عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم الحرام ماه عزای سید و سالار شهیدان عقیق هر روز تعدادی از اشعار شاعران را به منظور بهره مندی شاعران و ذاکران اهل بیت منتشر می کند

اشعار شب تاسوعا_ حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

 

عاطفه جوشقانیان:

 

نسیم آمده با سوز آه سرد به خیمه

نمانده است به جز رنگ و روی زرد به خیمه

 

شتافت سمت فرات و سکینه در دل خود گفت

کمی بنوش عمو! تشنه برنگرد به خیمه

 

همین‌که تیر به مشکش نشست، شد متحیر

نگاه کرد به مشک و نگاه کرد به خیمه

 

همین‌که تیر به چشمش نشست هلهله برخاست

حواس تیر به مرد و حواس مرد به خیمه

 

نگاه کوه به سوی خیام مانده مبادا

نگاه چپ بکند باد هرزه گرد به خیمه

 

عمو، عمود حرم بود و با تمام وجودش

نمی‌گذاشت جسارت کند نبَرد به خیمه

 

احمد جواد نو آبادی:

 

 

تو آن ماهی که خورشیداست محو روی تابانت

خداوند آسمان هارا درآورده به فرمانت

 

مگر مانند پبغمبر تو هم شق القمر کردی

که میخوانند خود را ارمنی ها هم مسلمانت

 

حسین ابن علی(ع)که عالمی هستند قربانش

به تو گفته برادر جانِ من، جانم به قربانت

 

همه دیدند دست از هر تعلق در جهان شستی

همینکه رفت در آب فرات آن روز دستانت

 

به دوش خود کشیدی بار سنگین امانت را

دو دستت را فدا کردی و ماندی پای پیمانت

 

نداری دست در پیکر ولی بنگر که این لشکر

هراسان است سرتاسر ز چشمان رجز خوانت

 

همان وقتی که تیر آمد به سوی مشک میدیدی

گره کور است و حتی وا نخواهد شد به دندانت

 

عجب حسن ختامی داشتی که در دم آخر

به جای مادرت ام البنین، زهراست مهمانت

 

از اول جان تو تنها برادر بود تا آخر

که گفته در دل میدان گذشتی راحت از جانت؟

 

برای اینکه در راه حسین ِفاطمه باشم

الهی که بماند تا ابد دستم به دامانت

 

مرتضی حیدری آل کثیر:

 

دستی بر آتش دل و دستی به روی آب

از هرم اشک‌های تو تَر شد گلوی آب

 

بالا نرفت جرعه و دور از لبان تو

پایین نرفت آب خوشی از گلوی آب

 

جان در کف تو داد و کمی رنگ و بو گرفت

از مَشک توست این نفس مُشک‌بوی آب

 

در چهرۀ تو صورت خود را که دید، گفت

پیدا شده‌ست آینه‌ای روبروی آب

 

من گور ابرهای غمم، نیستم زلال

دور از لب حسین سیاه است روی آب

 

از مشک پاره اشک فرات است می‌چکد

غیر از لب تو نیست مگر آرزوی آب

 

والا مقام! غیرت حق! پور بوتراب!

تنها امید تشنه‌لبان! ای عموی آب!

 

حالا که قطره قطره چکیدی کنار رود

با خون توست روز قیامت وضوی آب

 

احمد علوی:

 

رو کرده هر آیینه به آیین اباالفضل

هر کس که مسلمان شده با دین اباالفضل

 

از جانب خورشید به من مرحمتی شد

چون گوش سپردم به فرامین اباالفضل

 

لب‌تشنگی آل عبا چیز کمی نیست

از منظر چشمان جهان‌بین اباالفضل

 

ای کودک شش‌ماهه که در لحظه‌ی رفتن

لبخند تو شد مایه‌ی تسکین اباالفضل

 

شرمندگی از اهل حرم هست پدیدار

از حالت پیشانی پُرچین اباالفضل

 

زیباتر از این چیست که در معرکه‌ی عشق

زهرا برسد بر سر بالین اباالفضل

 

هستیم گدایانِ درِ خانه‌ی عباس

هستیم به عالم همه مسکین اباالفضل

 

او باعث و بانی شده تا شعر بگویم

دریای معانی شده تا شعر بگویم

 

علی انسانی:

 

سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد

از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد

 

تجدید شد وضوی نماز امام عشق

بیهوده دستِ خویش به آب آشنا نکرد

 

تن چاک چاک دید و به بیداد، تن نداد

سر شد دو تا و قد برِ دونان، دو تا نکرد

 

«غیر از دمی که مشک به دندان گرفته بود

در عُمرِ خویش خندهٔ دندان‌نما کرد»

 

دندان کند کمک، چو گره وا نشد ولی

دندان او هم آن گره بسته وا نکرد

 

معراج او به روی زمین شد ز پشت زین

همچون نَبی عروج به سوی سما نکرد

 

مسجود را ندیده سر از سجده برنداشت

حقِّ سجود عشق، چو او کس اَدا نکرد

 

سید محمد جواد شرافت:

 

سقا شدم که آب مهیا کنم، نشد

کاری برای خشکی لب‌ها کنم، نشد

 

با اشتیاق آمدم از بین نخل‌ها

راهی به انتظار حرم وا کنم، نشد

 

تیر آمد و نشد که در این آخرین نگاه

روی تو را دوباره تماشا کنم، نشد

 

می‌خواستم که با همه قامت بایستم

عرض ادب به حضرت زهرا کنم، نشد

 

همراه کاروان شدم از روی نی مگر

کاری برای زینب کبری کنم، نشد

 

عباس احمدی:

 

 

غم از دیار غم‌زده عزم سفر نداشت

شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت

 

این سو درون خیمۀ سیراب از عطش

خواهر ز حال و روز برادر خبر نداشت

 

عبّاس اگر چه دست کشید از دو دست خویش

از یاری حسینِ علی دست بر‌‌نداشت

 

او جسم خویش را سپر آب کرده بود

جز مشک پاره‌پارۀ جانش سپر نداشت

 

درد و غمش تمامی از این بود که چرا

یک جان برای هدیه به او بیشتر نداشت...

 

او رفت و مادرش پس از آن روز خویش را

امّ‌البنین نخواند که دیگر پسر نداشت

 

حسن بیاتانی:

 

می‌رفت که با آب حیات آمده باشد

می‌خواست به احیای فرات آمده باشد

 

احساس من این است که با پر شدن مشک

از خیمه خروش صلوات آمده باشد

 

بشتاب! که در مشک تو این سهم امام است

بشتاب! اگر فصل زکات آمده باشد...

 

برگشت که شیطان به حرم چشم ندوزد

می‌خواست به رمی جمرات آمده باشد...

 

جایی ننوشته‌ست که در علقمه... زهرا...

اما نکند آن لحظات آمده باشد

 

نقل است که توفان شد و پیداست که باید

چه بر سر کشتی نجات آمده باشد

 

طفلی به عقب خیره شده از روی ناقه

شاید عمو از راه فرات آمده باشد...

 

قاسم صرافان:

 

 

 از خواهش لبهای او بی تاب شد آب

از شرم آن چشمان آبی آب شد آب

 

وقتی که خم شد نخل‌ها یکباره دیدند

لبخند زد مَرد و پر از مهتاب شد آب

 

آنقدر بر بانوی دریا سجده می‌کرد

تا در قنوت آخرش محراب شد آب

 

زیباترین طرح خدا بر پرده‌ها رفت

وقتی میان دستهایش قاب شد آب

 

یک لحظه با او بود اما تا همیشه

از چشمهای تشنه‌اش سیراب شد آب

 

آن تیرها، شمشیرها بارید و بارید

توفان گرفت و گرد او گرداب شد آب

 

تیر آمد و ... از حسرت مشکی که می‌مرد

مرداب شد، مرداب شد، مرداب شد آب

 

قربان ولییی:

 

ماه است و آفتابی‌ام از مهربانی‌اش

صد کهکشان فدای دل آسمانی‌اش

 

بی‌دست می‌خروشد و دریا کنار اوست

ای عشق آتشین! به کجا می‌کشانی‌اش؟...

 

دست از حیات شست که آب حیات شد

این خاک مرده زنده شد از جان‌فشانی‌اش

 

از خود عبور کرد و نوشتند رودها

با اضطراب، چشمه‌ای از پهلوانی‌اش

 

از خود عبور کرد و درختان قلم شدند

در اشتیاق دم زدن از زندگانی‌اش

 

از خود عبور کرد و ملائک رقم زدند

با خون و اشک، اندکی از بی‌کرانی‌اش

 

از خود عبور کرد و شنیدند بادها

از سمت سروهای پریشان، نشانی‌اش

 

تیر از کمان جدا شد و بر خاک، خون نوشت

این چرخ پیر، شرم نکرد از جوانی‌اش

 

باران گرفت باز و پس از گریه دیدنی‌ست

در چشم من، تجلّی رنگین‌کمانی‌اش

 

چشم مرا به چهرۀ خورشیدی‌اش گشود

ماه است و آفتابی‌ام از مهربانی‌اش


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین