عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۹۲۴۶
تاریخ انتشار : ۱۷ دی ۱۳۹۲ - ۱۵:۱۷
راه های نفوذ شیطان در قرآن؛
انسانى که ممسوس شیطان شده، یعنى شیطان با او تماس گرفته و نیروى تمیز او را مختل ساخته، نمى‏تواند خوب و بد، نافع و مضر و خیر و شر را از یکدیگر تمیز دهد.

عقیق: قرآن کریم در آیه 275 سوره بقره می فرماید: الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَواْ لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِى یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسّ‏ِ ذَالِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَواْ وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَواْ فَمَن جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَانتَهَى‏ فَلَهُ مَا سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلىَ اللَّهِ وَ مَنْ عَادَ فَأُوْلَئکَ أَصْحَبُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَلِدُونَ/ آنان که ربا مى‏ خورند، در قیامت چون کسانى از قبر برمى ‏خیزند که به افسون شیطان دیوانه شده باشند. و این به کیفر آن است که گفتند: ربا نیز چون معامله است. در حالى که خدا معامله را حلال و ربا را حرام کرده است. هر کس که موعظه خدا به او رسید و از رباخوارى باز ایستاد، خدا از گناهان پیشین او درگذرد و کارش به خدا واگذار مى‏شود. و آنان که بدان کار بازگردند، اهل جهنّمند و جاودانه در آن خواهند بود.

علامه طباطبایی در تشریح معانی مستتر در این آیه با تفاوت قائل شدن میان انسان معمولی و انسان ممسوس شیطان می نویسد: همانا انسان به واسطه نیرویى که در او به ودیعت نهاده شده - یعنى نیرویى که با آن، خیر و شر، نافع و مضر را تشخیص مى‏ دهد- راه صحیح زندگى را می یابد، این وضع انسان معمولى است، اما انسانى که ممسوس شیطان شده، یعنى شیطان با او تماس گرفته و نیروى تمیز او را مختل ساخته، نمى‏ تواند خوب و بد، نافع و مضر و خیر و شر را از یکدیگر تمیز دهد و حکم هر یک از این موارد را در طرف مقابل آن جارى مى ‏سازد، مثلا به جاى اینکه خیر و نافع و خوب را بستاید، زشتی ها و شرور و مضرات را مى‏ ستاید، و یا به جاى اینکه دیگران را به سوى کارهاى خیر و مفید دعوت کند به سوى شرور مى ‏خواند و این به آن جهت نیست که معناى خوبى و خیر و نافع را فراموش کرده و نمى ‏داند خوب و بد کدام است، براى اینکه هر چه باشد انسان است، و اراده و شعور دارد و محال است که از انسان، افعال غیر انسانى سر بزند بلکه از این جهت است که زشتى را زیبایى و حسن را قبح و خیر و نافع را شر و مضر مى ‏بیند، پس او در تطبیق احکام و تعیین موارد، دچار خبط و اشتباه شده است.

چنین انسان مخبط، در عین اینکه مخبط است اینطور نیست که همیشه عمل غیر عادى را نمى‏ بیند، براى اینکه لازمه این فرض، آن است که صاحب آراء، و افکارى منظم باشد، عادى و غیر عادى را تشخیص بدهد، و(مانند مستان مخمور که درخت سرو را نى و نى را سرو مى‏بیند)، این را به جاى آن و آن را به جاى این بگیرد، بلکه عادى و غیر عادى براى او بهم مخلوط شده، نمى‏ تواند این را از آن تشخیص دهد، عادى آن عملى است که او عادى بداند، و غیر عادى آن عملى است که او غیر عادى تشخیص دهد، پس در نظر او عادى و غیر عادى یکى است، اگر او عملى را کرد عادى است، و گرنه غیر عادى، عینا مانند شترى که در راه رفتن مى ‏لنگد، او در عین اینکه خلاف عادى راه مى ‏رود، عادى را مثل خلاف عادت مى‏ پندارد، بدون اینکه این در نظرش بر آن مزیتى داشته باشد، پس او هیچوقت مشتاق آن نیست که از خلاف عادت به حال عادى برگردد.
این مفسر بزرگ قرآن در ادامه متذکر می شود: رباخوار چیزى براى مدتى به دیگرى مى‏دهد، و در عوض همان را با مقدارى زیادتر مى‏ گیرد، و این عمل بر خلاف فطرت آدمى است، چون فطرت که پایه و اساس زندگانى اجتماعى بشر را تشکیل مى‏دهد حکم مى‏ کند که آنچه را که آدمى دارد و از آن بى‏ نیاز است با آنچه که دیگران دارند و او به آن نیازمند است معاوضه کند - آن مقدار، که از مال خود مى ‏دهد به همان مقدار از مال دیگران گرفته جاى خالى را پر کند، نه بیشتر بگیرد و نه کمتر- و اما اینکه مالى را بدهد، و عینا همان را بگیرد با چیزى زائد از دو جهت غلط است، اول اینکه مبادله‏ اى صورت نگرفته، دیگر اینکه زیادى گرفته، و این، حکم فطرت و اساس اجتماع را تباه مى ‏سازد، براى اینکه از طرف ربا خوار، منجر به اختلاس و ربودن اموال بدهکاران مى‏ شود و از طرف بدهکاران، منتهى به تهى دستى و جمع شدن اموالشان در دست ربا خوار مى‏ گردد، پس ربا خوارى عبارت است از کاهش یافتن بنیه مالى یک عده، و ضمیمه شدن‏ اموال آنان به اموال رباخوار.
این کاهش و نقصان، از یک طرف، و تکاثر اموال از طرف دیگر، نیز منجر به این م ى‏شود که به مرور زمان و روز به روز خرج بدهکار و مصرف او بیشتر مى‏ شود، و با زیاد شدن احتیاج و مصرف، و نبودن درآمدى که آن را جبران کند روز به روز خرج بیشتر مى ‏شود، و ربا نیز تصاعد مى‏ یابد و این تصاعد از یک طرف، و نبودن جبران از طرف دیگر، زندگى بدهکار را منهدم مى سازد و این خود خبطى است که رباخوار مبتلاى به آن است، مانند خبطى که جن زده مبتلاى به آن است، براى اینکه معاملات ربوى او را در آخر دچار این خبط مى‏ کند، که فرقى میان معامله مشروع یعنى خرید و فروش، و معامله نامشروع یعنى ربا نگذارد، و وقتى به او بگویند: دست از ربا بردار و به خرید و فروش بپرداز، بگوید: چه فرق هست میان ربا و بیع و چه مزیتى بیع بر ربا دارد تا من ربا را ترک کنم، و به خرید و فروش بپردازم، و لذا خداى تعالى به همین سخن رباخواران(که چه فرق هست میان بیع و ربا) استدلال بر خبط آنان کرده است.
این استدلالى است قوى و بجا، براى اینکه ربا تعادل و موازنه ثروت را در جامعه به هم مى ‏زند، و آن نظامى را که فطرت الهى به آن، راهنمایى مى‏ کند و باید در جامعه حاکم باشد، مختل مى‏ سازد.


منبع:شبستان


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین