عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۸۹۱۴
تاریخ انتشار : ۱۲ دی ۱۳۹۲ - ۱۳:۴۲
شب شهادت امام رضا(ع) با مداحی حاج میثم مطیعی در هیئت شهدای گمنام
امام راحل در منشور روحانیتشان می فرمایند : « خون دلی که پدر پیرتان از روحانیت متحجر خورد از منافقین نخورد .» چطور چنین چیزی ممکن است؟ منافقینی که امام فرمود از کفار بدترند هم نتوانستند اینقدر امام را اذیت کنند.
  گزارش تصویری مراسم

عقیق: مراسم عزاداری شب شهادت امام رضا (ع) در هیئت شهدای گمنام برگزار شد.

به گزارش عقیق در ابتدای این مراسم که با حضور جمع زیادی از دوستداران اهل بیت(ع) همراه بود ، هادی ملک پور از شعرای آئینی و  دبیر سرویس شعر آیینی "عقیق"  به شعر خوانی پرداخت.

در ادامه حجت الاسلام مهدوی در موضوع ولایت و ولایت پذیری سخنرانی کرد. حاج میثم مطیعی نیز در این مجلس پرشور به مداحی پرداخت.

در ادامه نکاتی از سخنرانی حجت الاسلام مهدوی را بخوانید:

از مهم ترین راهبرد های دشمن پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) این بود که اولا درقدم اول مانع شوند که اداره جامع به دست خاندان اهل بیت(ص) بیفتد برای این امیر هم گام های زیادی برداشتند در ثانی تلاش کردند ریشه ولایت را بخشکانند.

دشمن با عامه جامعه کاری ندارد. با کسانی که سرشان به کار خودشان است مشکلی ندارد. تمام برنامه ریزی دشمن برای خواص جامعه است. آن کسانی که با انحراف آنان بخش اعظمی از جامعه را هم با خود همراه می کنند. مشکل دقیقا از همین جا آغاز می شود. وقتی خواص جامعه ، نخبگان یک جامعه بصرت و درک لام را در شناخت شرایط نداشتند ضلالت مردم هم آغاز می شود.

پیشنهاد می کنم خاطرات سولیوان آخرین سفیر آمریکا درایران را بخوانید. او در خاطراتش می نویسد : « وقتی از نجات حکومت پهلوی نا امید شدیم و دیدیم انقلاب اسلامی به رهبری آیت الله خمینی پیرزو شد، برنامه ریزی ما تغییر کرد. هدفی که تعیین کردیم شناسایی اطرافیان آیت الله خمینی بود. برای اینکه از بین آن ها فردی را پیدا کنیم که از لحاظ درک سیاسی پایین و از لحاظ جاه طلبی بالا باشد. پس از ملاقات های فراوان فرد مورد نظر خود را پیدا کردیم و کم کم کاتر به جایی رسید که تا قائم مقامی رهبری پیش رفت. » اما از این موضوع غافل بودند که دست الهی پش این انقلاب است. و دیدیم که امام راحل بعد ها فرمودند والله  من از ابتدا  با قائم مقامی ایشان مخالف بودم.

مشکل از بی بصیرتی است. امام راحل در منشور روحانیتشان می فرمایند : « خون دلی که پدر پیرتان از روحانیت متحجر خورد از منافقین نخورد .»  چطور چنین چیزی ممکن است؟ منافقینی که امام فرمود از کفار بدترند هم نتوانستند اینقدر امام را اذیت کنند.

عبدالله بن عمر در تاریخ کم شخصیتی نیست . از محدثین است. همان کسی است که وقتی حضرت ابا عبدالله راهی کربلا شدند به قصد نصیحت گفت : مصلحت نیست شما به این سفر بروید . این ها حتما شما را می کشند. وقتی حضرت نپذیرفتند گفت: پس اجازه بدهید سینه شما را ببوسم .چون خودم بارها دیدم پیامبر این سینه را بوسید.

ببینید چگونه است . فردی که همه این چیز ها را هم می داند ولی جور دیگری عمل می کند. کار در کوفه به جایی رسید که حجاج بن یوسف ثقفی آن جلاد خون آشام شد حاکم کوفه. عبدالله بن عمر که دیگر پیرمردی هم شده بود  نیمه شب سراغ  حجاج آمد و گفت: «دستت را به من بده تا با تو بیعت کنم » حجاج گفت چرا نیمه شب مزاحمم شدی . می گذاشتی فردا می آمدی .
عبدالله گفت : زیرا از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شنیدم که فرمود: «هر کس که بمیرد و بیعت امام مسلمین را نداشته باشد بر مرگ جاهلیت مرده است . من نگران بود تا صبح زنده نباشم» حجاج، پای خود را دراز کرد و گفت: «پای مرا بگیر! و بیعت کن» دست آخر هم در بیعت حجاج مرد.


قرائت اشعار آیینی

هادی ملک پور - دبیر سرویس شعر آیینی عقیق در این مجلس به قرائت شعر پرداخت

رباعی

یا نور به چشم کورمان می دادی

یا درشب گور نورمان می دادی

کاش از دلمان از این خیابان شلوغ

پل می زدی و عبورمان می دادی

 

غزل امام زمان(عج)

 درحسرت تو خون شده چشم نگارها
ای انتظار آخر چشم انتظار ها

هر لحظه زجر می دهد و تازه می شود 
زخم فراق بر جگر بیقرار ها

ای آشنا تر از همه این دیده کور باد
نشناخته اگرچه تو را دیده بارها

جز اشک ناشیانه و جز آه پشت آه
دیگر چه چشم داشتی از تازه کارها!؟

پاییزمان شدند و گلاویزمان شدند
سرمی رسند بی تو یکایک بهار ها

کار دل از ترحم دلدار هم گذشت
زنگار دارد  آینه جای غبار ها

خار طمع به چشم و به پا ریسمان ترس
افتاده ایم بی تو در این گیر و دارها

مشتی پیاده در دل این جاده مانده ایم
رحمی به ما نکرد کسی از سوار ها

دل کاش جز مسیر تو راهی بلد نبود
شد درد سر برای من این اختیار ها

تاری ز موی یار دل زار را بس است
این ما و این گلوی مهیای دارها

برگرد! تا به دور تو گردم مرید وار
در دور نامرادی این روزگارها


دو رباعی در رثای امام رئوف

 

من کبوترانه می سپارم دل را

آقایی و رد نمی کنی سائل را

دل چیز کمی است آری اما بپذیر

از دست من این تحفه ناقابل را

 

هر چند که سایه‌ها شکستند مرا

 از رشته خورشید گسستند

 مرا مرغان حرم کشان کشان آوردند

 بر پنجره فولاد تو بستند مرا

 

با هرم دست های تو

 

با هرم دستهای تو گرما گرفته است

عشقت عجیب در دل من جا گرفته است

 

آرامشی شبیه به صحن و سرای تو

چشمان شوق را به تماشا گرفته است

 

جان من است! این که شبیه کبوتری

یک گوشه در کنار تو مأوا گرفته است

 

آقا به من اجازه ی پرواز می دهی

بالم زبس نشسته ام اینجا گرفته است

 

اینجا هزار پنجه ی خورشید پشت ابر

در انتهای غربت دریا گرفته است

 

هرکس که حاجتی زتو درخواست می کند

با چشمهای خیس تمنا گرفته است

 

دیدم کنار پنجره فولاد مادری

دستش تمام روزنه ها را گرفته است

 

"طفلی مریض دارم و دستم به دامنت

آقا! ... دلم ز مردم دنیا گرفته است"

 

هر گوشه ای که می نگرم دل شکسته ای

با تو زبان به شکوه و نجوا گرفته است

 

معلوم نیست سیطره ی مهربانی ات

از این حریم تا به کجاها گرفته است

 

هر صحن و هر رواق تو هرجا به هر زبان

جمعیتی به ذکر شما پا گرفته است

 

هر چند عشق ناب تو آقا چو کیمیاست

بازار عشق بازی ات اما گرفته است

 

شک نیست هر که زائر شش گوشه می شود

از آستان لطف تو امضا گرفته است

 

هر کس هوای کوی ابالفضل می کند

از تو برات کرب و بلا را گرفته است

 

دست مرا بگیر و  مرا تا حرم ببر

کار دلم بدون تو بالا گرفته است...!

 

باری به دوش دارم و آهی به سینه ام

این سینه از برای تو آقا گرفته است

 

و غزلی دیگر


سنگی شکست، چشمه خروشاند و گریه کرد

در خویش شعله ور شد و سوزاند و گریه کرد

آلوده بود و روی مواجه شدن نداشت

یک لحظه بین خوف و رجا ماند و گریه کرد

دست خودش نبود دوباره دلش گرفت

از پا نشست... بس که تو را خواند و گریه کرد

اول اجازه خواست خدا و رسول را

آرام خواند زیر لب اذن دخول را

"ای آنکه خاک را به نظر کیمیا کنی

صدها گره ز کار فرو بسته وا کنی"

حالا که مبتلای گناهم نمی شود...

با یک نظر مرا به خودت مبتلا کنی!؟

بوی حرم مشام مرا مست می کند

این طعم گریه کام مرا مست می کند

لبریز از شراب جواب تو می شود

نامی که "السلام" مرا مست می کند

یک چشمه از تلالو گل دسته های تو

سر تا به پا تمام مرا مست می کند

این آهوی رمیده ی دل را دم فرار

صیاد چشم های شما می کند شکار

بی عشق تو به هیچ نمی ارزد این حیات

جان گر نشد فدای تو می خواهمش چه کار؟!

حالا که در کشاکش دنیای پر فریب

من را کشاند سمت حرم دست روزگار

 آزاد کن کبوتر دل را از این قفس 

رحمی نما به این من بر خویشتن دچار

من مست و می فروشم و میخانه زاده ام

اما هنوز تشنه ی یک جرعه باده ام

یعنی هنوز منتظرم لطفی از تو را

دست خدا گره بزند بر اراده ام

قلب مرا بلور نگاه تو بشکند

هر چند رو سیاه ولی صاف و ساده ام

ای قبله ی امید همه بارگاه تو

نذر شماست جان من و خانواده ام

 

 

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۰:۰۴ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۳
0
2
اين آقا شاعره چقدر شبيه آقا ميثمه. راستي چرا هيچ وقت از آقا ميثم مطيعي عكس نميندازيد؟
نرگس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۲:۲۶ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۳
0
0
تو یکی از وبگردیهام با وبلاگی آشنا شدم
برام خیلی جالب بود
این وبلاگ درباره روباتی است که نماز می خونه واقعا جالب بود فیلم هاشم محشر بود
اینم لینکش دوست داشتید اطلاع رسانی کنید
http://robotpray.blogfa.com/
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین