیخ غلامحسین تبریزی، از مجتهدین مشهد نماز می خواند. پسر شیخ سر جریان نواب زندانی بود و تازه آزاد شده بود و با سیدمحمدتقی رفاقت داشت. در یکی از صحبت ها ، بحث به وضع بد بعضی مغازه های اطراف حرم کشیده شد که رادیو خرید ه اند و صدای موسیقی رادیو را در مغازه هایشان بلند می کنند. ناراحت بودند که چرا حرمت زوار امام رضا (ع) و این محیط حفظ نمی شود، پسر شیخ سابقه دار بود و نمی توانست وارد قضیه شود.

قرار شد آقا سید محمدتقی با کمک بچه های انجمن انصار فاطمی، این کاسب ها را امر به معروف و نهی از منکر کنند. بچه ها وارد مغازه هایی که رادیو داشتند می شدند و از صاحب مغازه می خواستند که دیگر رادیو روشن نکند و اگر گوش نمی کرد، بار دیگر، نفر دیگر، به آنهایی که بها نمی دادند، بیشتر از سه بار تذکر دادند. حتی خود آقا سید رفت با آنها صحبت کرد که این کار را نکنند.

بعضی لج کرده بودند. سرانجام آقا سید محمدتقی خودش به مغازه ها می رفت و رادیوهای آنها را می گرفت. صاحب مغازه هم فقط هاج و واج نگاه می کرد . چند تا از بچه های انجمن هم این کار را کردند.

مامورهای کلانتری هم این بچه ها را گرفتند و بردند. حاج آقا شب رفت دم در منزل مرحوم شیخ غلامحسین تبریزی و ماجرا را تعریف کرد که کلانتری این بچه ها را گرفته و حالا خانواده آنها نگران می شوند و این اثر سوء می گذارد.

شیخ با استاندار خراسان رفاقت داشت، تماس گرفت و گفت این چه معنی دارد که در حریم حرم امام رضا (ع) موسیقی آنچنانی پخش کنند و بعد هم که یک نفر بیاید بخواهد جلوگیری کند، بیایند او را بگیرند. آنها کم سن و سالند، خانواده هایشان نگران هستند. او هم از مرحوم شیخ حساب می برد، گفت بی خود کرده اند حاج آقا! 10 دقیقه بعد این بچه ها آزاد شدند و تا مدتی این قصه از اطراف حرم جمع شد.

من و حاج آقای مقدم در نجف بودیم که آیت الله حکیم فوت کردند. من مقلد ایشان بودم. حاج آقا به من گفت الان دو نفر مطرح هستند، آقایان خمینی(ره) و خوئی. می خواهی از کدام تقلید کنی؟

گفتم: از هردو.

گفت: نمی شود، باید یکی را انتخاب کنی.

گفتم: پس هرکدام عالم ترند.

گفت: از نظر علمی هر دو در یک سطح هستند. اما نظر من این است که از آقای خمینی تقلید کنی. چون ایشان شجاع تر است.علامه خودش شجاع و نترس بود و این خیلی برایش مهم بود.

گفتیم برویم حرم و سر نماز مغرب، آیت الله خمینی(ره) را ببینیم. به حرم که رسیدیم، پرسیدیم، گفتند آقا نماز را در مسجد ترک ها می خوانند، بعد می آیند حرم. گفتیم کاش رفته بودیم همانجا. بالاخره نماز را خواندیم و گوشه ای در حرم نشستیم تا ایشان بیایند. یک وقت دیدیم آیت الله خمینی وارد حرم شدند، دنبال جایی می گردند که بنشینند، اما هیچ کس بلند نمی شود، من سریع بلند شدم و گفتم حاج آقا بفرمایید. امام هم تفقدی کردند و رفتند کنار حاج آقا مقدم نشستند.

چند دقیقه بعد یک نفر دیگر بلند شد و من هم کنار امام نشستم و همراه حاج آقا مقدم با امام صحبت می کردیم. امام دعوت کردند که به منزلشان برویم و آنجا هم چند جلد رساله از ایشان گرفتیم که به مشهد برسانیم.


منبع:ایرنا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین